جدول جو
جدول جو

معنی نمارده - جستجوی لغت در جدول جو

نمارده
(نَ رِ دَ)
جمع واژۀ نمرود. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف). رجوع به نمرود شود
لغت نامه دهخدا
نمارده
جمع نمرود
تصویری از نمارده
تصویر نمارده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطارده
تصویر مطارده
حمله کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگارده
تصویر انگارده
افسانه، داستان، قصه، سرگذشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغارده
تصویر آغارده
نم دیده، خیسیده، آلوده، آغشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایارده
تصویر ایارده
تفسیر و شرح کتاب اوستا یا کتاب زند، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
شمردن، شماره کردن، حساب کردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
به حساب آوردن، آمار کردن، شمردن، آماریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمارزده
تصویر خمارزده
خمار، سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا می شود، حالت بعد از مستی، آنکه به حالت خماری دچار شده باشد، مخمور، ویژگی چشمی که حالت خماری در آن نمایان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
زمینی که آن را شخم زده و برای کاشتن آماده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(نِ رَ)
جمع واژۀ نمر. رجوع به نمر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پشه. بق. (برهان قاطع) (آنندراج). پشه. (ناظم الاطباء) (شعوری) ، کنه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (شعوری). و رجوع به نارد شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شهری بزرگ است از اعمال قرطبه میان آن و قرطبه شش منزل است. شهری زیبا و بناهای عالی و کاخهای رفیع ساخته از رخام دارد. (از معجم البلدان). بزرگترین شهری است اندر اندلس و آنرا حصاری و باره ای و خندقی است محکم. (حدود العالم چ دانشگاه ص 182)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
که نمرده است. که زنده است. نمرده. مقابل مرده. رجوع به مرده شود
لغت نامه دهخدا
(بِرْ)
نفرینی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا کَ)
دهی است از دهستان خیررودکنار دربخش مرکزی شهرستان نوشهر، در 7500 گزی جنوب شرقی نوشهر و 2 هزارگزی جنوب راه نوشهر به بابلسر، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است. آبش از رود خانه خیررود و محصولش برنج و مرکبات و چای و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
گماشته. منصوب
لغت نامه دهخدا
تصویری از عمارطه
تصویر عمارطه
جمع عمروط، دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجارده
تصویر عجارده
نام گروهی از رویگردانان (خوارج) پیروان عبد الکریم بن عجرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطارده
تصویر مطارده
بیکدیگر حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارده
تصویر مفارده
جمع مفردی: (اهالی شهر را از مفارده و محترفه چنان حشرداد کردن و بیرون داد بردن که هرکه باز می ماند دکان او غارت میکردند) (مسامره الاخبار. 126)
فرهنگ لغت هوشیار
ممارست در فارسی: مرو سش مرو سیدن، کوشیدن، پژو هیدن، آزمون کردن آزمودن، درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبارده
تصویر انبارده
پر شده مملو انباشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
حساب کردن، تعداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانده
تصویر خمانده
خم شده کج گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگارده
تصویر انگارده
پنداشته تصور شده، داستان سرگذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارده
تصویر آزارده
آزرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
آماریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
زمین شخم شده، زمینی که جهت کاشتن چیزی آب داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارده
تصویر نارده
کنه ای که بر تن جانوران چسبد و خون آنها را بمکد، پشه بق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمارده
تصویر گمارده
نصب کرده، نشان داده، تبسم کرده، شکفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماراه
تصویر مماراه
ممارات در فارسی: پیکار، دشمنی رویداد ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمارنده
تصویر شمارنده
کنتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گمارده
تصویر گمارده
مامور
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از دهستان ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی