دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، در 8هزارگزی شمال قره ضیاءالدین واقع است و دارای 730 تن سکنه است. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، در 8هزارگزی شمال قره ضیاءالدین واقع است و دارای 730 تن سکنه است. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
آنکه نعل بر سم ستور بندد. (یادداشت مؤلف) : ز سمش همی در کف نعلبند شکسته شود پتک های گران. مسعودسعد. لاشه چون سم فکند کس نبرد منت نعلبند یا بیطار. خاقانی. شبی نعلبندی و پالانگری حق خویشتن خواستند از خری. نظامی. با نعلبند پسری سرخوش بود. (گلستان سعدی). - امثال: مثل شتری که نعلبندش را نگاه می کند، با کینه و نفرت کسی را می نگرد
آنکه نعل بر سم ستور بندد. (یادداشت مؤلف) : ز سمش همی در کف نعلبند شکسته شود پتک های گران. مسعودسعد. لاشه چون سم فکند کس نبرد منت نعلبند یا بیطار. خاقانی. شبی نعلبندی و پالانگری حق خویشتن خواستند از خری. نظامی. با نعلبند پسری سرخوش بود. (گلستان سعدی). - امثال: مثل شتری که نعلبندش را نگاه می کند، با کینه و نفرت کسی را می نگرد
ظرف کم عمق و مدور که استکان چای را در آن گذارند. بعضی این کلمه را مأخوذ از روسی دانسته اند و بعید می نماید، مؤلف فرهنگ نظام آرد: ’این لفظ در کتاب جواهرنامۀ محمد بن منصور تألیف قرن نهم هجری قمری آمده، پس با تلفظ نلبکی و از زبان روسی نیست’. تصور میرود که این کلمه اصلاً نعلکی، از نعلک + ی (علامت نسبت) بوده، چنانکه در متن برهان قاطع ذیل نعلک آمده است. مرحوم علامۀ قزوینی نیز در یادداشتهای خود نعلبکی را از همین ماده گرفته اند، اما علت افزودن ’ب’ معلوم نشد. معرب این کلمه هم در تلفظ عرب معاصر نعلبکی است. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع ص 2148)
ظرف کم عمق و مدور که استکان چای را در آن گذارند. بعضی این کلمه را مأخوذ از روسی دانسته اند و بعید می نماید، مؤلف فرهنگ نظام آرد: ’این لفظ در کتاب جواهرنامۀ محمد بن منصور تألیف قرن نهم هجری قمری آمده، پس با تلفظ نلبکی و از زبان روسی نیست’. تصور میرود که این کلمه اصلاً نعلکی، از نعلک + ی (علامت نسبت) بوده، چنانکه در متن برهان قاطع ذیل نعلک آمده است. مرحوم علامۀ قزوینی نیز در یادداشتهای خود نعلبکی را از همین ماده گرفته اند، اما علت افزودن ’ب’ معلوم نشد. معرب این کلمه هم در تلفظ عرب معاصر نعلبکی است. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع ص 2148)
از دهات دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد است. در 84 هزارگزی شمال شرقی فریمان بر سر راه مالرو عمومی مشهد به مزدوان و در دامنه قرار دارد. هوایش معتدل است و 282 تن سکنه دارد. محصولاتش غلات و چغندر است و مردمش به زراعت و مالداری مشغولند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 315)
از دهات دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد است. در 84 هزارگزی شمال شرقی فریمان بر سر راه مالرو عمومی مشهد به مزدوان و در دامنه قرار دارد. هوایش معتدل است و 282 تن سکنه دارد. محصولاتش غلات و چغندر است و مردمش به زراعت و مالداری مشغولند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 315)
عمل نخلبند. صورت گل یا درخت و میوه از موم ساختن: یا نخلبندی کرد شب ها خوشۀ پروین رطب کآن صنعت نغز ای عجب کرده ست خندان صبح را. خاقانی. به فر تو کردم من این نخلبندی ز مشک و می و زرّ و جوهر شکوفه. کمال اسماعیل (از جهانگیری). رجوع به نخل بستن شود. ، غرس و نشاندن درخت خرما. (ناظم الاطباء). - نخلبندی کردن، زینت دادن. آراستن: نخلبندی به گلی کن سر تابوت مرا که به دوران تو از گلشن حسرت چیدم. آصفی (از آنندراج)
عمل نخلبند. صورت گل یا درخت و میوه از موم ساختن: یا نخلبندی کرد شب ها خوشۀ پروین رطب کآن صنعت نغز ای عجب کرده ست خندان صبح را. خاقانی. به فر تو کردم من این نخلبندی ز مشک و می و زرّ و جوهر شکوفه. کمال اسماعیل (از جهانگیری). رجوع به نخل بستن شود. ، غرس و نشاندن درخت خرما. (ناظم الاطباء). - نخلبندی کردن، زینت دادن. آراستن: نخلبندی به گلی کن سر تابوت مرا که به دوران تو از گلشن حسرت چیدم. آصفی (از آنندراج)
از: نخل + بند، بمعنی کسی که نخل می بندد، یعنی سازندۀ شبیه نخل. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شخصی را گویند که صورتهای درختان و میوه را از موم سازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). که درخت و گل و میوۀ گوناگون از موم می ساخته و زینت را در خانه های زمستانی می نهاده. (از جهانگیری) : شاخ نارنج و برگ تازه ترنج نخلبندی نشانده بر هر کنج. نظامی. زمان تازمان خامۀ نخلبند سر نخل دیگر برآرد بلند. نظامی. الحق ترنج و سیبی بی چاشنی ّ لذت چون سیب نخلبندان یا چون ترنج منبر. خاقانی. غنائی است خوش چون گل نخلبندان که از زخم خارش عنائی نیابی. خاقانی. عمراست بهار نخلبندان کش هر نفسی خزان ببینم. خاقانی. نقش بهاری که نخلبند نماید عین خزان است از آن بهار چه خیزد؟ خاقانی (از جهانگیری). نخلبندم ولی نه در بستان شاهدم من ولی نه در کنعان. سعدی. همه نخلبندان بخایند دست به حیرت که نخلی چنین کس نبست. سعدی. ز انگیزش و ساخت فرق است چند که این نخل کار است و آن نخل بند. امیرخسرو. نخلبندان حدایق اخبار و نغمه سنجان بساتین اسمار. (حبیب السیر ج 3 ص 2) ، باغبان. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که نخل خرما پرورد
از: نخل + بند، بمعنی کسی که نخل می بندد، یعنی سازندۀ شبیه نخل. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شخصی را گویند که صورتهای درختان و میوه را از موم سازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). که درخت و گل و میوۀ گوناگون از موم می ساخته و زینت را در خانه های زمستانی می نهاده. (از جهانگیری) : شاخ نارنج و برگ تازه ترنج نخلبندی نشانده بر هر کنج. نظامی. زمان تازمان خامۀ نخلبند سر نخل دیگر برآرد بلند. نظامی. الحق ترنج و سیبی بی چاشنی ّ لذت چون سیب نخلبندان یا چون ترنج منبر. خاقانی. غنائی است خوش چون گل نخلبندان که از زخم خارش عنائی نیابی. خاقانی. عمراست بهار نخلبندان کش هر نفسی خزان ببینم. خاقانی. نقش بهاری که نخلبند نماید عین خزان است از آن بهار چه خیزد؟ خاقانی (از جهانگیری). نخلبندم ولی نه در بستان شاهدم من ولی نه در کنعان. سعدی. همه نخلبندان بخایند دست به حیرت که نخلی چنین کس نبست. سعدی. ز انگیزش و ساخت فرق است چند که این نخل کار است و آن نخل بند. امیرخسرو. نخلبندان حدایق اخبار و نغمه سنجان بساتین اسمار. (حبیب السیر ج 3 ص 2) ، باغبان. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که نخل خرما پرورد
دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروۀ شهرستان سنندج. در 30هزارگزی شمال شرقی قروه و 5هزارگزی شرق باغلوجه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 176 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروۀ شهرستان سنندج. در 30هزارگزی شمال شرقی قروه و 5هزارگزی شرق باغلوجه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 176 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
خواجه بهاءالدین محمد بن محمد بخاری. از اکابر عرفا و صوفیان قرن هشتم و مؤسس طریقت نقشبندیه است. خواجه علاءالدین عطار و خواجه محمد پارسا از مریدان اویند. کتاب دلیل العاشقین در تصوف و کتاب حیات نامه در وعظ و نصیحت از اوست. وی به سال 791 یا 790 هجری قمری در مولد خویش دیه قصر عارفان از توابع بخارادرگذشت. (از ریحانه الادب ج 1 ص 183). و رجوع به تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 213 و معجم المطبوعات ستون 596 شود
خواجه بهاءالدین محمد بن محمد بخاری. از اکابر عرفا و صوفیان قرن هشتم و مؤسس طریقت نقشبندیه است. خواجه علاءالدین عطار و خواجه محمد پارسا از مریدان اویند. کتاب دلیل العاشقین در تصوف و کتاب حیات نامه در وعظ و نصیحت از اوست. وی به سال 791 یا 790 هجری قمری در مولد خویش دیه قصر عارفان از توابع بخارادرگذشت. (از ریحانه الادب ج 1 ص 183). و رجوع به تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 213 و معجم المطبوعات ستون 596 شود
نعلین در فارسی یک جفت کفش نادرست گویی و نادرست نویسی نالین نالین گونه ای پای افزار بت چینی که ستادست در او چون پیاده است که با نالین است (ابوالفرج رونی) تثنیه نعل. یک جفت کفش، کفشی از پوست گوسفند که معمولا رنگ آن زرد یا قرمز و گاه نوک آن برگشته است. این نوع کفش پاشنه ندارد ودر محل پاشنه آن نعل آهنین کوبند و پشت باز است. این قسم کفش مخصوص فقها و طلاب علوم دینیه است: حجاب راه موسی گشت نعلین تو با نعلین بگذشتی ز کونین. (اسرار نامه عطار. چا. دکتر گوهرین. 17) کفش چوبی و بی عقب: جشن فرخنده فروردین است روز بازار گل و نسرین است... بط چینی که ستادست در او چون پیاده است که با نعلین است. (ابو الفرج رونی تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 2 ص 473)
نعلین در فارسی یک جفت کفش نادرست گویی و نادرست نویسی نالین نالین گونه ای پای افزار بت چینی که ستادست در او چون پیاده است که با نالین است (ابوالفرج رونی) تثنیه نعل. یک جفت کفش، کفشی از پوست گوسفند که معمولا رنگ آن زرد یا قرمز و گاه نوک آن برگشته است. این نوع کفش پاشنه ندارد ودر محل پاشنه آن نعل آهنین کوبند و پشت باز است. این قسم کفش مخصوص فقها و طلاب علوم دینیه است: حجاب راه موسی گشت نعلین تو با نعلین بگذشتی ز کونین. (اسرار نامه عطار. چا. دکتر گوهرین. 17) کفش چوبی و بی عقب: جشن فرخنده فروردین است روز بازار گل و نسرین است... بط چینی که ستادست در او چون پیاده است که با نعلین است. (ابو الفرج رونی تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 2 ص 473)
نقاش: هر نامه ای از نسایج قلمش نقش بندان کارگاه تحریر و تحبیر را کارنامه ای، گلدوز، زر دوز، آرایشگر. یا نقش بند حوادث. خدای تعالی: کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقش بند حوادث و رای چون و چراست. (انوری) یا نقش بند وجود. خدای تعالی: همه را در نگارخانه جود قدرت اوست نقش بند وجود. (هفت پیکر)
نقاش: هر نامه ای از نسایج قلمش نقش بندان کارگاه تحریر و تحبیر را کارنامه ای، گلدوز، زر دوز، آرایشگر. یا نقش بند حوادث. خدای تعالی: کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقش بند حوادث و رای چون و چراست. (انوری) یا نقش بند وجود. خدای تعالی: همه را در نگارخانه جود قدرت اوست نقش بند وجود. (هفت پیکر)