جدول جو
جدول جو

معنی نفحات - جستجوی لغت در جدول جو

نفحات
نفحه ها، وزیدن های باد یا بوهای خوش، عطیه ها، جمع واژۀ نفحه
تصویری از نفحات
تصویر نفحات
فرهنگ فارسی عمید
نفحات
(نَ فَ)
بوهای خوش. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ نفحه. رجوع به نفحه شود:
ز بنفشه زار زلفش نفحات عید الا
سوی فخر دین و دولت شه دادگر نیاید.
خاقانی.
گوش هش دارید این اوقات را
درربائید اینچنین نفحات را.
مولوی.
نفحات صبح دانی به چه روی دوست دارم
که بروی دوست ماند که برافکند نقابی.
سعدی.
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار.
حافظ
لغت نامه دهخدا
نفحات
بوهای خوش
تصویری از نفحات
تصویر نفحات
فرهنگ لغت هوشیار
نفحات
((نَ فَ))
بوی های خوش
تصویری از نفحات
تصویر نفحات
فرهنگ فارسی معین
نفحات
بوی هها
تصویری از نفحات
تصویر نفحات
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفحات
تصویر صفحات
صفحه ها، روی های چیزی، رویه ها، سطح ها، برگهای کتاب، جمع واژۀ صفحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفثات
تصویر نفثات
نفثه ها، دمیدن ها، آب دهان انداختن ها، جمع واژۀ نفثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفقات
تصویر نفقات
نفقه ها، چیزهایی که صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند، هزینه های زندگی عیال و اولاد، چیزهایی که انفاق کنند، جمع واژۀ نفقه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبیعت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
جمع واژۀ نفقه. رجوع به نفقه و نفقه شود.
- نفقات دادن،: امیر فرمود تا ایشان را نفقات دادند و رها کردند. (تاریخ بیهقی ص 581).
- نفقات کردن، خرج کردن. هزینه کردن. صرف کردن: بهر درمی که علی عیسی فرستاد پنجاه درم نفقات بایدکرد یا زیاده تا آن فتنه بنشیند. (تاریخ بیهقی ص 426). این کوشک به چهار سال برآمد و بیرون از حد نفقات کرد. (تاریخ بیهقی ص 508)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نفطه. رجوع به نفطه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فِ)
جمع واژۀ نفطه. رجوع به نفطه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
جمع واژۀ نفثه. رجوع به نفثه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ ضَ)
نفح. نفاح. نفوح. (متن اللغه) (المنجد). رجوع به نفح شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
دمیدنهای باد. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ نفخه. رجوع به نفخه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
فردفرد از هر گروه و از سپاهی. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نفر، به معنی افراد، آحاد، کسان. رجوع به نفر شود
لغت نامه دهخدا
کرانه، (منتهی الارب)، جمع ناحه است، رجوع به ناحه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
جمع واژۀ صفحه. رجوع به صفحه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
جمع واژۀ نفعه. رجوع به نفعه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نحاه. رجوع به نحاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَحْ حا)
تراشنده. (مهذب الاسما). چوب تراش. تراشندۀ چوب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نحات
تصویر نحات
چوب تراش، تراشنده چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفخات
تصویر نفخات
جمع نفخه، دمیدن های باد
فرهنگ لغت هوشیار
از برساخته های فارسی گویان تن ها رمن نفر در تازی انفار است تنان کسان جمع نفر افراد (مخصوصا در نظام به افراد سرباز اطلاق شود مقابل درجه داران و افسران)، توضیح جمع} نفر {در عربی} انفار {است و نفرات بر ساخته ایرانیانست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نفقه، تورتیزان توشه ها واژه نفقه از نفقتا سریانی است جمع نفقه: گفت: ... از بهر آن می خرم که نفقاتی بحاصل آورم
فرهنگ لغت هوشیار
رمن ساخت فارسی گویان از صفحه: رویه ها کناره ها کناره چیزی جانب، رویه سطح، چهره صورت، یک سوی ورق یک رویه کاغذ، صفحه گرامافون، جمع صفحات یا صفحه گرامافون. صفحه مدوری که از کائوچو و غیر آن سازند و آهنگهای موسیقی را در آن ضبط کنند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نفثه، دمیده ها فوت ها سرود ها جمع نفثه: چون نفثات سحر کلام و مجاجات اقلام امیر خاقانی که خاقان اکبر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفرات
تصویر نفرات
((نَ فَ))
جمع نفر، افراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفقات
تصویر نفقات
((نَ فَ))
جمع نفقه
فرهنگ فارسی معین