جدول جو
جدول جو

معنی نطاع - جستجوی لغت در جدول جو

نطاع
(نِ)
نطاع القوم، خیمه های قوم یا زمین ایشان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سرزمین ایشان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نطاع القوم، جنابهم او ارضهم. (اقرب الموارد). ارضهم و جانبهم. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نطاع
(نَطْ طا)
آن که طعام را در نطع چیند و در چیدن زیرکی به کار برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که غذا را بر نطع وسفره بچیند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، کثیر التنطع. (المنجد). رجوع به تنطع شود، که دفترها را جلد گیرد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نطاع
سفره آرای خوانچین
تصویری از نطاع
تصویر نطاع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطاع
تصویر قطاع
بسیار برنده، بسیار قطع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزاع
تصویر نزاع
جدال، ستیزه، گفتگو و کشمکش، مجادله، بگو مگو، آرزومندی، مشتاقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
کمربند، میان بند، نوعی جامۀ زنانه شبیه چادر که کمر آن را می بندند و دامن آن به زمین کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخاع
تصویر نخاع
مادۀ چرب و نرم و سفید رنگ که به شکل طناب میان ستون فقرات جا دارد، مغز حرام، مغز تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
کسی که خوب سخنرانی می کند، سخنور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
قاطع ها، تغییر ناپذیرها، برنده ها، تیز ها، بران ها، محکم ها، استوارها، جمع واژۀ قاطع
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
کازود و کارد که بدان جامه و چرم و مانند آن برند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درم. (منتهی الارب). دراهم. (اقرب الموارد) ، هنگام رسیدن خرما و انگور و جز آن و هنگام درودن آن. (منتهی الارب) : هذا زمن القطاع، و یفتح، ای زمن صرام النخل. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطع شود، جمع واژۀ قطیع، به معنی شاخی که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطیع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نطع و نطع و نطع و نطع. (از اقرب الموارد). رجوع به نطع شود
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
لقمه ای که نیمۀ آن خورند و نیمۀ آن بر خوان بازآرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
زکام. سرماخوردگی. چاییدگی. چایمان
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیاع
تصویر نیاع
زن بلند و بالا، شتر بلند بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاس
تصویر نطاس
همه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاف
تصویر نطاف
جمع نطفه، تم ها زهک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاع
تصویر نفاع
سود رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
میان بند، آنچه بدان میان را بندند سخنران، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطوع
تصویر نطوع
جمع نطع، سفره های چرمی چرمخوانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاعه
تصویر نطاعه
پوشنه سازی، مزد پوشنه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاع
تصویر سطاع
فرستون در چادر، گردن، داغ پهلو در اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
بمعنی برنده، جمع قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاه
تصویر نطاه
کاسبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
اطاعت و فرمانبرداری کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
خصومت و دشمنی دو نفر با هم با زبان یا استعمال اسلحه، خصومت و دشمنی، منازعه و گفتگو با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاع
تصویر نخاع
مهره پشت، حرام مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
((قَ طّ))
بسیار برنده، قطع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
((مُ))
اطاعت شده، در خور اطاعت، کسی که از او فرمان برداری و اطاعت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
((قُ طّ))
جمع قاطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
((نِ))
کمربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
((نَ طّ))
نطق کننده، سخن ران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاع
تصویر نخاع
((نُ))
ماده نرم و سفیدرنگی که به صورت رشته ای درون ستون فقرات جای دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزاع
تصویر نزاع
((نِ))
دشمنی، جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزاع
تصویر نزاع
ستیز، کشمکش، درگیری
فرهنگ واژه فارسی سره