جدول جو
جدول جو

معنی نطف - جستجوی لغت در جدول جو

نطف
(نُ طُ)
جمع واژۀ نطفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نطف
(نُ طَ)
نطف. مروارید شفاف یا مرواریدهای ریزه یا قرطه و واحد آن نطفه است. (از متن اللغه). جمع واژۀ نطفه. رجوع به نطفه شود، جمع واژۀ نطفه. رجوع به نطفه شود، جمع واژۀ نطفه. رجوع به نطفه شود، جمع واژۀ نطافه. و رجوع به نطافه شود
لغت نامه دهخدا
نطف
(نَ طِ)
پلید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نجس. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) (ناظم الاطباء). قذر. (متن اللغه) ، مرد فریبنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مریب. (اقرب الموارد) (المنجد). رجل متهم مریب. (متن اللغه) ، آنکه شکستگی سر او به دماغ رسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، بعیر نطف، شتر مبتلا به نطف. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نطف
(نَ طِ)
ابن خیبری بن حنظله السلیطی الیربوعی ازفارسان عهد جاهلیت و از قبیلۀ بنی تمیم است. آورده اند که وهرز عامل پادشاهان ایران در یمن، کاروانی از اموال و طرف نزد کسری روانه کرد، چون کاروان به بلاد بنی تمیم رسید سه تن از فارسان بنی تمیم بر آن زدند و اموال را به غارت بردند و غنایم را بین خود تقسیم کردند یکی از آن سه همین نطف بود که خرجینی جواهر نصیبش آمد، و از همین جا گنج نطف ضرب المثل شد، از آنجمله: ’اصاب فلان کنزالنطف’ و ’لوکان عنده کنزالنطف ماعدا’ و ’أن قارون اصاب بعض ما کنزت، و النطف عثر علی ما رکزت’. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 359). و نیز رجوع به ابن درید ج 3 ص 111 و مجمع الامثال میدانی ج 2 ص 114 و النقائض ص 47 و التاج ج 6 ص 259 و الکامل ابن اثیر ج 1 ص 165 وثمارالقلوب ص 109 و صحاح جوهری ذیل مادۀ نطف شود
لغت نامه دهخدا
نطف
(غِ رَ)
روان گشتن و رفتن آب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). جاری شدن آب. (از متن اللغه). اندک اندک جاری شدن آب. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چکه کردن مشک آب به علت پارگی یا دریدگی یا سوراخ شدن. (از اقرب الموارد). اندک اندک چکه کردن ظرف آب. (از متن اللغه). تنطاف. نطفان. نطافه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نطاف. (متن اللغه) ، ریختن آب را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، به فجور تهمت کردن کسی را و به عیب آلودن وی را. (از منتهی الارب). تهمت کردن کسی را و به عیب آلودن. (آنندراج). کسی را به فجور متهم کردن یا به ننگ آلودن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نطف
جمع نطفه، تم ها زهک ها جمع نطفه
تصویری از نطف
تصویر نطف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجف
تصویر نجف
(پسرانه)
نام شهری در عراق که آرامگاه علی (ع) در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشتن و مایل شدن به سوی چیزی، سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف، در دستور زبان علوم ادبی حرفی که با آن کلمه یا جمله ای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند مانند حرف «و»، باعطوفت، مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، سرمق، اسفناج رومی،
نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزف
تصویر نزف
کشیدن آب چاه تا خشک شود، در پزشکی گرفتن خون از بدن به وسیلۀ فصد یا حجامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصف
تصویر نصف
نیم، نیمه، نیمۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نطفه
تصویر نطفه
سلول های حامل ویژگی های والد نر، اسپرم، آب مرد یا زن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ فَ)
نطفه:
گه از نطفتی نیک بختی دهی
گه از استخوانی درختی دهی.
نظامی.
رجوع به نطفه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
چکیدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رجوع به نطف شود، روان گشتن آب و رفتن آن. (آنندراج). رجوع به نطف شود، به فجور تهمت کردن و به عیب آلودن. رجوع به نطف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
به صیغه تثنیه، در حدیث است: ’حتی یسیرالراکب بین النطفتین’، منظور دریای مشرق و مغرب است، و گفته اند: آب فرات و آب دریای جده، و نیز گفته شده است: دریای روم و دریای چین است. (از اقرب الموارد). رجوع به نطفه به معنی دریا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَطْ طَ)
متهم کرده شده و عیبناک ساخته. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ طُ)
کلمه ای است عامیه، ذکرها ابن درید و لم یفسرها. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
گوشواره در گوش نهادن، آلوده شدن به عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انتظار کردن خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطلع خبر. (اقرب الموارد) ، پرهیز نمودن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
کلان شکم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ فَ)
نطفه. گوشواره یا مروارید روشن یا مروارید خرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نطف
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ / فِ)
نطفه. آب مرد. آب پشت. آب که بچه از آن بود. منی. بیظ. آب. آب نشاط. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به نطفه شود:
ورا خوانند نطفه اهل معنی
که پالوده از آن خون است یعنی.
ناصرخسرو.
اندر مشیمۀ عدم از نطفۀ وجود
هر دو مصوّرند ولی نامصوّرند.
ناصرخسرو.
و آدمی از آن لحظه که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه).
خدای داند هستی میان نطفه نهادن
به دست مرد جز این نیست کاب نطفه براند.
خاقانی.
به دوستی که حرام است بعد از اوصحبت
که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بود.
سعدی.
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفۀ مدفون و مدهوش.
سعدی.
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کرده ست بر آب صورتگری.
سعدی.
- نطفه افکندن:
امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند
هفت محیط دایگی چار بسیط مادری.
خاقانی.
- نطفه بستن:
بغیر خطبۀ تزویج عقد بندگیت
درون بطن صدف نطفۀ سحاب نبست.
واله هروی (از آنندراج).
- نطفه ستادن و نطفه ستدن، بار گرفتن. باردار شدن. آبستن شدن:
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آب مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب منی. (آنندراج). آبی که از انسان به شهوت خارج شود و از آن بچه آید. (از متن اللغه). آب پشت دررحم. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100). آن آب که بچه از آن بود. (مهذب الاسماء). عسیله. (منتهی الارب). ج، نطف، نطاف، آب صافی و روشن، کم باشد یا بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). آب اندک که در تک دلو و مشک بماند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). (از اقرب الموارد). ج، نطف، نطاف، دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بحر. (متن اللغه). ج، نطف، نطاف. رجوع به نطفتان شود، مروارید. (از متن اللغه). رجوع به نطفه شود، دلو. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ طَ فَ)
واحد نطف است. رجوع به نطفه و نطف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ فَ)
تأنیث نطف است به معنی ماده شتر که به نطف مبتلاست. رجوع به نطف و نطف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نطفه حرام
تصویر نطفه حرام
مولزای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطفه
تصویر نطفه
آب پشت در رحم، آن آب که بچه از آن بوجود میاید، آب صافی و روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطف
تصویر خطف
ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطف
تصویر شطف
شاه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطف
تصویر تنطف
آک آلایی، پیام پیوسی (انتظار خبر داشتن)، پرهیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطفه
تصویر نطفه
((نُ فِ))
آب پاک و صاف، منی، یاخته تشکیل شده از ترکیب یک جفت گانه وبه طور کلی موجود در حال پیدایش از چنین یاخته ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطف
تصویر لطف
مهربانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نطق
تصویر نطق
سخنرانی، سخنوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نصف
تصویر نصف
نیمه، نیم
فرهنگ واژه فارسی سره
اسپرم، اسپرماتوزوئید، تخم، تخمه، منی
فرهنگ واژه مترادف متضاد