نطف. مروارید شفاف یا مرواریدهای ریزه یا قرطه و واحد آن نطفه است. (از متن اللغه). جمع واژۀ نطفه. رجوع به نطفه شود، جمع واژۀ نطفه. رجوع به نطفه شود، جمع واژۀ نطفه. رجوع به نطفه شود، جمع واژۀ نطافه. و رجوع به نطافه شود
نَطَف. مروارید شفاف یا مرواریدهای ریزه یا قرطه و واحد آن نُطَفَه است. (از متن اللغه). جَمعِ واژۀ نطفه. رجوع به نُطَفَه شود، جَمعِ واژۀ نطفه. رجوع به نُطفَه شود، جَمعِ واژۀ نطفه. رجوع به نَطَفَه شود، جَمعِ واژۀ نطافه. و رجوع به نُطافَه شود
ابن خیبری بن حنظله السلیطی الیربوعی ازفارسان عهد جاهلیت و از قبیلۀ بنی تمیم است. آورده اند که وهرز عامل پادشاهان ایران در یمن، کاروانی از اموال و طرف نزد کسری روانه کرد، چون کاروان به بلاد بنی تمیم رسید سه تن از فارسان بنی تمیم بر آن زدند و اموال را به غارت بردند و غنایم را بین خود تقسیم کردند یکی از آن سه همین نطف بود که خرجینی جواهر نصیبش آمد، و از همین جا گنج نطف ضرب المثل شد، از آنجمله: ’اصاب فلان کنزالنطف’ و ’لوکان عنده کنزالنطف ماعدا’ و ’أن قارون اصاب بعض ما کنزت، و النطف عثر علی ما رکزت’. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 359). و نیز رجوع به ابن درید ج 3 ص 111 و مجمع الامثال میدانی ج 2 ص 114 و النقائض ص 47 و التاج ج 6 ص 259 و الکامل ابن اثیر ج 1 ص 165 وثمارالقلوب ص 109 و صحاح جوهری ذیل مادۀ نطف شود
ابن خیبری بن حنظله السلیطی الیربوعی ازفارسان عهد جاهلیت و از قبیلۀ بنی تمیم است. آورده اند که وهرز عامل پادشاهان ایران در یمن، کاروانی از اموال و طرف نزد کسری روانه کرد، چون کاروان به بلاد بنی تمیم رسید سه تن از فارسان بنی تمیم بر آن زدند و اموال را به غارت بردند و غنایم را بین خود تقسیم کردند یکی از آن سه همین نطف بود که خرجینی جواهر نصیبش آمد، و از همین جا گنج نطف ضرب المثل شد، از آنجمله: ’اصاب فلان کنزالنطف’ و ’لوکان عنده کنزالنطف ماعدا’ و ’أن قارون اصاب بعض ما کنزت، و النطف عثر علی ما رکزت’. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 359). و نیز رجوع به ابن درید ج 3 ص 111 و مجمع الامثال میدانی ج 2 ص 114 و النقائض ص 47 و التاج ج 6 ص 259 و الکامل ابن اثیر ج 1 ص 165 وثمارالقلوب ص 109 و صحاح جوهری ذیل مادۀ نطف شود
روان گشتن و رفتن آب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). جاری شدن آب. (از متن اللغه). اندک اندک جاری شدن آب. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چکه کردن مشک آب به علت پارگی یا دریدگی یا سوراخ شدن. (از اقرب الموارد). اندک اندک چکه کردن ظرف آب. (از متن اللغه). تنطاف. نطفان. نطافه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نطاف. (متن اللغه) ، ریختن آب را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، به فجور تهمت کردن کسی را و به عیب آلودن وی را. (از منتهی الارب). تهمت کردن کسی را و به عیب آلودن. (آنندراج). کسی را به فجور متهم کردن یا به ننگ آلودن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
روان گشتن و رفتن آب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). جاری شدن آب. (از متن اللغه). اندک اندک جاری شدن آب. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چکه کردن مشک آب به علت پارگی یا دریدگی یا سوراخ شدن. (از اقرب الموارد). اندک اندک چکه کردن ظرف آب. (از متن اللغه). تنطاف. نطفان. نطافه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نطاف. (متن اللغه) ، ریختن آب را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، به فجور تهمت کردن کسی را و به عیب آلودن وی را. (از منتهی الارب). تهمت کردن کسی را و به عیب آلودن. (آنندراج). کسی را به فجور متهم کردن یا به ننگ آلودن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
بازگشتن و مایل شدن به سوی چیزی، سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف، در دستور زبان علوم ادبی حرفی که با آن کلمه یا جمله ای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند مانند حرف «و»، باعطوفت، مهربانی
بازگشتن و مایل شدن به سوی چیزی، سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف، در دستور زبان علوم ادبی حرفی که با آن کلمه یا جمله ای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند مانند حرف «و»، باعطوفت، مهربانی
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، سرمق، اسفناج رومی، نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
سَلمِه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سَرمَک، سَرمَج، سَرمَق، اِسفِناجِ رومی، نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
چکیدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رجوع به نطف شود، روان گشتن آب و رفتن آن. (آنندراج). رجوع به نطف شود، به فجور تهمت کردن و به عیب آلودن. رجوع به نطف شود
چکیدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رجوع به نَطف شود، روان گشتن آب و رفتن آن. (آنندراج). رجوع به نَطف شود، به فجور تهمت کردن و به عیب آلودن. رجوع به نَطف شود
به صیغه تثنیه، در حدیث است: ’حتی یسیرالراکب بین النطفتین’، منظور دریای مشرق و مغرب است، و گفته اند: آب فرات و آب دریای جده، و نیز گفته شده است: دریای روم و دریای چین است. (از اقرب الموارد). رجوع به نطفه به معنی دریا شود
به صیغه تثنیه، در حدیث است: ’حتی یسیرالراکب بین النطفتین’، منظور دریای مشرق و مغرب است، و گفته اند: آب فرات و آب دریای جده، و نیز گفته شده است: دریای روم و دریای چین است. (از اقرب الموارد). رجوع به نطفه به معنی دریا شود
نطفه. آب مرد. آب پشت. آب که بچه از آن بود. منی. بیظ. آب. آب نشاط. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به نطفه شود: ورا خوانند نطفه اهل معنی که پالوده از آن خون است یعنی. ناصرخسرو. اندر مشیمۀ عدم از نطفۀ وجود هر دو مصوّرند ولی نامصوّرند. ناصرخسرو. و آدمی از آن لحظه که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه). خدای داند هستی میان نطفه نهادن به دست مرد جز این نیست کاب نطفه براند. خاقانی. به دوستی که حرام است بعد از اوصحبت که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بود. سعدی. فراموشت نکرد ایزد در آن حال که بودی نطفۀ مدفون و مدهوش. سعدی. دهد نطفه را صورتی چون پری که کرده ست بر آب صورتگری. سعدی. - نطفه افکندن: امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند هفت محیط دایگی چار بسیط مادری. خاقانی. - نطفه بستن: بغیر خطبۀ تزویج عقد بندگیت درون بطن صدف نطفۀ سحاب نبست. واله هروی (از آنندراج). - نطفه ستادن و نطفه ستدن، بار گرفتن. باردار شدن. آبستن شدن: دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان. خاقانی
نُطفَه. آب مرد. آب پشت. آب که بچه از آن بود. منی. بیظ. آب. آب نشاط. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به نطفه شود: ورا خوانند نطفه اهل معنی که پالوده از آن خون است یعنی. ناصرخسرو. اندر مشیمۀ عدم از نطفۀ وجود هر دو مصوِّرند ولی نامصوِّرند. ناصرخسرو. و آدمی از آن لحظه که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه). خدای داند هستی میان نطفه نهادن به دست مرد جز این نیست کاب نطفه براند. خاقانی. به دوستی که حرام است بعد از اوصحبت که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بود. سعدی. فراموشت نکرد ایزد در آن حال که بودی نطفۀ مدفون و مدهوش. سعدی. دهد نطفه را صورتی چون پری که کرده ست بر آب صورتگری. سعدی. - نطفه افکندن: امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند هفت محیط دایگی چار بسیط مادری. خاقانی. - نطفه بستن: بغیر خطبۀ تزویج عقد بندگیت درون بطن صدف نطفۀ سحاب نبست. واله هروی (از آنندراج). - نطفه ستادن و نطفه ستدن، بار گرفتن. باردار شدن. آبستن شدن: دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان. خاقانی
آب مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب منی. (آنندراج). آبی که از انسان به شهوت خارج شود و از آن بچه آید. (از متن اللغه). آب پشت دررحم. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100). آن آب که بچه از آن بود. (مهذب الاسماء). عسیله. (منتهی الارب). ج، نطف، نطاف، آب صافی و روشن، کم باشد یا بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). آب اندک که در تک دلو و مشک بماند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). (از اقرب الموارد). ج، نطف، نطاف، دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بحر. (متن اللغه). ج، نطف، نطاف. رجوع به نطفتان شود، مروارید. (از متن اللغه). رجوع به نطفه شود، دلو. (از متن اللغه)
آب مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب منی. (آنندراج). آبی که از انسان به شهوت خارج شود و از آن بچه آید. (از متن اللغه). آب پشت دررحم. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100). آن آب که بچه از آن بود. (مهذب الاسماء). عسیله. (منتهی الارب). ج، نطف، نطاف، آب صافی و روشن، کم باشد یا بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). آب اندک که در تک دلو و مشک بماند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). (از اقرب الموارد). ج، نطف، نطاف، دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بحر. (متن اللغه). ج، نطف، نطاف. رجوع به نطفتان شود، مروارید. (از متن اللغه). رجوع به نُطَفَه شود، دلو. (از متن اللغه)