جدول جو
جدول جو

معنی نفجه - جستجوی لغت در جدول جو

نفجه
(نُ جَ)
تریز جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقعهالدخریص. (اقرب الموارد). ج، نفج
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفخه
تصویر نفخه
دم، نفس، در پزشکی ورم و آماس شکم
نفخۀ صور: بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند، برای مثال حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخۀ صور مست (سعدی۱ - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
یک بار وزیدن باد یا بوی خوش، عطیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفثه
تصویر نفثه
یک بار دمیدن، یک بار آب دهان انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفقه
تصویر نفقه
آنچه صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند، هزینۀ زندگی عیال و اولاد، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفله
تصویر نفله
ضایع و خراب، تلف شده، هدررفته، آدم بی دست و پا، کارخراب کن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعجه
تصویر نعجه
گوسفند، ماده میش
فرهنگ فارسی عمید
(زَ فَ جَ)
سختی. بلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِهْ)
آنکه داخل شود در شهری که خوش آیند وی نباشد و دارای سلامتی نبود. (ناظم الاطباء). مردی که در شهری در رود و آن را خوش (نه) شمرد. (شمس اللغات). اسم فاعل است از نجه. رجوع به نجه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ قَ)
دهی است از دهستان راهجرد بخش دستجرد شهرستان قم. در 24هزارگزی شرق دستجرد و 3هزارگزی راه شوسۀ قم به اراک، در دامنۀ سردسیری واقع و 133 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و انار و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ جَ)
حوض خرد در جنب حوضهای بزرگ که هرگاه آب حوض بلند گردد و برآید از آن آب خورند و گیرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ / جِ)
خربزۀ خام بود وبعضی سبز و کاله خوانند. (صحاح الفرس) :
چون سیم سفجه شاخ درختان جویبار
چون زر خفجه برگ درختان بوستان.
معزی.
در پالیز تفحص کردم سفجه مژنگی یافتم زود بحضرت ایشان بمسکنت و نیاز بردم. (از انیس الطالبین ص 48)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ / جِ)
پنجک. پنجه. (یادداشت مؤلف) ، خمسۀ مسترقه. پنجۀ دزدیده. پنجۀ گزیده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
قصبه ای جزء دهستان لواسان بزرگ از بخش افجۀ شهرستان تهران. محلی کوهستانی و سردسیر و 1246 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه افجه و محصول آن غلات، بنشن، میوه جات، قلمستان و عسل است. شغل اهالی زراعت، باغبانی و گله داری است. راه مالرو و دبستان دارد. سه چهار مزرعۀ کوچک جزء این قصبه است. مطابق سازمان وزارت کشور مرکز بخش بایستی در این محل باشد ولی چون از راه عمومی خارج است، فعلاً مرکز بخشداری در قریۀ نجارکلا متصل به گلندوک میباشد. خانه ای در خارج افجه وجود دارد که زیارتگاه فرقه ای محسوب میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ جَ / جِ)
نام درختی است پرخار و آن میوۀ گرد سرخ رنگ و آن درخت را بعربی عوسج خوانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ رِ)
قصبه ای است از دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، در 18هزارگزی مشرق ضیأآباد در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 2339 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خررود، محصولش غلات و کشمش و بادام و گردو، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَجْ جَ)
قوس منفجه، کمانی که زه از قبضۀ وی دور باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هزینه، آنچه از درم و امثال آن صرف خویشتن یا عیال خود کنند، انفاق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفوه
تصویر نفوه
بد دل و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفجه
تصویر خفجه
گردو سرخ رنگ دارد عوسج ولیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفجه
تصویر سفجه
خربزه نارس، شراب مثلث
فرهنگ لغت هوشیار
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافجه
تصویر نافجه
پارسی تازی گشته نافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعجه
تصویر نعجه
گوسفند ماده میش، گاو دشتی گوسفند ماده، جمع نعاج نعجات
فرهنگ لغت هوشیار
نفرت در فارسی کین رمیدگی ریغ آریغ آزیغ سیر دلی بیزاری تولیدن رمش فرمان، پنام چشم پنام، مردمگریز
فرهنگ لغت هوشیار
نفله کردن از سریای نفل به آرش افتادن از میان رفتن از میان بردن تلف شده از بین رفته، آدم مردنی وضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
یکبار دمیدن یک فوت دمیده، سروده یک بار دمیدن فوت کردن، شعر، جمع نفثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
دمیدگی، پاره ای از عذاب، و بمعنی عطیه
فرهنگ لغت هوشیار
نفخه در فارسی یک بار دمیدن، وزیدن باد دمیدن باد، آماس شکم، دمش یک بار دمیدن با دهان دم و غیره. یا نفخه اسرافیل (اسرافیلی) دمیدن اسرافیل در صور نفخه صور: بیک نفخه اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر کند، یک بار باد کردن، پر شدن شکم از باد، ورم بادی سخت ورم ریحی آماس شکم. یانفخه روح. دمی که روح القدس در آستین مریم مادر عیسی دمید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
((نَ حِ))
یک بار وزیدن باد، جمع نفحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفخه
تصویر نفخه
((نَ خِ))
یک بار دمیدن با دهان، دم و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفقه
تصویر نفقه
((نَ فَ قِ))
هزینه زندگی زن و فرزند، جمع نفقات، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفله
تصویر نفله
((نِ لِ))
هدر رفته، تلف شده، ضایع و خراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفثه
تصویر نفثه
((نَ ثَ یا ثِ))
فوت کردن، یک بار دمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
بوی خوش، بویه
فرهنگ واژه فارسی سره