بینندگان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). تماشاچیان. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ناظر. رجوع به ناظر شود: به دشت برشد روزی به صید کردن و من ز پس برفتم با چاکران و با نظار. فرخی. ز خوب طلعتی و از نکوسواری کوست ز دیدنش نشود سیر دیدۀ نظار. فرخی. از دیدن او سیر نگردد دل نظار ز آن است که نظار همی نگسلد از هم. فرخی. بنشینیم همی عاشق و معشوق بهم نه ملامتگر ما را و نه نظار و رقیب. منوچهری. هر لحظه کنی جلوۀ دیگر پی نظار ز آن جلوه یکی مؤمن و دیگر شده ترسا. اسیری (از آنندراج). ، مراقبان. که در کاری مراقبت کنند و آن را بپایند. نظارت کنندگان. رجوع به نظارت و نظارت کردن شود. هیأت نظار: گروهی که در کاری نظارت کنند که مأمورمراقبت و پائیدن حسن اجرای امری باشند