جدول جو
جدول جو

معنی نعظ - جستجوی لغت در جدول جو

نعظ
(نَ عِ)
حر نعظ، کس آزمند جماع. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شرم زن آزمند جماع. (از منتهی الارب). شبق. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نعظ
(تَ)
برخاستن نره. (آنندراج). بلند شدن ذکر. قیام الذکر. (تاج المصادر بیهقی). نعوظ. (منتهی الارب). نعظ. (منتهی الارب) (متن اللغه). و اسم از آن نعظ است. (متن اللغه)
نعوظ. نعظ. (منتهی الارب). برخاستن ذکر. رجوع به نعظ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وعظ
تصویر وعظ
پند دادن، نصیحت کردن، پند و اندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعوظ
تصویر نعوظ
برخاستن آلت تناسل مرد در اثر غلبۀ شهوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعم
تصویر نعم
حرف جواب، کلمۀ تصدیق و ایجاب، بلی، آری
ستور چرنده به ویژه گاو و گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعم
تصویر نعم
نعمت ها، احسان ها، نیکی ها، بهره ها، مال ها، روزی ها، خوشی ها، جمع واژۀ نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعت
تصویر نعت
ویژگی، صفت، خصلت، ستایش، وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعل
تصویر نعل
قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور می زنند، کفش، پا افزار
نعل در آتش نهادن: انداختن نعل اسب در آتش، عملی که غرائم خوانان و افسونگران انجام می دادند و برای حاضر ساختن کسی که در سفر بود نام او را بر نعل اسب می نوشتند و در آتش می انداختند و افسون می خواندند و معتقد بودند که آن شخص در هرکجا که باشد بی قرار می شود و فوراً حرکت می کند، کنایه از بی قرار بودن
نعل واژگون: نعل وارونه، نعلی که وارونه به پای اسب بزنند برای رد گم کردن، در قدیم فراریان برای آنکه کسی رد آن ها را پیدا نکند نعل های وارونه به دست و پای اسب خود می زدند تا رد پای اسب در جهت مخالف راهی که رفته اند بر زمین بماند، کنایه از خدعه به کار بردن برای فریب دیگران، عملی که دیگران را به اشتباه بیندازد، کار غلط انداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعش
تصویر نعش
جنازه، جسد، تابوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعم
تصویر نعم
نیکویی، خوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعی
تصویر نعی
خبر مرگ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ غَوْ وُ)
داخل کردن تمام نره در شرم. (از منتهی الارب) ، آرمیدن با زن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، پر کردن چیزی را به چیزی، تمام انداختن چیزی را در چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج، ارعاظ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل، ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظالنبل، در حق کسی گویند که سخت خشم باشد، یعنی فلان دندان می ساید بر تو از خشم: شبه مداخل الانیاب و منابتها بمداخل النصال من النبال. و در مثل دیگر: ماقدرت علی کذا حتی تعطفت علی ارعاظالنبل، یعنی به کوشش تمام و تحمل شداید تمام بر چنین امری دسترس یافتم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوراخ پیکان. (دهار). رجوع به رعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
هر آنکه آزمند جماع باشد، فرج باز و فرازکرده شده از غایت شهوت. (ناظم الاطباء). رجوع به انعاظ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نعت
تصویر نعت
نشانه، نشانی، وصف، توصیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعا
تصویر نعا
آواز گربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعم
تصویر نعم
آری و بلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعل
تصویر نعل
آنچه بدان ستور سم را از سودگی نگاه دارند، پا افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعق
تصویر نعق
آواز کردن غراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعش
تصویر نعش
جنازه
فرهنگ لغت هوشیار
فرواژ اندرز پند (اندرز و نصحیت) -1 پند دادن کسی را، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند دهی، بیان روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند اندرز: (عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعج
تصویر نعج
گوشت میش خوردن، سپیدشدن، سپیدناب کنارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
سیخفری (فز آلت مردی) سیخ شدن برخاستن ذکر بسبب غلبه شهوت، برخاستگی نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعی
تصویر نعی
خبر مرگ دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعم
تصویر نعم
((نِ عَ))
جمع نعمت، نعمت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعم
تصویر نعم
((نَ عَ))
چهارپا، مانند شتر و گوسفند، جمع انعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعم
تصویر نعم
((نُ))
نازکی، نرمی، نیکویی، خوبی، مقابل بؤس، و بؤس نیکویی و بدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعم
تصویر نعم
آری، بلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعق
تصویر نعق
((نَ))
آواز کردن، غراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعش
تصویر نعش
((نَ))
جنازه، جسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعت
تصویر نعت
((نَ))
ستایش، مدح، وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی، صفت، جمع نعوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
((وَ))
پند دادن، نصیحت کردن، سخنرانی درباره امور شرعی، پند، اندرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعوظ
تصویر نعوظ
((نُ))
برخاستن آلت تناسلی مرد به سبب غلبه شهوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعی
تصویر نعی
((نَ))
خبر مرگ کسی را دادن، خبر مرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعل
تصویر نعل
((نَ))
کفش، قطعه آهنی که زیر سم چهارپایان می زنند برای محافظت از آن، در آتش نهادن بی قرار کردن، مضطرب نمودن
فرهنگ فارسی معین