جدول جو
جدول جو

معنی نظرا - جستجوی لغت در جدول جو

نظرا
به گمان، برابرنهاده جمع نظیر. حدسا قیاسا، طبق نظریه
تصویری از نظرا
تصویر نظرا
فرهنگ لغت هوشیار
نظرا
تخمیناً، تقریباً، تقریبی، حدساً، حدسی، نظری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورا
تصویر نورا
(دخترانه)
نور (عربی) + ا (فارسی)، مؤنث انور درخشان، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نکرا
تصویر نکرا
دها، زیرکی، شدت، سختی، زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظره
تصویر نظره
یک مرتبه نگریستن، یک نظر انداختن، لمحه، شکل، هیئت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظراء
تصویر نظراء
نظیرها، مثل ها، مانندها، مساوی ها، همدوش ها، جمع واژۀ نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظری
تصویر نظری
مقابل عملی، ویژگی علمی که متمرکز بر جنبه های غیرعملی است، دارای جنبۀ غیرعملی، ذهنی، دورۀ آموزش متوسطه، شامل کلاس های اول تا سوم دبیرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظار
تصویر نظار
فراست، زیرکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظار
تصویر نظار
ناظرها، بینندگان، جمع واژۀ ناظر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
مکر. حیله. فریب. غدر. شعبده. ریشخند. کرشمه. ناز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُلْلاه)
رازی (امیر...)، متخلص به نور. از شاعران قرن دهم هجری است. وی در عهد شاه طهماسب می زیست و متولی مزار حضرت عبدالعظیم در شهرری بود. او راست:
دست رقیب داشت به دست آن نگار مست
خندان ز من گذشت و مرا گریه داد دست.
(از صبح گلشن ص 558) (تحفۀ سامی ص 41) (قاموس الاعلام ج 6 ص 4606).
و رجوع به هفت اقلیم (اقلیم چهارم، ری) شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دانائی. (منتهی الارب). حذق. نظاره. (المنجد) ، دریافتگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراست. (المنجد) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). زیرکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُظْ ظا)
بینندگان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). تماشاچیان. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ناظر. رجوع به ناظر شود:
به دشت برشد روزی به صید کردن و من
ز پس برفتم با چاکران و با نظار.
فرخی.
ز خوب طلعتی و از نکوسواری کوست
ز دیدنش نشود سیر دیدۀ نظار.
فرخی.
از دیدن او سیر نگردد دل نظار
ز آن است که نظار همی نگسلد از هم.
فرخی.
بنشینیم همی عاشق و معشوق بهم
نه ملامتگر ما را و نه نظار و رقیب.
منوچهری.
هر لحظه کنی جلوۀ دیگر پی نظار
ز آن جلوه یکی مؤمن و دیگر شده ترسا.
اسیری (از آنندراج).
، مراقبان. که در کاری مراقبت کنند و آن را بپایند. نظارت کنندگان. رجوع به نظارت و نظارت کردن شود. هیأت نظار: گروهی که در کاری نظارت کنند که مأمورمراقبت و پائیدن حسن اجرای امری باشند
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا)
شدیدالنظر. (المنجد). صیغۀ مبالغه است از نظر. (از اقرب الموارد) ، فرس نظار: اسب چالاک تیزخاطر بلنداطراف. (منتهی الارب) (آنندراج). شهم حدیدالفؤاد طامح الاطراف. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، گشنی است نجیب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ را / نَظْ ظَ را)
بنونظری، نگرندگان به سوی زنان و عشقبازی کنندگان با آنها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا)
ابن هشام (یا هاشم) بن حارث الحذلمی الفقعسی، از قبیلۀ بنی اسد بن خزیمه و شاعر اسلامی است، او راست:
یقولون هذی ام عمرو قریبه
دنت بک ارض نحوها و سماء
الا انما بعدالحبیب و قربه
اذا هو لم یوصل الیه سواء.
(از الاعلام زرکلی ج 8 ص 360).
و نیز رجوع به سمطالعلی ص 826 و التاج ج 3 ص 576 و امالی ج 1 ص 488 شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ظَ)
جمع واژۀ نظیر. رجوع به نظیر شود: و بر نظرای خود از رودکی و رازی بدان شعر فایق شده. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ)
جمع واژۀ نظره. رجوع به نظره شود، چهره ها. صورت ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) ، به تأمل نگریستن، نمودار کردن زمین گیاه خود را. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، رحم کردن و مهربان شدن و مدد کردن، حکم کردن میان مردمان. (از منتهی الارب). در تمام معانی رجوع به نظر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ)
چشم دار!. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منتظر باش. (ناظم الاطباء). اسم فعل است به معنی فعل امر یعنی: انتظر، مانند نزال و تراک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ ری ی / نَ ظَ)
منسوب است به نظر. رجوع به نظر شود. مقابل بدیهی. (آنندراج). هر تصور یا تصدیق که درک آن محتاج به فکر و نظر باشد. (یادداشت مؤلف). آنچه دریافتنش متوقف بر نظر و تحقیق است مانند تصور نفس و عقل و تصدیق این که عالم حادث است. (از تعریفات) :
چشم حاضر سخنی کرده نظرباز مرا
که بدیهی است بر دقت طبعش نظری.
تأثیر (از آنندراج).
، مقابل عملی. رجوع به عملی شود.
- اخلاق نظری. رجوع به اخلاق شود.
- حکمت نظری یا فلسفۀ نظری، مقابل عملی، آن قسم اول است از هر دو قسم حکمت و حکمت نظری را حکمت علمی نیز گویند و آن تصور حقایق موجودات باشد و قسم دوم حکمت عملی است، و اقسام نظری بسیار است چنانچه علم هیأت و علم مناظر و مرایا و تشریح و علم معادن و نباتات و غیره. (غیاث اللغات). رجوع به فلسفه شود.
، آنچه بر آن نظر نبود و منظور نباشد و لفظ نظری بر آن نویسند و این اصطلاح ارباب دفاتر ایران است:
نیم ز فیض نگاه تو لحظه ای نومید
بسان آینه هر چند گشته ام نظری.
ملامفید بلخی.
با اینهمه دشوارپسندی چو نظر کرد
یک یک همه اطفال سرشکم نظری شد.
میرزا طاهر وحید (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
به لغت ژند و پاژند آتش را گویند و به عربی نار خوانند، (برهان قاطع)، هزوارش است، رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین و فرهنگ هزوارشها شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکرا
تصویر نکرا
زیرکیدها، سختی شدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصرا
تصویر نصرا
جمع نصیر یاری کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظار
تصویر نظار
بینندگان تماشاگر
فرهنگ لغت هوشیار
نظره در فارسی یک نگاه یک دید، یک چشم به هم زدن یک دم، یک نگرش، فزونی یک بارنگریستن یک دفعه نظر انداختن، لمحه، هیات، رحمت، جمع نظرات
فرهنگ لغت هوشیار
به سرواد سرودانه بنظم بشعر مقابل نثرا: فصلی مشبع بگویم نظما و نثرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخرا
تصویر نخرا
کرشمه، ناز، فریب، شعبده، مکر
فرهنگ لغت هوشیار
دیپانه اسروادی ناسروده به نثرمقابل نظما: فصلی مشبع بگویم نظماو نثرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظراء
تصویر نظراء
جمع نظیر، مانندگان همتایان جمع نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نظر و نظره، دید ها نگرش ها جمع نظر و نظره. توضیح بعض معاصران بجای نظریات} نظرات {را بکار میبرند ولی این کلمه در متون فارسی مستعمل نیست و در عربی هم معانی دیگری دارد
فرهنگ لغت هوشیار
نظری در فارسی نگرشی، اندیشیدنی، بر آوردی منسوب به نظر: آنچه با نظر و حدس انجام شود حدسا: (نظری تخمین زد)، آنچه که فهمیدنش محتاج به نظر و فکر باشد مقابل بدیهی: چشم حاضر سخنی کرده نظر بازمرا که بدیهی است بر دقت طبعش نظری. (محسن تاثیر. فرنظا) تصدیق نظری. تصدیقی که از راه تامل و فکر بدست آید. یا تصور نظری. تصوری که از راه تامل و فکر بدست آید، علمی مقابل عملی. یا عمل نظری فلسفله نظری حکمت نظری. آن قسمت از علم و فلسفه که ارتباط به عمل ندارد مقابل علم یا فلسفه عملی. فلسفه نظری شامل سه قسمت است: ریاضی طبیعی الهی، آنچه مربوط به نظریه باشد تئوریک مقابل عملی (پراتیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظره
تصویر نظره
((نَ رَ یا رِ))
یک بار نگریستن، یک دفعه نظر انداختن، لمحه، هیأت، رحمت، جمع نظرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظار
تصویر نظار
((نُ ظّ))
جمع ناظر، بینندگان، تماشاچیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظری
تصویر نظری
نگری
فرهنگ واژه فارسی سره