جدول جو
جدول جو

معنی نقد - جستجوی لغت در جدول جو

نقد
مقابل نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن
نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
تصویری از نقد
تصویر نقد
فرهنگ فارسی عمید
نقد
(نِ)
بطی ءالشباب قلیل اللحم. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نقد. (منتهی الارب) (آنندراج). کودک کم نیروی نزار که دیر به برنائی رسد. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به نقد شود
لغت نامه دهخدا
نقد
(نُقُ)
نوعی از درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نقد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). نقد. نقد. (ناظم الاطباء). واحد آن نقده است. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نقد
آنچه در حال داده شود، وجه حاضر
تصویری از نقد
تصویر نقد
فرهنگ لغت هوشیار
نقد
((نَ))
جدا کردن خوب و سره از بد و ناسره، ادبی تشخیص معایب و محاسن اثری ادبی، پرداخت بهای کالا در همان هنگام خرید، مقابل نسیه، سکه فلزی، پول رایج
تصویری از نقد
تصویر نقد
فرهنگ فارسی معین
نقد
تشخیص، تمییز، ارزش، بها، پول، سرمایه، سکه، نقدینه، زروسیم
متضاد: نسیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انقد
تصویر انقد
خارپشت، سنگ پشت، نقدتر
فرهنگ فارسی عمید
نوعی گل و بوته که با رشته های زری یا نقره ای بر روی پارچه می دوزند، نوعی رشتۀ زری یا نقره ای از نوع گلابتون که در یراق دوزی و نقده دوزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(نُ قُ دَ)
واحد نقد. رجوع به نقد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
نوعی ماهی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
سره کردن درم و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
خارپشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- امثال:
بات فلان بلیل انقد، بدان جهت گویند که خارپشت همه شب را نخسبد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قنفذ. (یادداشت مؤلف).
، از جای برافتادن ستاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). انقضاب کوکب از مکان خود، انتقال آن. (از اقرب الموارد). ستاره از جای برفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
نقدتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- انقد وجوه، نقدترین پولها. (ناظم الاطباء) ، فرودآمدن مرغ و ستاره از هوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرود آمدن مرغ بر چیزی. (مصادر زوزنی). فرود آمدن مرغ از هوا و رفتن ستاره. (آنندراج). رفتن ستاره. (ترجمان القرآن جرجانی). برفتن ستاره. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، پراکنده شدن اسب بر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). پراکنده شدن اسبان. (یادداشت مؤلف) ، یقال: انقضت الخیل علیهم، ای انتشرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
با پول حاضر آماده. و حاضر و موجود و فوراً و فی الفور و همین لحظه. (ناظم الاطباء) ، مایملک، به اعتبار جای و محل که در آنجا نقد و جنس گذارند:
به جای یکی ده بیابی ز شاه
مکن یاد بنگاه توران سپاه.
فردوسی.
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار.
منوچهری.
بنگاه صبر و خرمن دل را بجملگی
کردم بجهد با هم و درهم بسوختیم.
خاقانی.
کنون رخت و بنگاهت آنجا رسید
که نتواندش کاروانها کشید.
نظامی.
شمع و قندیل باغها مرده
رخت بنگاه باغبان برده.
نظامی.
- بار و بنگاه، چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
، مقام. مرکز. مستقر. (فرهنگ فارسی معین) :
ز بنگاه جگرتا قلب سینه
بغارت شد خزینه بر خزینه.
نظامی.
، آبادی. ده. (فرهنگ فارسی معین). در کرمان هنوز هم بمعنی آبادی و ده مستعمل است. (حاشیه برهان چ معین)، سازمان. مؤسسه. (فرهنگ فارسی معین). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل مؤسسه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 127 شود، خیمه و خرگاه. (فرهنگ فارسی معین)، طایفه. قبیله. رهط: به قریش اندر چهار بنگاه، هر یک قبیله ای بودند، بنی هاشم و بنی امیه و بنی زهره و بنی مخزوم. (ترجمه تاریخ طبری). پس دیگر روز (پیغمبر) به کوه صفا شد و بانگ کرد چنانکه همه مکیان شنیدند و از هر بنگاهی از قریش بر او گرد آمدند. (ترجمه تاریخ طبری). و از هر بنگاهی دو مرد برخاستند... و سوی ابوطالب شدند. (ترجمه تاریخ طبری).
خانه ای آب بود دور از راه
بود از آن خانه آب آن بنگاه.
نظامی.
پس از سالی رکاب افشاند بر راه
سوی ملک سپاهان راند بنگاه.
نظامی.
، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند. (برهان). جایی که نقد و جنس در آن نهند. و این لغت در اصل بنه گاه بوده یعنی جای نهادن اسباب نقد و جنس. در این صورت بضم صحیح نخواهد بود بلکه بکسر اول است چه بنه یعنی بگذار. (آنندراج) (انجمن آرا) .جایی را گویند که زر و رخت در آنجا نهند. (جهانگیری). جای بنه. (رشیدی) :
بتاراج شد بوم و بنگاه و رخت
بشورید بر ما به یکباربخت.
فردوسی.
خود بنه و بنگاه من در نیستی است
یک سوارۀ نقش من پیش ستی است.
(مثنوی چ خاور ص 197).
، انبار. مخزن، صندوق. صندوق آهنین، چنداول لشکر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
- بنگاه لشکر، ساقۀ جیش. مؤخرۀ جیش. مقابل مقدمهالجیش. (یادداشت بخط مؤلف) :
چو نزدیک بنگاه لشکر شدند
پذیرۀ سپهبد سپاه آمدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور. در 12هزارگزی مشرق نیشابور، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 289 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. و محصولش غلات است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوچان. در 32هزارگزی جنوب غربی باجگیران، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 153 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات تأمین می شود. و محصولش غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
پولک های خرد سپید یا زرد که بر جامه دوختندی یا بر روی چسبانیدندی زینت را. (یادداشت مؤلف). گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای بر روی پارچه های گرانبها می انداختند. نوعی رشتۀ فلزی نوارمانند و بسیار باریک از نوع گلابتون وسایر رشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره به کار می رود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ دَ)
واحد نقد. رجوع به نقد شود، جمع واژۀ ناقد. رجوع به ناقد شود
لغت نامه دهخدا
(نُ قَدْ دِ)
قصبه ای است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. در 95هزارگزی جنوب ارومیه در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1160 تن سکنه دارد. آبش از کدارچای تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر و توتون و برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. این قصبه مرکز بخش و دهستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ دَ)
نوعی از درخت. (آنندراج) (از صحاح از اقرب الموارد). رجوع به نقد و نقده و نقده شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
زیرۀ رومی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراویا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جعفر (شیخ...) بن محمد، معروف به نقدی، از فقها و علمای امامیه و از شاعران معاصر عرب است، و به سال 1370 هجری قمری در نجف در گذشت. از اشعار اوست:
نعم لیس فی هذی الحیاه نعیم
ولکنما فیها اذی و هموم
قرأت کتاب الکون درساً فحیرت
حجای سطور حولهن رقوم.
از تصنیفات اوست: ارشاد الطلاب الی علم الاعراب، الاسلام و المراءه، الانوار العلویه و الاسرار المرتضویه، الحجاب و السفور، القوانین المنطقیه، منن الرحمن، مواهب الواهب، و نیز بر زبدۀ شیخ بهائی و شرایع و معالم و شرح شمسیه و حاشیۀ ملا عبدالله حاشیه نوشته و بر تشریخ الافلاک و خلاصه الحساب منظومۀ بحرالعلوم و تصریف زنجانی شرحی نگاشته است. (ازریحانه الادب ج 4 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قِ)
نعت فاعلی از مصدر برساختۀ تنقید. رجوع به تنقید شود
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ)
دهی است از دهستان مشکین شرقی بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. در 30هزارگزی شمال شرقی مشکین شهر، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1472 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود سبلان تأمین می شود. و محصولش غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده شامل دو قسمت است به نام نقدی بالا و نقدی پائین، نقدی بالا 1371 تن سکنه دارد و فاصله آن تا قسمت دیگر 500 گز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به وجه نقد. ضد جنسی. معاملتی که پولش نقداً و فی المجلس پرداخته شود. مقابل وعده ای و نسیه، معامله ای که در آن مقابل تحویل دادن متاع پول نقد بپردازند و دریافت دارند. مقابل پایاپای و تهاتری، نقدی گماشته، گماشتۀ خزانه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پیشکی پیشا دست، هم اکنون همین دم بنقد بوسیله وجه نقد: دین خود را نقدا ادا کرد، فعلا الحال فی الحال: نقدا از اجرای آن منصرفم، فورا
فرهنگ لغت هوشیار
هم اکنون دستی آماده فعلا، با پول حاضر و آماده نقدا، حاضر و موجود، فورا فی الفور همین لحظه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقد
تصویر انقد
نقد تر
فرهنگ لغت هوشیار
زیره رومی از گیاهان نادرست گویی نادرست نویسی نغزه گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره یی بر روی پارچه های گرانبها می انداختند نوعی رشته فلزی نوار مانند و بسیار باریک از نوع گلابتون وسایررشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقد
تصویر عنقد
خار باله از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست است بنگرید به منتقد لغتی است نادرست بجای منتقد و ناقد، جمع منقدین
فرهنگ لغت هوشیار
پیسگی پیشکی منسوب به نقد: آنچه که بوجه نقد و رایج پرداخته شود: جوایز نقدی، آنچه که بهایش فی المجلس پرداخته شود: معامله نقدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقد
تصویر تنقد
سره یابی
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ دِ یا دَ))
گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای روی پارچه های گرانبها می انداختند، نوعی رشته فلزی نوار مانند وبسیار باریک از نوع گلابتون و سایر رشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
بلافاصله، فوراً، فی الحال، اکنون، الان، اینک، حالا، به نقد
متضاد: قرضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد