جدول جو
جدول جو

معنی نغاغ - جستجوی لغت در جدول جو

نغاغ
نفاغ، قدحی که با آن شراب بخورند
تصویری از نغاغ
تصویر نغاغ
فرهنگ فارسی عمید
نغاغ(نَ)
جام. (ناظم الاطباء). رجوع به نفاغ شود:
دل شاد دار و پند کسائی نگاهدار
یک چشم زد جدا مشو از رطل و از نغاغ.
کسائی.
، آوند آبخوری، هر چیز نادر و نفیس، مفصل گردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفاغ
تصویر نفاغ
قدحی که با آن شراب بخورند، برای مثال دل شاد دار و پند کسائی نگاه دار / یک چشم زو جدا مشو از رطل و از نفاغ (کسائی - مجمع الفرس - نفاغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغنغ
تصویر نغنغ
پیمانۀ غله، معادل چهار خروار، کیله، پیمانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغام
تصویر نغام
نفام، تیره رنگ، سیه فام، زشت و زبون، ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباغ
تصویر نباغ
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، بناغ، وسنی، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
(نَغْ غا)
جرح نغار، زخم که خون از وی روان باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غُ ظَ)
بانگ کردن زاغ. (از المنجد). غیق غیق کردن غراب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نغیق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). فهو نغّاق. (متن اللغه) ، قطع کردن شتر حنین را و دراز نکردن آن را. نغیق. بغام. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به بغام شود
لغت نامه دهخدا
(نَغْ غا)
ستبر و شکن دار. (منتهی الارب) (آنندراج).
- غیم نغاض، ابر که در پی یکدیگر بجنبد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابرهای متراکم. ناغض. (اقرب الموارد). و ابرهای انبوه که از پی یکدیگر متحیرانه بجنبند بی آنکه سیر کنند و دور شوند. (از متن اللغه).
- نغاض البطن، آنکه شکم وی دارای چین و شکن باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نیک کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد نیک کوتاه بالا که به سستی و ضعف حرکت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرد بسیار کوتاه قد. مرد ضعیف الحرکۀ ناقص الخلقه. (از متن اللغه). نغاشی ّ. (اقرب الموارد) (آنندراج) (متن اللغه). نغّاش. (ناظم الاطباء) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَغْ غا)
نغاش. (متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به نغاش شود
لغت نامه دهخدا
(نُغْ غا)
فتنه انگیزان. تباهی افکنندگان میان قوم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نزاغ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بمعنی نباج است و آن دو زن باشد که در نکاح یک مردند. (برهان قاطع) (از آنندراج). انباغ. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مخفف انباغ است بمعنی هوو و وسنی. (فرهنگ نظام). نباج. دو زن که دارای یک شوی باشند، آخر و انتهای رشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُبْ با)
نباغه. نبّاغه. نباغ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
غبار آسیا. (منتهی الارب). گرد و غبار آسیا. (ناظم الاطباء). غبار الرحی. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد). نبغ. (المنجد) ، نباغه. نبّاغ. نبّاغه. آرد. (از المنجد). رجوع به نباغه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ابله. نادان. حرام زاده را نیزگویند و به عربی ولدالحرام خوانند. (برهان قاطع). مصحف فغاک است. (یادداشت مؤلف). رجوع به فغاک شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قحف. (لغت فرس اسدی). قدحی که از آن شراب خورند. (فرهنگ خطی) (سروری). قدح بزرگی باشد که با آن شراب خورند. (جهانگیری) (از برهان قاطع). قدح بزرگ. (غیاث اللغات). قدحی بلند که باآن شراب خورند. (انجمن آرا). قدح بزرگی که بدان شراب خورند ویژه قدحی که از کاسۀ سر حیوان و یا از استخوان آن ساخته باشند. (از ناظم الاطباء) :
به بگماز بنشست بمیان باغ
بخورد وبه یاران او شد نفاغ.
بوشکور (از لغت فرس).
دل شاد دار و پند کسائی نگاهدار
یک چشمزد جدا مشو از رطل و از نفاغ.
کسائی (از لغت فرس).
چو یار من شود خندان بخندد باغ و راغ از وی
نفاغ ار زی لبش داری شود پرمی نفاغ از وی.
؟ (از جهانگیری).
، مستی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (یادداشت مؤلف). سکر. شرابخواری. (یادداشت مؤلف) :
چو بزم خسروان گردد ز بوی و رنگ باغ اکنون
در آن خسرو به پیروزی کند بزم نفاغ اکنون.
قطران (جهانگیری).
، نفرین و لعنت و بددعائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ نِ)
در تداول عامه، آوازۀ بچه چون چیزی به سماجت خواهد. بانگ مکرر کودک آهسته چون چیزی طلبد و بدو ندهند، مانند ژکیدن در بزادبرآمدگان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ / نُ نُ)
پیمانه و قفیزی را گویند که بدان غله پیمایند وهر نغنغی چهار خروار است. (برهان قاطع) (آنندراج). تغاری یا چیزی باشد که بدان غله پیمایند یعنی کیل و آن را قفیز گویند. یکی از وی چهار خروار بود به ماوراءالنهر. (از فرهنگ خطی). نغنغ، همچون قفیزی باشد ابوالعباس گفت:
ای میر ترا گندم دشتی است بسنده
با نغنغکی چند ترا من انبازم.
(لغت فرس ص 237 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
حاتم عهد شیخ ابواسحاق
که دهد زر به دامن و نغنغ.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
(نَغْ غا)
غراب نغاق، کثیرالنغیق، زاغ بسیاربانگ. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به نغاق شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ)
جمع واژۀ نغنغ. رجوع به نغنغ شود، جمع واژۀ نغنغ. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر). رجوع به نغنغ شود، جمع واژۀ نغنغه. (یادداشت مؤلف) ، دو عضله در حلقوم: دو عضلۀ دیگر است خاصه حلقوم را که آن را النغانغ گویند، بر کنارۀ حلقوم نهاده است تا طعام و شراب را که به راه خویش فروخواهد رفتن یاری دهد تا آسانتر و زودتر فرورود، تا راه دم زدن را زحمت ندهد. (یادداشت مؤلف از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
زشت نمای. (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی). زشت. ناخوش. (برهان قاطع) (آنندراج). بد. (یادداشت مؤلف) :
همه نیوشۀ خواجه به نیکوئی و به صلح
همه نیوشۀ نادان به جنگ و کار نغام.
رودکی.
جهود را چه نکوهی که تو به سوی جهود
بسی نغام تری زآنکه سوی تست جهود.
ناصرخسرو.
چون صورت و کار دیو را دیدی
بگذار طریقت نغامش را.
ناصرخسرو.
، تیره گون. بی رونق. (لغت فرس اسدی ص 337). گردآلود. تیره گون. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گردناک. تاریک. (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی). چیزی است تیره گون چون دود. (از صحاح الفرس) :
بخیزد یکی گرد تند از میان
که روی اندر آن گرد گردد نغام.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(نَغْ غا)
کثیرالنغمه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَزْ زا)
آنکه تباهی افکند و برآغالاند مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که بین مردم فساد کند و مردم را بر یکدیگر بشوراند. (از اقرب الموارد). منزغ. (منتهی الارب) ، آنکه غیبت کند مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که طعنه زند و غیبت کند و به بدی یاد کند مردم را. (از اقرب الموارد). منزغه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نغار
تصویر نغار
جوشنده و جوشان زخم خون چکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغاش
تصویر نغاش
بدبده استرلیایی
فرهنگ لغت هوشیار
زشت و ناخوش: چون صورت و کار دیو را دیدی بگذار طریقت نغامش را. (ناصر خسرو. 23)، تیره رنگ سیه فام. نغام گردیدن (گشتن)، زشت و ناخوش شدن، تیره رنگ شدن سیه فام شدن: بخیزد یکی تند گرد از میان که روی اندران گرد گردد نغام. (دقیقی. لفا. اق. 337)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغنغ
تصویر نغنغ
پیمانه ای که غله بدان پیمایند قفیز و آن معادل چهار خروار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاغ
تصویر نفاغ
قدح شراب خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباغ
تصویر نباغ
گرد و خاک آسیا، سپوسه سر سپوسه سر شوره سر، بیرون آینده نباج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغاک
تصویر نغاک
((نِ))
نادان، ابله، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغام
تصویر نغام
((نَ))
ذرات گرد و غبار پراکنده در هوا، زشت و ناخوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغنغ
تصویر نغنغ
((نَ نَ یا نُ نُ))
پیمانه ای که غله بدان پیمایند، قفیز و آن معادل چهار خروار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفاغ
تصویر نفاغ
((نَ))
قدح بزرگ شراب خواری
فرهنگ فارسی معین
پرورش کرم ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی