جدول جو
جدول جو

معنی نقاضت - جستجوی لغت در جدول جو

نقاضت
دشمنی، ضدیت، عناد، مخالفت، خلاف گویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقابت
تصویر نقابت
رئیس و نقیب قوم شدن، پیشوایی، رهبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضاضت
تصویر نضاضت
باقی ماندۀ آب و جز آن، آخرین فرزند شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاهت
تصویر نقاهت
حالت ضعف و ناتوانی پس از برخاستن از بیماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقارت
تصویر نقارت
کنده کاری و نقاشی روی سنگ یا چوب، حرفۀ نقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاوت
تصویر نقاوت
پاکیزه شدن، خالص شدن، نیکو شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَقْ قا)
بار گران که پشت را لاغر گرداند یاگران سازد چنانکه آواز برآید از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شکننده عهد و پیمان. (ناظم الاطباء) ، ابریشم فروش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نُقْ قا)
گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
آنچه تاب بازداده شود از رسن و موی و پشم. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان موئی که تاب آن را باز کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ ضَ)
حرفۀ نقّاض. (از اقرب الموارد). رجوع به نقاض شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ)
پاکیزگی. (ناظم الاطباء). نقایه. رجوع به نقایه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
لقب گذاشتگی. (یادداشت مؤلف). نقاسه. رجوع به نقاسه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 37 هزارگزی شمال شرقی اهواز، در دشت گرمسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقابت
تصویر نقابت
پیشوائی، رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
ابریشم تاب، ابریشم فروش پاد گویی گفتن سخنی مخالف با گفتار پیشین، خلاف گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاضه
تصویر نقاضه
ویرانکاری فرو کوبیدن خانه ها، مزد ویرانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاوت
تصویر نقاوت
خالص و نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاهت
تصویر نقاهت
برخاستن از بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضاضت
تصویر نضاضت
بقیه آب و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقارت
تصویر نقارت
کنده کاری و نقاشی روی سنگ و چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاض
تصویر نقاض
((نِ))
گفتن سخنی مخا لف با گفتار پیشین، خلاف گویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاوت
تصویر نقاوت
((نَ وَ))
پاکیزه گشتن، خالص شدن، نیکو گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقابت
تصویر نقابت
((نَ بَ))
پیشوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاهت
تصویر نقاهت
((نَ هَ))
دوره ضعف بعد از بیماری
فرهنگ فارسی معین
پاکیزگی، خلوص، نیکویی، برگزیده، گزیده، منتخب، نقاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آقایی، خواجگی، ریاست، سروری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیمارخیزی، کسالت، ناخوشی، نقهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد