جدول جو
جدول جو

معنی نقشی - جستجوی لغت در جدول جو

نقشی
(نَ)
حسین دهلوی (مولانا...)، متخلص به نقشی. از پارسی گویان قرن دهم هندوستان است. به سال 988 یا 989 هجری قمری درگذشته است. او راست:
شکر خدا که عمر عزیزم تلف نشد
در یاد زلف و روی تو شد صبح و شام ما.
(از صبح گلشن ص 536) (از قاموس الاعلام ج 3 ص 1960 و ج 6 ص 4598) (از فرهنگ سخنوران ص 614)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقشه
تصویر نقشه
طرحی از یک منطقه که روی سطح صافی ترسیم می شود، تصویری از یک بنا یا ماشین یا چیز دیگر که باید ساخته شود، طرح و صورت کار، کنایه از عمل پیش بینی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
کسی که هنوز در کار خود استادی و مهارت پیدا نکرده، تازه کار، بی تجربه، پیداشونده، پدیدآمده، ناشیانه
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
در تداول، کوچک و زیبا. (یادداشت مؤلف). ریز و گرد به شکل نقل: تربچۀنقلی، فروشندۀ نقل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
محمدحسین (سید...) بن سیدبنده حسین بن سیدمحمد نقوی لکهنوئی. از علمای امامیۀ هندوستان است و به سال 1325 هجری قمری درگذشته است. او راست: حدیث الحسن فی التسامح فی ادلهالسنن، به زبان اردو. رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 232 و الذریعه ج 6 ص 376 شود
علی (سید...) بن سیددلدارعلی نقوی. از فقهای هندوستان است و به سال 1245 هجری قمری درکربلا وفات یافت. او راست: اقامهالتعازی للحسین. التجوید. التوضیح المجید، در تفسیر به زبان اردو. الرد علی الاخباریین. المتعه. (از ریحانه الادب ج 4 ص 230)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ وی ی)
منسوب به نقی. منسوب به امام علی النقی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
متاع پراکنده در آوند. (منتهی الارب) (آنندراج). نفیش. (اقرب الموارد). و رجوع به نفیش شود، مثل. همتا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشابه. نظیر. (ناظم الاطباء). مانند. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، شکل و پیکر و نشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در اصطلاح بنایان، کاشی یا آجری که ملتقای دو سطح آن زاویۀ قائمه تشکیل ندهد بلکه بوسیلۀ سطح کم عرض دیگری دو سطح آن به هم پیوندد. آجری که لبۀ تیز نداشته باشد
لغت نامه دهخدا
(مَ شی ی)
پوست بازکرده. مقشو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوست دورکرده وقشر برگرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقشو شود
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ)
دهی است از دهستان مشکین شرقی بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. در 30هزارگزی شمال شرقی مشکین شهر، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1472 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود سبلان تأمین می شود. و محصولش غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده شامل دو قسمت است به نام نقدی بالا و نقدی پائین، نقدی بالا 1371 تن سکنه دارد و فاصله آن تا قسمت دیگر 500 گز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به وجه نقد. ضد جنسی. معاملتی که پولش نقداً و فی المجلس پرداخته شود. مقابل وعده ای و نسیه، معامله ای که در آن مقابل تحویل دادن متاع پول نقد بپردازند و دریافت دارند. مقابل پایاپای و تهاتری، نقدی گماشته، گماشتۀ خزانه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جعفر (شیخ...) بن محمد، معروف به نقدی، از فقها و علمای امامیه و از شاعران معاصر عرب است، و به سال 1370 هجری قمری در نجف در گذشت. از اشعار اوست:
نعم لیس فی هذی الحیاه نعیم
ولکنما فیها اذی و هموم
قرأت کتاب الکون درساً فحیرت
حجای سطور حولهن رقوم.
از تصنیفات اوست: ارشاد الطلاب الی علم الاعراب، الاسلام و المراءه، الانوار العلویه و الاسرار المرتضویه، الحجاب و السفور، القوانین المنطقیه، منن الرحمن، مواهب الواهب، و نیز بر زبدۀ شیخ بهائی و شرایع و معالم و شرح شمسیه و حاشیۀ ملا عبدالله حاشیه نوشته و بر تشریخ الافلاک و خلاصه الحساب منظومۀ بحرالعلوم و تصریف زنجانی شرحی نگاشته است. (ازریحانه الادب ج 4 ص 228)
لغت نامه دهخدا
بی وقوف و اجنبی، (السامی) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، تازه کار و مبتدی، (فرهنگ نظام)، کم تجربت، (السامی)، بی تجربه، تازه کار، ناآزموده، نکرده کار، ناکرده کار، غمر، ناآزموده کار، بی مهارت، نااستاد، ناوارد به کاری، غیرماهر:
ختم است برغم چند ناشی
بر خاقانی سخن تراشی،
خاقانی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منقول از روی چیزی. نقل کرده شده. (ناظم الاطباء). مقابل عقلی، قابل نقل کردن و روایت کردن. روایت کردنی. بازگفتنی، ساختگی. تقلیدی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ را)
عیب. غیبت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عیب. (اقرب الموارد). اسم است از نقر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
- بنات نقری، آن زنان که عیب کنند هر که را بر ایشان گذرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). گویند:مر بی علی بنی نظری و لاتمر بی علی بنات نقری.
، مهمانی خاص. (مهذب الاسماء). دعوت بعضی دون بعضی. (ناظم الاطباء). دعوت خاص، مقابل جفلی که دعوت عام است. (از المنجد) (از اقرب الموارد) : دعوتهم النقری، دعوت خاصی کردم ایشان را یعنی خواندم بعضی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ قَ)
منسوب به نقطه. رجوع به نقط و نقطه شود.
- ملانقطی. رجوع به همین مدخل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ)
صفحۀ کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده می نمایانند و خاکا و خاکه و کالو و ورنداز و کالوب و کارنامه و گرنامه و نمونه نیز گویند. (ناظم الاطباء). طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحۀ کاغذ رسم کند تا سازندگان و کارگران به دلالت و مطابق آن، شی ٔ مطلوب را بسازند: نقشۀ اتومبیل، نقشۀ راه، نقشۀ ساختمان، نقشۀ قالی، خریطه. (یادداشت مؤلف). طرح و تصویری که به مقیاسی بسیار کوچکتر از محله یا راه یا شهر یا مملکت یا قاره یا کرۀ زمین بر کاغذ رسم کنند تا به دلالت آن موقعیت طبیعی و اقتصادی و سیاسی و دیگر مشخصات آن سرزمین را به دیگران بشناسانند: نقشۀ جهان، نقشۀ اروپا، نقشۀ ایران، نقشۀ راهها و غیره، طرحی که برای انجام کاری ریزند. دستورالعمل. طرح. برنامه: نقشۀ جنگ
لغت نامه دهخدا
صفحه کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده مینمایانند و طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحه کاغذ رسم کند تا سازندگان بدلالت و مطابق آن شیئی مطلوب را بسازند
فرهنگ لغت هوشیار
گزکی تو دل برو با مزه زبانی گیوری منسوب به نقل. یا حجت (دلیل) نقلی. دلیلی که از آیات قران و احادیث و اخبار آورند مقابل حجت (دلیل) عقلی. یا علوم (معارف) نقلی. دانشهای مربوط به احادیث و اخبار و روایات مقابل علوم عقلی: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته. منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف: یک خانه نقلی و قشنگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نگار گری، رنگ کاری عمل و شغل نقاش و آن از هنرهای تصویری و هنری است دو بعدی که بر روی سطح انجام میشود. هر چند در نقاشی عمق و فضا به بیننده القا میگردد عملا در آن عمق وجود ندارد و وجود عمق و فضا در آن نتیجه رعایت قواعد پرسپکتیو است. مواد اصلی در نقاشی عبارت از بوم و رنگ است. نقاشی بر حسب چگونگی بوم یا سطح و زمینه آن و رنگ بچهار نوع قسمت میشود: فرسک (نقاشی دیواری) دترامپ نقاشی رنگ و روغن نقاشی آب رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پیسگی پیشکی منسوب به نقد: آنچه که بوجه نقد و رایج پرداخته شود: جوایز نقدی، آنچه که بهایش فی المجلس پرداخته شود: معامله نقدی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نبش: هرچیزنبشدار، کاشی یاآجری که ملتقای دوسطح آن زاویه ای قایمه تشکیل ندهدبلکه بوسیله سطح کم عرض دیگری دوسطح آن بهم پیوندد آجری که لبه تیزنداشته باشد، آهنی که ازدوسطح عمودبریکدیگرتشکیل شده باشدوبرای ساختن پایه صندوقهای آهنی ودرومانندآن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
ناشی در فارسی برنا جوانک، تازه کار بی آزمون تازه کارمبتدی بی تجربه، ختم است برغم چندناشی بر خاقانی سخن تراشی. (خاقانی انجمن لغ)، بی تجربه، تازه کار، ناآزموده، بی مهارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیش
تصویر نقیش
نگاشته، رنگارنگ، ستیزنده، جستارنده، همتا، کالای پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبشی
تصویر نبشی
((نَ))
هر چیز نبش دار، آجر یا کاشی که لبه تیز نداشته باشد، تیرآهن
فرهنگ فارسی معین
((نَ ش))
صفحه کاغذی که در آن شکل و اندازه و عوارض زمین یا قسمتی از سطح آن با مقیاس های مختلف و معین ترسیم شده است، طرح و صورت کار و عملی که در آینده باید انجام شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقلی
تصویر نقلی
((نُ))
منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
تازه کار، بی تجربه، ناوارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
نشأت گیرنده، پیدا شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقشه
تصویر نقشه
نگاره، ره نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
نیازموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقاشی
تصویر نقاشی
نگارگری
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تجربه، تازه کار، کم تجربه، ناآزموده، نامجرب، دراثر، متاثر، منتج
متضاد: آزموده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنگ، کوچک، جالب، ظریف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اطلس، الگو، پروژه، طرح، نمودار، خیال، رای، عزم، قصد، مقصود، منوی، نظر، نیت، دسیسه، زمینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد