جدول جو
جدول جو

معنی نلاوه - جستجوی لغت در جدول جو

نلاوه(نَ سَ / سِ)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 23هزارگزی شمال سردشت در منطقۀ کوهستانی جنگلی معتدل هوائی واقع است و 127تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سردشت، محصولش غلات وتوتون و کتیرا و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلاوه
تصویر آلاوه
(دخترانه)
آتشدان، شعله آتش، جایی که در آن آتش روشن می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلاوه
تصویر خلاوه
سراسیمه، سرگشته، حیران، کالیوه، کالیو، آسیون، واله، سرگردان، کالیوه رنگ، گیج و گنگ، آسمند، هامی، مستهام، پکر، گیج، گیج و ویجبرای مثال به خویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن / که اینت گوید گول است و آنت گوید دنگ (مولوی۳ - ۱۴۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاوه
تصویر کلاوه
سرگشته، گیج، سراسیمه، کلاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلاوه
تصویر آلاوه
الو، شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ایژک، جرقّه، ضرمه، جمر، آییژ، بلک، اخگر، ژابیژ، جذوه، ابیز، آتش پاره، لخشه، لخچه، سینجر، خدره، جمره برای مثال ز چشمان آن قدر اخگر ببارم / که گیتی سربه سر آلاوه گیرد (باباطاهر - لغتنامه - آلاوه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاوه
تصویر گلاوه
گلابه، گل و لای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
خلاصه و برگزیدۀ چیزی، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاوه
تصویر علاوه
افزونی و مازاد از هر چیز، اضافه، اضافه شده، افزوده
علاوه کردن: افزودن، اضافه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ وَ / وِ)
سرگشته و حیران و سرگردان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(عِ وَ)
سرباری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تارک. قسمت بالای سر یا گردن. (منتهی الارب). أعلی الرأس أو العنق. (اقرب الموارد) ، سر آدمی مادام که بر گردن باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هر چیز که بر بالای بار شتر گذارند یا بیاویزند، مانند مشک و سفره و جز آن. (منتهی الارب) ، افزونی از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، علاوی ̍، علاوی.
- بعلاوه (از: ب + علاوه) ، باضافه.
- ، علامت افزون دو عدد بیکدیگر (+)
لغت نامه دهخدا
(عِ وَ)
نام اسبی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چشم داشتن، درنگ کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَنْ نُ)
خواندن قرآن را. تلوت القرآن و نحوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قرأت. (اقرب الموارد). تلاوت. رجوع به تلاوت شود
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ)
بقیۀ وام و مانند آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی تلیه است، یقال: تلیت لی من حقی تلیه او تلاوه،ای بقیت بقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلیه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ وَ / وِ)
سرگشته. حیران. سراسیمه. دنگ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) :
حریف جنگ گزیند تو هم درآ در جنگ
چو سگ صداع کند تن مزن برآ در سنگ
بخویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن
که اینت گوید گول است و آنت گوید دنگ.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
دهی از دهستان چرداول، بخش شیروان چرداول، شهرستان ایلام. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه چرداول و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آلاو. الو:
ز چشمان آنقدر اخگر ببارم
که گیتی سربسر آلاوه گیرد.
باباطاهر.
، دیگدان. جائی که در آن آتش روشن کنند. (برهان)
دو پاره چوب که کودکان بدان بازی کنند یکی بلند نزدیک سه بدست و دیگری کوتاه چند قبضه ای، و دو سر چوب کوتاه تیز باشد
لغت نامه دهخدا
(عُ وَ)
بلندترین هر چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ وَ)
صلایه است. (آنندراج). رجوع به صلایه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آلاوه
تصویر آلاوه
شعله آتش آلاو، دیگدان جایی که در آن آتش روشن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاوه
تصویر نیاوه
بهره بهره، قسمت، حظ، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
نقاوت در فارسی برگزیده، پاکیزه گردیدن (در منتهی الارب نقاوه هم آمده) برگزیده منتخب: نخبه و نقاوه کل ما هو موجود (رسول ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاوه
تصویر نجاوه
گشادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نداوه
تصویر نداوه
نداوت در فارسی نموری نمناکی، سر سبزی تازگی
فرهنگ لغت هوشیار
گل باب سرشته که بدان دیوار را اندود کنند گل و لای: چنانکه شاهد و معشوقه گلابه برسر عاشق میریزد و در چشم وی میزند تا وی چشم باز نتواند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بلند نا سر بار، پارن افزودن افزوده، تارک کله سر و میان سر آدمی باشد، بالای گردن افزونی از هر چیز، زاید از هر چیز مازاد اضافه یا به علاوه
فرهنگ لغت هوشیار
چشم داشتن، درنگ کردن خوبی، شاد مانی، پذیرایی، دلپذیری، جادویی جادو گونگی، مالیدنی، جلوزغ خزه خوبی، نیکوئی، شادمانی، پذیرائی دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاوه
تصویر صلاوه
سرو خمره یی، دارو سای هاون بویه سای، پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوه
تصویر تلاوه
خوانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاوه
تصویر خلاوه
حیران، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاوه
تصویر حلاوه
شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاوه
تصویر کلاوه
((کَ وَ یا وِ))
کلایه، کلافه، ریسمان خام که بر چرخه پیچیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
((نُ وَ یا وِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاوه
تصویر علاوه
((عِ یا عَ وِ))
سرباری، مازاد، اضافه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاوه
تصویر آلاوه
شعله آتش، زبانه آتش، جایی که در آن آتش روشن کنند
فرهنگ فارسی معین