برخاستن نره. (آنندراج). بلند شدن ذکر. قیام الذکر. (تاج المصادر بیهقی). نعوظ. (منتهی الارب). نعظ. (منتهی الارب) (متن اللغه). و اسم از آن نعظ است. (متن اللغه) نعوظ. نعظ. (منتهی الارب). برخاستن ذکر. رجوع به نعظ شود
برخاستن نره. (آنندراج). بلند شدن ذکر. قیام الذکر. (تاج المصادر بیهقی). نعوظ. (منتهی الارب). نَعَظ. (منتهی الارب) (متن اللغه). و اسم از آن نَعظ است. (متن اللغه) نعوظ. نَعظ. (منتهی الارب). برخاستن ذکر. رجوع به نَعظ شود
قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور می زنند، کفش، پا افزار نعل در آتش نهادن: انداختن نعل اسب در آتش، عملی که غرائم خوانان و افسونگران انجام می دادند و برای حاضر ساختن کسی که در سفر بود نام او را بر نعل اسب می نوشتند و در آتش می انداختند و افسون می خواندند و معتقد بودند که آن شخص در هرکجا که باشد بی قرار می شود و فوراً حرکت می کند، کنایه از بی قرار بودن نعل واژگون: نعل وارونه، نعلی که وارونه به پای اسب بزنند برای رد گم کردن، در قدیم فراریان برای آنکه کسی رد آن ها را پیدا نکند نعل های وارونه به دست و پای اسب خود می زدند تا رد پای اسب در جهت مخالف راهی که رفته اند بر زمین بماند، کنایه از خدعه به کار بردن برای فریب دیگران، عملی که دیگران را به اشتباه بیندازد، کار غلط انداز
قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور می زنند، کفش، پا افزار نعل در آتش نهادن: انداختن نعل اسب در آتش، عملی که غرائم خوانان و افسونگران انجام می دادند و برای حاضر ساختن کسی که در سفر بود نام او را بر نعل اسب می نوشتند و در آتش می انداختند و افسون می خواندند و معتقد بودند که آن شخص در هرکجا که باشد بی قرار می شود و فوراً حرکت می کند، کنایه از بی قرار بودن نعل واژگون: نعل وارونه، نعلی که وارونه به پای اسب بزنند برای رد گم کردن، در قدیم فراریان برای آنکه کسی رد آن ها را پیدا نکند نعل های وارونه به دست و پای اسب خود می زدند تا رد پای اسب در جهت مخالف راهی که رفته اند بر زمین بماند، کنایه از خدعه به کار بردن برای فریب دیگران، عملی که دیگران را به اشتباه بیندازد، کار غلط انداز
داخل کردن تمام نره در شرم. (از منتهی الارب) ، آرمیدن با زن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، پر کردن چیزی را به چیزی، تمام انداختن چیزی را در چیزی. (از منتهی الارب)
داخل کردن تمام نره در شرم. (از منتهی الارب) ، آرمیدن با زن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، پر کردن چیزی را به چیزی، تمام انداختن چیزی را در چیزی. (از منتهی الارب)
جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج، ارعاظ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل، ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظالنبل، در حق کسی گویند که سخت خشم باشد، یعنی فلان دندان می ساید بر تو از خشم: شبه مداخل الانیاب و منابتها بمداخل النصال من النبال. و در مثل دیگر: ماقدرت علی کذا حتی تعطفت علی ارعاظالنبل، یعنی به کوشش تمام و تحمل شداید تمام بر چنین امری دسترس یافتم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوراخ پیکان. (دهار). رجوع به رعب شود
جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج، اَرعِاظ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل، ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظالنبل، در حق کسی گویند که سخت خشم باشد، یعنی فلان دندان می ساید بر تو از خشم: شبه مداخل الانیاب و منابتها بمداخل النصال من النبال. و در مثل دیگر: ماقدرت علی کذا حتی تعطفت علی ارعاظالنبل، یعنی به کوشش تمام و تحمل شداید تمام بر چنین امری دسترس یافتم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوراخ پیکان. (دهار). رجوع به رُعب شود
فرواژ اندرز پند (اندرز و نصحیت) -1 پند دادن کسی را، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند دهی، بیان روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند اندرز: (عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن) (حافظ)
فرواژ اندرز پند (اندرز و نصحیت) -1 پند دادن کسی را، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند دهی، بیان روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند اندرز: (عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن) (حافظ)