جدول جو
جدول جو

معنی نضی - جستجوی لغت در جدول جو

نضی
(تَ)
برکشیدن شمشیر را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). نضو. (از اقرب الموارد). بیرون کشیدن شمشیر را از نیامش. (از متن اللغه) ، کهنه گردانیدن جامه را. (از منتهی الارب). کهنه و فرسوده کردن جامه را. (از اقرب الموارد). کهنه گردانیدن چیزی را. نضو. (از متن اللغه) ، کندن جامه را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
پیشی گرفتن اسب. (از المنجد). نضو. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نضو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبی
تصویر نبی
(پسرانه)
پیامبر خداوند، لقب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نضیر
تصویر نضیر
(پسرانه)
شاداب، سرسبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقی
تصویر نقی
(پسرانه)
پاکیزه، پاک، برگزیده، لقب امام دهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رضی
تصویر رضی
(پسرانه)
راضی و خشنود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نبی
تصویر نبی
پیغمبر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی، نبی اللّٰه، پیامبر، رسول، پیمبر، وخشور، پیغامبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضیر
تصویر نضیر
شاداب، سبزوخرم، زیبا و تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نای
تصویر نای
لوله ای غضروفی که از گلو به پایین در جلوی مری واقع شده و هوا را به شش ها می رساند، گلو، حلقوم، قصبه الریه،
در موسیقی یکی از آلات موسیقی که با دهان نواخته می شود، نی
نای ترکی: در موسیقی سرنا، کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی
نای رویین: کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضج
تصویر نضج
پدید آمدن و حرکت به سوی کمال، پختگی، رسیدگی، پخته شدن گوشت، رسیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفی
تصویر نفی
مقابل اثبات، رد کردن، راندن کسی از شهر خودش، تبعید، نیستی، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندی
تصویر ندی
نم، شبنم
باران
گیاه تازه
خاک نمناک
بخشش و دهش
بخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضی
تصویر رضی
خشنود، شاد، شادمان، خوشحال، راضی، قانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضی
تصویر مضی
روشن، درخشنده، روشنایی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقی
تصویر نقی
پاک وپاکیزه، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دَ)
بالش. (آنندراج) (ناظم الاطباء). وساده. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). ج، نضائد، آنچه پر کرده شود از رخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه انباشته شود از متاع. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). ج، نضائد
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
بنت ضیزن بن معاویه السلیحی است، پدرش فرمانروای جزیره و شام بود و گاهی به حدود ممالک ایران دست اندازی می کرد، شاپور به دفع او لشکر کشید، ضیزن به حصار حضر سنگر گرفت و شاپور (ذوالاکتاف) سه سال آنجا را در محاصره داشت و نضیره که زیبائی شاپور دلش را ربوده بود به شاه ایران پیغام داد که اگر مرا به همسری برگزینی راه ورود به قلعه را به تو بنمایم، شاپور قول داد و دختر خیانتگر او را به قلعه وارد کرد و پدرش را به کشتن داد. در بعض کتب به دنبال این داستان افزوده اند که در شب زفاف نضیره بخواب نرفت شاپور علت بیدار ماندن او پرسید دختر از خشونت رختخوابش - که حریر آکنده به پر شترمرغ بود - شکایت کرد، شاپور در زیر سینۀ او برگ موردی چسبیده دید آن را از تنش برگرفت، از جایش خون روان شد، از بس نازپرورده و نازک اندام بود. شاپور حیرت زده پرسید که: پدرت ترا با چه غذائی پرورده است که چنین لطیف و نازک بدنی ؟ جوابداد: با سرشیر و شکر و مغز و شراب صافی ! شاپور گفت: تو با آنان که بدینسانت پرورانده بودند چنین کردی، با دیگران چه خواهی کرد، بر تو اعتماد نشاید.سپس بفرمود تا او را به دو اسب بستند و اسبان را به تاختن آوردند تا دو شقه شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 358). و نیز رجوع به معجم البلدان ج 3 ص 291 و الاغانی ج 2ص 35 و معجم ما استعجم ص 454 و تاریخ طبری ج 1 ص 485 ذیل اخبار شاپور ذوالاکتاف و فارسنامۀ ابن البلخی ص 62 و عیون الاخبار ج 4 ص 119 و وفیات الاعیان ج 2 ص 196 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
جمیله. تأنیث نضیر است. (از اقرب الموارد). رجوع به نضیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضا)
ستور لاغرکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام قبیله ای از یهود که در ظاهر مدینه سکونت داشتند و پیغامبر با آنان جنگید. (از معجم البلدان) (آنندراج). نام گروهی از یهودان خیبر و منسوب به آن را نضری گویند بر خلاف قیاس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزاری کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). لاغر گردانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پلید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نجس. (متن اللغه) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). چرکین. (ناظم الاطباء). نضف. (متن اللغه) (المنجد). رجوع به نضف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
باران. (آنندراج) (ناظم الاطباء). باران اندک. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). باران قلیل یا ضعیف. (از متن اللغه). ج، انضه، نضائض، ابرهای سست. السحابه الضعیفه. (متن اللغه) ، باد که آب آرد یا بادسست. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نضائض، گروه. (آنندراج). گروه مردم. (ناظم الاطباء). گویند: جاؤوا باقصی نضیضتهم، ای جماعتهم. (اقرب الموارد) ، آواز گوشت به وقت بریان کردن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). واحد نضائض است. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). ج، نضائض. رجوع به نضائض شود، تشنگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ابل ذات نضیضه و ذات نضائض، ذات عطش. (منتهی الارب) ، شتران تشنه. (ناظم الاطباء) ، شتران تشنه ای که سیراب نشوند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رخت برهم نهاده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). منضود. (متن اللغه) (المنجد). منضّد. (المنجد) ، منضود. مردف. مرتب. منظم. (از یادداشت مؤلف) :
بتأمل نتوانم که کنم
بسزا گوهر مدح تو نضید.
سوزنی.
ای لاّل معنوی از نظم الفاظت نضید
وی ریاض خسروی از فیض الطافت نضیر.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خوی. (آنندراج) (منتهی الارب). عرق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، حوض. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حوض یا حوضچه. نضح. (از متن اللغه). رجوع به نضح شود. ج، نضح
لغت نامه دهخدا
(نَ)
میوۀ رسیده و پخته هرچه باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). میوه وگوشتی که رسیده و پخته و قابل خوردن شده باشد. ناضج. (اقرب الموارد) (المنجد). میوۀ پخته و دمل پخته ومادۀ پختۀ هر چیز که پختگی آن از آتش نباشد. (غیاث اللغات). رسیده. پخته. به کمال رسیده و صالح برای غایه مطلوبه شده. (یادداشت مؤلف). نعت است از نضج. رجوع به نضج و نضج شود، نضیج الرأی، استوارخرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نضیج
تصویر نضیج
پخته رسیده هرچیز پخته، میوه رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیح
تصویر نضیح
خوشبویه بویان، تالاب، خوی (عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضید
تصویر نضید
کالا انباشته، ساماندار به سامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیر
تصویر نضیر
زر و سیم، تازه و آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیف
تصویر نضیف
پلید، نجس، چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضی
تصویر رضی
خشنود شدن، خشنود گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیج
تصویر نضیج
((نَ))
هرچیز پخته، میوه رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نضیر
تصویر نضیر
((نَ))
تازه، شاداب، زر، سیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نری
تصویر نری
آلت مردانگی، آل مردی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفی
تصویر نفی
نایش
فرهنگ واژه فارسی سره