جدول جو
جدول جو

معنی نمراء - جستجوی لغت در جدول جو

نمراء(نَ)
تأنیث انمر. آنچه بر آن خجک های سیاه سپید بود. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به انمر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نظراء
تصویر نظراء
نظیرها، مثل ها، مانندها، مساوی ها، همدوش ها، جمع واژۀ نظیر
فرهنگ فارسی عمید
الحمراء نام شهر لبلۀ اندلس است و آن شهری کهن است، در آن آثاری عجیب بر ساحل طنس باشد و عین الشب و عین الزاج بدانجاست (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ صَ)
جمع واژۀ نصیر
لغت نامه دهخدا
(نُ طَ)
جمع واژۀ ناطر. رجوع به ناطر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ظَ)
جمع واژۀ نظیر. رجوع به نظیر شود: و بر نظرای خود از رودکی و رازی بدان شعر فایق شده. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
روش. طور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: استمشی فلان نکراء، أی لوناً مما یسهله عند شرب الدواء. (منتهی الارب) ، یعنی به رنگ همان دوائی که آشامیده بود طبیعت وی اجابت کرد. (ناظم الاطباء) ، بلا. سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهاء. فطنت. زیرکی. (یادداشت مؤلف) ، شیطنت. بدذاتی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
تأنیث انمس. رجوع به انمس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دارای نمش. تأنیث انمش. (از اقرب الموارد). رجوع به انمش و نمش شود
لغت نامه دهخدا
(نُ حَ)
جمع واژۀ نحیر. رجوع به نحیر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گوسپند کم شیر، ناگاه درآینده از زنان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نام پشته ای است کنارۀ طائف متصل سراه. (منتهی الارب). با باء نیز روایت شده است. (ثبراء). (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نام درختی است، درخت میوه ناک، زمین بسیارمیوه
جمع واژۀ ثمره
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احمر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، عجم. (منتهی الارب). زیرا بیشتر آنان برنگ شقره هستند: گویند: لیس فی الحمراء مثله، در عجم مثل او نیست. (از اقرب الموارد) ، سال سخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سختی گرمای نیم روز. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی گرما، اسم فاس الجدیده. (اقرب الموارد) ، سپید.
- امراءه حمراء، زن سپید. و حمیراء مصغر آن است. (منتهی الارب).
، زن سرخ رنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری است از نواحی یمن در بلوک سخان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
جمع واژۀ امیر. رجوع به امرا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام قدیم مروان، دهی است جزء دهستان تارود بخش حومه شهرستان دماوند. در 11هزارگزی جنوب غربی دماوند و 5هزارگزی راه اصلی دماوند به تهران، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 800 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تارود تأمین می شود. محصولش غلات، بنشن، سیب زمینی، انگور، پیاز و شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی است. آثار قلعه خرابۀ قدیمی و دو بقعۀ معروف به مقبرۀ پسران مروان دارد. مزارع کبوددره، و ریگ دره، و یک مزرعۀ دیگرجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گواردگردیدن طعام. (منتهی الارب). بگوارانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). گوارا گردیدن طعام. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گواراتر شدن طعام. (آنندراج). بسیارشیر شدن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فروگذاشتن اشتر شیر را. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شیر دادن ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نظراء
تصویر نظراء
جمع نظیر، مانندگان همتایان جمع نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
نما در فارسی افزونی، بالیدگی گوالش، فربهی، گران شدن نرخ، پر رنگ شدن افزون شدن زیادشدن، بالیدن رشد کردن، افزونی، بالش رشد بالیدگی نمو. یا نشو و نما. نشو: و نشو و نماء درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نماء (بمعنی نمو) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث احمر: سرخ، گرمای سخت، زن سرخروی، سال سخت، خرک مونث احمر. سرخ رنگ. توضیح در فارسی توجهی بتانیث آن نکنند گوهر حمرا لاله حمرا، سال سخت، شدت حرارت گرمای زیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمراء
تصویر سمراء
مونث اسمر گندمگون زن مونث اسمر زن گندم گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمراء
تصویر قمراء
مونث اقمر مهتاب مهتابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصراء
تصویر نصراء
جمع نصیر یاری کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمراء
تصویر دمراء
گوسپند کم شیر، زن پرخاشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکراء
تصویر نکراء
زیرکی هشیاری، زشت ناپسند، زیرک تیز هوش زیرکیدها، سختی شدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمرات
تصویر نمرات
جمع نمره، لاتینی تازی گشته شمار ه ها جمع نمره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکراء
تصویر نکراء
((نُ))
زیرکی، سختی، شدت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امراء
تصویر امراء
((اُ مَ))
جمع امیر، فرماندهان، امیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمراء
تصویر حمراء
((حَ))
مؤنث احمر، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمراء
تصویر سمراء
((سَ))
مؤنث اسمر، زن گندم گون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمراء
تصویر قمراء
((قَ))
مؤنث اقمر، سفید مایل به تیره، ماهتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراء
تصویر مراء
((مِ))
ستیزه کردن، جدال کردن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نماء
تصویر نماء
((نَ))
زیاد شدن، بالیدن، رشد کردن
فرهنگ فارسی معین