جدول جو
جدول جو

معنی نعوظ - جستجوی لغت در جدول جو

نعوظ
برخاستن آلت تناسل مرد در اثر غلبۀ شهوت
تصویری از نعوظ
تصویر نعوظ
فرهنگ فارسی عمید
نعوظ
سیخفری (فز آلت مردی) سیخ شدن برخاستن ذکر بسبب غلبه شهوت، برخاستگی نره
فرهنگ لغت هوشیار
نعوظ
((نُ))
برخاستن آلت تناسلی مرد به سبب غلبه شهوت
تصویری از نعوظ
تصویر نعوظ
فرهنگ فارسی معین
نعوظ
شق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعوت
تصویر نعوت
نعت ها، ویژگی ها، صفات، خصلت ها، ستایش ها، جمع واژۀ نعت
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
ناقۀ نعوس، ناقۀ شیرناک. (منتهی الارب) (آنندراج). آن اشتر که خواب کند نزدیک دوختن. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برخاستن نره. (آنندراج). بلند شدن ذکر. قیام الذکر. (تاج المصادر بیهقی). نعوظ. (منتهی الارب). نعظ. (منتهی الارب) (متن اللغه). و اسم از آن نعظ است. (متن اللغه)
نعوظ. نعظ. (منتهی الارب). برخاستن ذکر. رجوع به نعظ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ عِ)
حر نعظ، کس آزمند جماع. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شرم زن آزمند جماع. (از منتهی الارب). شبق. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَعْوْ)
دایرۀ زیر بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خرمای تر. (منتهی الارب) (آنندراج). رطب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ابدالی است از لغت ’معو’. (از متن اللغه). رجوع به معو شود، کفتگی لفج بالایین شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). ترکیدگی در لب بالایین شتر. و نیز هر ترک و شکافی را نعوگویند. (از متن اللغه) ، کفتگی دنبالۀسم اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، گشادگی مؤخر سم اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). ج، نعی ّ
لغت نامه دهخدا
(غُ شا)
نخستین روییدن نبات که زمین بشکافدو هنوز برگ نیاورده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). روییدن نبات در آغاز آشکار شدن آن، هنگامی که زمین را می شکافد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
آنکه به نعوظ آرد ذکر را، (منتهی الارب) (آنندراج)، آن که سبب هیجان نعوظ گردد و نره را به نعوظ آرد، یهیج النعظ، (معجم متن اللغه)، دوای نعظ و نحو آن، گویند: شربنا الناعوظ، (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتر مادۀ تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناقۀ سریعه. (از متن اللغه). ناقۀ نعابه. (اقرب الموارد). ج، نعب
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نعت. رجوع به نعت شود: پس از رسیدن ما به نشابور رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات، چنانکه هیچ پادشاهی را مانند آن ندادستند. (تاریخ بیهقی). هر خردمندی که فطنتی دارد تواند دانست که حمید امیرالمؤمنین به معنی از نعوت حضرت خلافت است. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
سپیدی خالص گردیدن. (منتهی الارب). سپید خالص گردیدن. (آنندراج) ، فربه شدن، دل گرفتن از گوشت میش، به شتاب رفتن. (منتهی الارب). در تمام معانی رجوع به نعج شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اذن نعوف، گوش فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناعفه. مسترخیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
برخاستن و راست شدن نره
لغت نامه دهخدا
(نَعْ وَ)
گو زیر زه بینی. هی نقره تحت وتره الانف. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع نعت، ستایش ها زاب ها جمع نعمت صفتها لقبها: چنانکه خلیل رحمه الله - هریک را از ازاحیف اشعار عرب لقبی از اسما مصادر و نعوتی که از آن مشتق باشد مناسب تصرف آن در افاعیل نهاده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعوج
تصویر نعوج
فربه شدن، سپید خالص گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعور
تصویر نعور
باد سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعوظ
تصویر ناعوظ
کیر انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعوظ کردن
تصویر نعوظ کردن
سیخ شدن نره برخاستن آلت مرد بسبب غلبه شهوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعوذ
تصویر نعوذ
((نَ))
پناه می بریم
فرهنگ فارسی معین