معنی نعق - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با نعق
نعق
نعق
بانگ کردن غراب. (از المنجد) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نعیق. نُعاق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، بانگ کردن شبان گوسفندان خود را و زجر نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). بانگ بر گوسفند زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نعیق. نُعاق. نَعَقان. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (منتهی الارب) ، بانگ برداشتن مؤذن به اذان. به بانگ بلند اذان گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صعق
صعق
درخش گرفتگی درخش زدگی، گیج گشتن، نیست گشتن: در خدای زبانزد سوفیگری مرگ سر در گم بیهوش گردیدن، بیهوشی، فانی شدن در حق است هنگامی که تجلی ذاتی حق به وسیله انواری که جز ذات حق سوی الله را محترق کند بر بندگان خاص حق وارد شود
فرهنگ لغت هوشیار
نسق
نسق
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.