- نظاره (دخترانه)
- نگریستن، نگاه کردن، تماشا
معنی نظاره - جستجوی لغت در جدول جو
- نظاره
- جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند، گروه بینندگان، تماشاکنندگان، تماشاچیان، نظاره
- نظاره
- نگرش، تماشا کردن، نگاه
- نظاره ((نَ ظّ رِ))
- بیننده، تماشاگر
- نظاره ((نِ رِ))
- زیرکی، فراست، در فارسی، نگاه کردن، تماشا کردن
- نظاره
- نظر کردن، نگریستن،
برای مثال سخن درست بگویم نمی توانم دید / که می خورند حریفان و من نظاره کنم (حافظ - ۷۰۰)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر، شکل، نقشه
وارسی، بازبینی، بازرسی
فرتور
نقش، صورت نقاشی شده
نوعی طبل که با دو چوب باریک نواخته می شود
عمل ناظر و مقام او، مراقبت در اجرای امری
زیرکی، فراست
زیرکی، فراست
میزدگی پر نوشی
ناظره در فارسی مونث ناظر چشم مونث ناظر: نظرکننده، چشم، جمع ناظرات
اندک گشتن
ترس و بیم
چیزی نخوردن درمدتی ازروزناهار
خاک اره
نظیره در فارسی موث نظیر تای مانند، مهتر پیشوای مردم مونث نظیر، جمع نظائر (نظایر)، توضیح در عربی بمعانی دیگر آمده
دیدبان لشکر، طلیعه سپاه، پیش رو لشکر
نظافت در فارسی روفتن رفتن رفت و روب، پاک کردن پاکیزه کردن
نظر کردن و نگریستن به چیزی
رز بانی، دشتبانی، مزد رز بان، مزد نگهبان
نضارت در فارسی تازگی شادابی خرمی
نوعی طبل کوچک دوتائی
شید افکن
نقش، صورت منقوش شکل
بیکاره، بی فایده، بی حاصل، ناچیز
چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
اثری که در تقلید از اثر شاعر یا نویسندۀ دیگری سروده یا نوشته می شود
Surveillance