- نظار
- ناظرها، بینندگان، جمع واژۀ ناظر
معنی نظار - جستجوی لغت در جدول جو
- نظار
- بینندگان تماشاگر
- نظار ((نُ ظّ))
- جمع ناظر، بینندگان، تماشاچیان
- نظار
- فراست، زیرکی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وارسی، بازبینی، بازرسی
جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند، گروه بینندگان، تماشاکنندگان، تماشاچیان، نظاره
عمل ناظر و مقام او، مراقبت در اجرای امری
زیرکی، فراست
زیرکی، فراست
نگرش، تماشا کردن، نگاه
نظر کردن و نگریستن به چیزی
نظر کردن، نگریستن، برای مثال سخن درست بگویم نمی توانم دید / که می خورند حریفان و من نظاره کنم (حافظ - ۷۰۰)
Surveillance
vigilância
nadzór
наблюдение
нагляд
toezicht
Überwachung
vigilancia
surveillance
sorveglianza
निगरानी
পর্যবেক্ষণ
pengawasan
gözetim
uangalizi
פִּקוּחַ
การเฝ้าระวัง
مراقبةٌ