حوض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آبگیر. (ناظم الاطباء). حوض فراخ بسیارآب. (مهذب الاسماء). حوض، و گفته اند: آنچه نزدیک چاه باشد که آب را از دلودر آن ریزند. (از اقرب الموارد). ج، نضوح، انضاح
حوض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آبگیر. (ناظم الاطباء). حوض فراخ بسیارآب. (مهذب الاسماء). حوض، و گفته اند: آنچه نزدیک چاه باشد که آب را از دلودر آن ریزند. (از اقرب الموارد). ج، نضوح، انضاح
اسم است ترضّح را. (منتهی الارب) (آنندراج). ریزریزۀ سفال خرما. (ناظم الاطباء). سفال خرمای شکسته و ریزه شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، شکسته و ریزه شده از هر چیز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
اسم است ترضّح را. (منتهی الارب) (آنندراج). ریزریزۀ سفال خرما. (ناظم الاطباء). سفال خرمای شکسته و ریزه شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، شکسته و ریزه شده از هر چیز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
رسوا کردن کسی را. (منتهی الارب). آشکار کردن بدیهای کسی را. (از اقرب الموارد) ، پدیدار شدن صبح و غالب شدن کسی راروشنی صبح و نیک نمایان گردیدن. (منتهی الارب). مانند فصح به صاد مهمله. رجوع به فصح شود، آشکار کردن و کشف کردن راز معما، غلبه کردن ماه بر ستارگان در روشنی. (از اقرب الموارد)
رسوا کردن کسی را. (منتهی الارب). آشکار کردن بدیهای کسی را. (از اقرب الموارد) ، پدیدار شدن صبح و غالب شدن کسی راروشنی صبح و نیک نمایان گردیدن. (منتهی الارب). مانند فصح به صاد مهمله. رجوع به فصح شود، آشکار کردن و کشف کردن راز معما، غلبه کردن ماه بر ستارگان در روشنی. (از اقرب الموارد)
آب تیره. (منتهی الارب). آب کدر و تیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، چاه که بیشتر آب او کشیده باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از المنجد). یا آب آن تمام شده باشد. (از المنجد) ، دارنزح، خانه دور. (ناظم الاطباء). نزح. ج، انزاح
آب تیره. (منتهی الارب). آب کدر و تیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، چاه که بیشتر آب او کشیده باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از المنجد). یا آب آن تمام شده باشد. (از المنجد) ، دارنزح، خانه دور. (ناظم الاطباء). نُزُح. ج، انزاح
جوشیدن آب چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، دور گردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتقاء و تنصل. (اقرب الموارد). رجوع به تنصل شود
جوشیدن آب چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، دور گردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتقاء و تنصل. (اقرب الموارد). رجوع به تنصل شود