جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تیزدست

تیزدست

تیزدست
جلدکار و توانا و باوقوف و زورآور و قوی. (ناظم الاطباء). جلد. چالاک. چابک. جلددست. چالاک در کارکردن با دست. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیزدستی شود
لغت نامه دهخدا

تیزشست

تیزشست
کماندار و یا تیرانداز چابک. (ناظم الاطباء). تیراندازی که تیرش تیز از نشان بگذرد. (آنندراج) :
بنواخت مرغ دل را، نگهت به تیر مژگان
نبود چو تو حریفی بخدا به تیزشستی.
علی خراسانی (از آنندراج).
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تیزدستی

تیزدستی
جلدکاری و توانائی و باقوتی در کار. (ناظم الاطباء). زبردستی و ظلم و ستمگری. (از فهرست ولف) :
چو خاقان جهان بستد از یزدگرد
ببد تیزدستی برآوردگرد.
(شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2442).
به تیزدستی نار و، به کندپائی خاک
به خاکپاشی باد و به بادساری آب.
خاقانی.
رجوع به تیزدست و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

زیردست

زیردست
رعیت، آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد، مطیع و فرمانبردار، خدمتگزار
فرهنگ لغت هوشیار