جدول جو
جدول جو

معنی نضد - جستجوی لغت در جدول جو

نضد
(نَ ضَ)
رخت بر هم نهاده یا برگزیدۀ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آنچه از کالای خانه برهم نهاده و مرتب شده باشد. (از المنجد). ج، انضاد، تخت جامه و درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سریر. (اقرب الموارد) (المنجد). تخت بدان جهت که متاع بر هم نهاده را اغلب روی آن می نهند. (از اقرب الموارد). بدان جهت که جامه و کالا را روی آن می چینند. (از متن اللغه) ، بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شریف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (از متن اللغه) ، بزرگی آبائی. (منتهی الارب) (آنندراج). شرف و بزرگی آبائی. (ناظم الاطباء). عز. شرف. (اقرب الموارد) (المنجد). آنچه که مرد بدان تقویت شود. (از متن اللغه). الاعمام و الاخوال المتقدمون فی الشرف. (تاج العروس) (متن اللغه) ، شتر مادۀ فربه. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر فربه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). ج، انضاد، نضد، سحاب متراکم. (المنجد). رجوع به انضاد شود
لغت نامه دهخدا
نضد
کالا انباشته، تخت، ابر انبوه، بزرگوار، خرسنگ
تصویری از نضد
تصویر نضد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عضد
تصویر عضد
(پسرانه)
بازو، یار و یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نجد
تصویر نجد
زمین وسیع و بلند، سرزمین بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضج
تصویر نضج
پدید آمدن و حرکت به سوی کمال، پختگی، رسیدگی، پخته شدن گوشت، رسیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منضد
تصویر منضد
بر یکدیگر چیده شده، منظم و مرتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عضد
تصویر عضد
بازو، کنایه از یار، یاور، مددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزد
تصویر نزد
پیش، پیش کسی، در کنار یا برابر کسی، در نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقد
تصویر نقد
مقابل نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن
نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَضْ ضِ)
آنکه رخت را برهم می نهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنضید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَضْ ضَ)
نعت است از تنضید و یقال: متاع منضد. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). متاع منضد، رخت برهم نهاده. (ناظم الاطباء). بر همدیگر چیده شده. (غیاث) (آنندراج) : بدان که این اموال منضد که به صورت عسجد و زبرجدمی نماید هیمۀ دوزخ است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 78). قریب دوهزار مجلد... در او منضد کرده و طلب باقی در ذمۀ همت گرفته. (مرزبان نامه ایضاً ص 300). گل لعل آبدار از عون باران بهار و از اثر خورشید قدرت جبار در معدن زمین منضد گشته. (لباب الالباب چ نفیسی ص 1).
، رای منضد، رای استوار و ثابت. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
، مرتب. متسق. منتظم. نظم و نسق یافته وبه هم پیوسته: سلسلۀ آل شنسب به جمال او منضد و منظم است. (چهارمقاله چ معین ص 2).
- درّ منضد، مروارید درچیده و به رشته کشیده. لؤلؤ منظوم:
غلام آن لب لعلم که چون به خنده درآمد
چو کلک صاحب اعظم نشاند درّ منضد.
ابن یمین.
جامی که هست خاطر او بحر نعت تو
زآن بحر بر لب آمده درّ منضد است.
جامی
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ)
شهری است در سرزمین مهره در نجد به اقصای یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نضر
تصویر نضر
زر و سیم، طلا، نقره، ذهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضج
تصویر نضج
پخته شدن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقد
تصویر نقد
آنچه در حال داده شود، وجه حاضر
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه کلفتی از پشم یا کرک میمالد و از آن فرش و یا کلاه و یا چیز دیگر درست میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضید
تصویر نضید
کالا انباشته، ساماندار به سامان
فرهنگ لغت هوشیار
هم آوای صبور سختی رنج عددیست معادل هشتاد بعلاوه ده تسعین، دبرکون. توضیح این اطلاق بطریق تعمیه است زیرا که عدد نود در عقد انامل بهمین شکل است
فرهنگ لغت هوشیار
شخص سرد و نچسب و گرانجان کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکد
تصویر نکد
سختگیر مرد دشخوار خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضم
تصویر نضم
گندم سیاه گندم گاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نژد
تصویر نژد
اندوهگین، حزین، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفد
تصویر نفد
نیست شدنی نابود گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشد
تصویر نشد
جستن جست و جو، سوگند دادن به خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجد
تصویر نجد
زمینی بر بالا، فراز، زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزد
تصویر نزد
کنار، بر، بحضور، در نزدیکی، بخدمت، پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی که بوسیله دوطاس (کعبتین) وسی مهره (پانزده مهره سفید وپانزده مهره سیاه) برروی تخته (تخته نرد) یاصفحه ای مقوایی انجام میشودبدین طریق که هریک ازطرفین بازی مهره های خودراکه پانزده عدداست (یک طرف سیاه وطرف دیگر سفید) روی تخته می چینندوسپس بنوبت طاسها رامی اندازندومجموع خانه های دوطاس راماخذ قراردهندوطبق همان شماره مهره های خویش را براست یاچپ (طبق چیدن مهره ها) حرکت دهند این کارآن قدرادامه می یابدتاهمه مهره ها درشش خانه متصل آخری جمع شود. پس ازآن مهره هاراطبق شماره خالهای طاسهاازتخته نردخارج کنند. هرکدام ازطرفین که تمام مهره های خودرازودترخارج کندبرنده یک دست شناخته میشودواگرهمه مهره های یک حریف خارج کندبرنده یک دست شناخته میشودواگرهمه مهره های یک حریف خارج شوددرصورتیکه طرف مقابل حتی یک مهره رانتوانسته باشدخارج کنددودست بنفع برنده حساب شودکه آنرا اصطلاحا} مارس {گویند. معمولادوربازی شامل، دست است. توضیح 1 اختراع نردطبق کارنامه اردشیربابکان وشاهنامه به بزرگمهر نسبت داده شده: بدین سان که گفتم بیاراست نرد برشاه شدسربسریادکرد... (شا. بخ 8 ص 2666) توضیح 2 نرددرقدیم هفت بازی داشته ازین قرار: فارد (فرد)، زیاد، ستا (سه تا)، خانه (خانه گیر)، طویل، هزاران (ده هزار)، منصوبه. توضیح 3 قدمادربعضی ازبازیهای مذکورمثل} سه تا {سه طاس بکارمیبردند: ازپی سی طفل رادریک بساط آن سه لعبت زاستخوان آخرکجاست ک (خاقانی. سج. 492) وبرخی مانندفردوزیاده رابادوطاس بازی میکردند. توضیح 4 وضع نردمنطبق باوضع طبیعت است: زیراکه دوران کعبتین در طاسک وظهورنقوش مختلف که مبادی بازیهای متنوعندبمناسبت سیرافلاک وسیارات است که مبادی حدوث حادثاتندوارباع بساط او که محل ظهورانواع افاعیل اندبمثابت عناصر اربعه... چنانکه فصول سال چهارندبساط نیز بچهارقسم مساوی قسمت شده وآنکه اورابه بیست وچهارقسم کرده بنابرآنست که ساعات شبانروزبیست وچهارندوعددمهره راسی بنابر آنکردندکه ماهی سی روزاست وباعتبارروزوشب یک نیمه آن سفیدویک نیمه آن سیاه کردند... ودرکعبتین مقابل یک نقطه شش نهاده اند ودرمقابل دوپنج ودرمقابل سه چهاربنابر آنچه خواستندنقش راازبالاوزیرچون جمع کنند ازهفت که عددسیاره است تجاوزنکندوشک نیست درآنکه اگردرجهتی هفت نقش کردندی نقوش مختلف صورت نبستی پس طریقه ای کردندکه دایماهفت مرعی باشدونقوش مختلف بماند، تنه وساقه درخت: ای خداوندی که فضل وفخروجاه وعزتوآن چو بیخ است این چونرداست ظن چوشاخ است این چوبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضد
تصویر عضد
بازو، کرانه و ناحیه، ساعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضد
تصویر خضد
میوه پلاسیده درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضد
تصویر منضد
اردوال از سنگ ها روی هم چیده کالای برهم نهاده و مرتب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضد
تصویر منضد
((مُ نَ ضَّ))
به رشته کشیده شده، مرتب، منظم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضد
تصویر عضد
((عَ ضُ))
بازو، کنایه از یار و یاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگد
تصویر نگد
((نَ گَ))
شخص سرد و نچسب و گرانجان، کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزد
تصویر نزد
((نَ))
نزدیک، پیش
فرهنگ فارسی معین
((نَ))
نوعی بازی مانند شطرنج که ابزار آن یک صفحه چوبی به همراه 15 مهره سیاه و 15 مهره سفید و دو طاس می باشد
فرهنگ فارسی معین