معنی نضله - جستجوی لغت در جدول جو

نضله

لغت نامه دهخدا

نقله

ناقل ها، نقل کنندگان، روایت کنندگان، جابه جا کنندگان، جمع واژۀ ناقل

فرهنگ فارسی عمید

نفله

ضایع و خراب، تلف شده، هدررفته، آدم بی دست و پا، کارخراب کن

فرهنگ فارسی عمید

مضله

گمراهی، جایی که انسان راه را گم کند

فرهنگ فارسی عمید

نقله

انتقال، از جایی به جایی شدن، سخن چینی

فرهنگ فارسی عمید

نحله

مذهب، دیانت
در فقه و حقوق بخشش، هبه
کابین زن دادن

فرهنگ فارسی عمید

نیله

کبودرنگ، به رنگ نیل، نیل فام، هر چیز کبودرنگ

فرهنگ فارسی عمید

نزله

نوعی سرماخوردگی که باعث تب و سرفه بشود، زکام

فرهنگ فارسی عمید

عضله

گوشت بدن که پیچیده و مجتمع باشد، ماهیچه، مایچه

فرهنگ فارسی عمید

نحله

زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، منگ، منج، کبت

فرهنگ فارسی عمید

فضله

سرگین جانوران، زیادی، اضافی، باقی مانده از هر چیز، بازمانده

فرهنگ فارسی عمید

ناله

صدایی که از درد یا از سوز دل برآید، آواز سوزناک، شکایت

فرهنگ فارسی عمید

نخله

نخل، از درختان گرمسیری با تنۀ استوانه ای و بی شاخه و برگ های بزرگ و دارای بریدگی های عمیق، درخت خرما

فرهنگ فارسی عمید

حنضله

(حَ ضَ لَ)

آب گردآمده در سنگ کلان، مغاک در سنگ کلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

نفله

نفله کردن از سریای نفل به آرش افتادن از میان رفتن از میان بردن تلف شده از بین رفته، آدم مردنی وضعیف

فرهنگ لغت هوشیار

نقله

جابه جایی، سخن چینی ترشیده: زنی که دیگر خواستگار ندارد. نقله در فارسی، جمع ناقل، برندگان، باز گویندگان جمع ناقل حاملان برندگان: نقله علوم یونانی

فرهنگ لغت هوشیار

نمله

واحد نملیک مورچه

فرهنگ لغت هوشیار

نیله

هر چیز نیلی و کبود، عصاره نیل: نیلج، اسب و استر کبود رنگ: (زهر قسم اسب الوان در طویله سمند و ابلق و کورنگ و تیله) (ویس ورامین فرنظا)

فرهنگ لغت هوشیار

نصله

خرچنگ سنبی، فرموک دکچی رشته ای را گویند که چون تخم بر دوک پیچیده شود

فرهنگ لغت هوشیار

نضره

مونث نضر: شمش تلا شمش زر نضرت در فارسی کشی نرمی تر و تازگی خرمی، فرا خزیستی توانگری شادابی، درخشندگی، زیبایی

فرهنگ لغت هوشیار

نضفه

باز دو دنبه

فرهنگ لغت هوشیار

مضله

مضله و مضلت در فارسی: گمراهی مضله در فارسی مونث مضل گمراه کننده گمراهی، محلی که شخص در آن راه را گم کند. مونث مضل

فرهنگ لغت هوشیار

نحله

نحله در فارسی کابین دست پیمان، دبستان فرزانی، آیین دین، بخشش دهش عطیه بخشش، دعوی، مذهب دیانت، جمع نحل

فرهنگ لغت هوشیار

نزله

زکام

فرهنگ لغت هوشیار

نخله

نخله در فارسی یک کویک خرما بن نخ نما پارچه یافرشی که براثراستعمال متمادی تاروپودش آشکارشده: (یقه لباسش نخ نماشده قالی نخ نما)

فرهنگ لغت هوشیار

ناله

فغان، نالش، آواز بلند که از سوز دل آید

فرهنگ لغت هوشیار

فضله

بقیه و زائد، مانده چیزی، بازمانده

فرهنگ لغت هوشیار

عضله

ماهیچه

فرهنگ لغت هوشیار

عضله

((عَ ضُ لَ یا لِ))

ماهیچه

فرهنگ فارسی معین

فضله

((فَ ضْ لِ))

باقی مانده و بقیه چیزی، در فارسی به معنی مدفوع، سرگین

فرهنگ فارسی معین

نزله

((نَ لَ یا لِ))

زکام، سرما خوردگی شدید

فرهنگ فارسی معین

نفله

((نِ لِ))

هدر رفته، تلف شده، ضایع و خراب

فرهنگ فارسی معین

ناله

((لَ یا ل))

زاری، صدای ناشی از درد یا ناراحتی، نوایی است از موسیقی

فرهنگ فارسی معین

نخله

((نَ لِ))

واحد نخل، یک درخت خرما

فرهنگ فارسی معین

عضله

ماهیچه

فرهنگ واژه فارسی سره

معنی نضله - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما