جدول جو
جدول جو

معنی نخاع

نخاع((نُ))
ماده نرم و سفیدرنگی که به صورت رشته ای درون ستون فقرات جای دارد
تصویری از نخاع
تصویر نخاع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نخاع

نخاع

نخاع
مادۀ چرب و نرم و سفید رنگ که به شکل طناب میان ستون فقرات جا دارد، مَغزِ حَرام، مَغزِ تیرِه
نخاع
فرهنگ فارسی عمید

نخاع

نخاع
مغز مهرۀ پشت. حرام مغز. (منتهی الارب) (آنندراج). مغز میان مهرۀ پشت. مغز حرام. (فرهنگ نظام). و آن رشته مانندی است سپید میان مهره ها که از دماغ فرودآید و شعبه ایش در اندام رَوَد. (منتهی الارب) (آنندراج). پشت مغز. حرام مغز. حرامه مغز. مغزی که در میان ستون فقرات جای دارد. نخط. مغزپشت مهره. نخاع شوکی. (یادداشت مؤلف). ج، نُخُع.
- نخاع مستطیل. رجوع به بصل نخاعی شود
لغت نامه دهخدا

نزاع

نزاع
خصومت و دشمنی دو نفر با هم با زبان یا استعمال اسلحه، خصومت و دشمنی، منازعه و گفتگو با هم
فرهنگ لغت هوشیار