جلدکار و توانا و باوقوف و زورآور و قوی. (ناظم الاطباء). جلد. چالاک. چابک. جلددست. چالاک در کارکردن با دست. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیزدستی شود
جلدکار و توانا و باوقوف و زورآور و قوی. (ناظم الاطباء). جلد. چالاک. چابک. جلددست. چالاک در کارکردن با دست. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیزدستی شود
مست متکبر. (ناظم الاطباء). به قلب اضافت، از عالم شیرمست. (آنندراج). مست ناز: بندۀ آن نازمستانم که از یاقوتشان خنده نازک می تراود نکته موزون می چکد. طالب آملی (از آنندراج). ، آدم ظریف و زیبا و لطیفه گو. (ناظم الاطباء)
مست متکبر. (ناظم الاطباء). به قلب اضافت، از عالم شیرمست. (آنندراج). مست ناز: بندۀ آن نازمستانم که از یاقوتشان خنده نازک می تراود نکته موزون می چکد. طالب آملی (از آنندراج). ، آدم ظریف و زیبا و لطیفه گو. (ناظم الاطباء)
زیردست. مطیع. محکوم. (برهان) (جهانگیری). فرودست. (آنندراج) : من که از دست اینم و آنم من کنون دست راست سلطانم. سنائی. ، سر برداشته بردن گرگ بزغاله را. (منتهی الارب). زم ّ: ازدم ّ الذئب السخله، اخذها زامّاً رأسه، ای رافعاً ایاه. (اقرب الموارد)
زیردست. مطیع. محکوم. (برهان) (جهانگیری). فرودست. (آنندراج) : من که از دست اینم و آنم من کنون دست راست سلطانم. سنائی. ، سر برداشته بردن گرگ بزغاله را. (منتهی الارب). زَم ّ: اِزْدَم َّ الذئب ُ السَخْلَهَ، اخذها زامّاً رأسَه، ای رافعاً ایاه. (اقرب الموارد)
انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه، پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد، برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن، باج سبیل
انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه، پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد، برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن، باج سبیل