جدول جو
جدول جو

معنی نماندنی - جستجوی لغت در جدول جو

نماندنی
(نَ دَ)
رفتنی. که مقیم و ماندنی نیست. مقابل ماندنی، مردنی. که مرگش نزدیک است. رجوع به نماندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
کتاب یا نوشته ای که شایستۀ خواندن باشد، قابل خواندن، خوانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
دارای نیت ماندن در جایی مثلاً میهمان ها امشب ماندنی هستند، ماندگار مثلاً خاطرۀ ماندنی، کنایه از قابل زنده ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ)
درخور رماندن. که توانش رمانید. قابل رماندن. آنچه او را بشود رم داد. رمانیدنی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نماندنی. غیر باقی. فانی. گذشتنی. ناپایدار. گذران، مردنی. که زیستنی و باقی ماندنی نیست. که بزودی خواهد مرد. که رفتنی است
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
درخور نشاندن. که نشاندن او ضرور است
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
که درخور شاندن نیست. که نباید شاند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
باقی و پایدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، که زنده خواهد ماند. که استعداد و قدرت حیات و زندگی در او وجود دارد. که زندگی خواهد کرد و از خطر مرگ رهایی یافته است، قابل دوام. که استحکام و پایداری دارد، مقیم. ماندگار. مقابل رفتنی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
رفتن. اقامت نکردن. دوام نیاوردن. مقابل ماندن، مردن. درگذشتن. (یادداشت مؤلف) : چون عم او اردشیر که جای پدرش گرفته بود نماند. (فارسنامۀ ابن بلخی). در آن وقت که حالت شیخ به کمال رسیده بود و پیر ابوالفضل حسن نمانده. (اسرارالتوحید ص 17). در موصل نماند سن او به نودوشش رسید. (جامعالتواریخ).
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خستۀ رنجور نمانده ست.
حافظ.
، رها نکردن. نگذاشتن. (یادداشت مؤلف) :
نماند ایچ در دشت اسبان یله
بیاورد چوپان به میدان گله.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
چیزی که شایسته خواندن باشد قابل قرائت: کتاب خواندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همانندی
تصویر همانندی
شباهت مانندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
نماینده و وکالت از طرف کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناماندنی
تصویر ناماندنی
دوام ناکننده گذشتنی، آنکه بزودی خواهد مرد مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاندنی
تصویر کشاندنی
منجر ساختنی، کشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نماندن
تصویر نماندن
مردن، درگذشتن، اقامت نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زنده خواهد ماند (مثلا مریضی که قبلا امیدی ببقای او نمانده بود و اکنون شفایافته)، قابل دوام، مقیم ماندگار مقابل رفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
((دَ))
کسی که زنده خواهد ماند، قابل دوام، مقیم، ماندگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
((خا دَ))
چیزی که شایسته خواند باشد، قابل قرائت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
((نُ یا نَ یَ دِ))
عامل بودن، وکالت در مجلس، آژانس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همانندی
تصویر همانندی
((هَ نَ))
شباهت، مانندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمایانی
تصویر نمایانی
ابراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
آژانس، وکالت
فرهنگ واژه فارسی سره
پایدار، جاوید، مانا، بادوام، دیرپا، فراموش نشدنی، به یادماندنی، مقیم، ساکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
Dealership
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
concessionnaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
concesionario
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
डीलरशिप
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
concessionario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
concessionária
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
Autohaus
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
dealerschap
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
автосалон
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
дилерский центр
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
dealer
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نمایندگی
تصویر نمایندگی
ডিলারশিপ
دیکشنری فارسی به بنگالی