بسیار خدمت کننده. (ناظم الاطباء). صیغۀ مبالغه است از نضف به معنی خدمت کردن. رجوع به نضف و ناضف و منضف شود، تیزدهنده. ضرطه زننده. (ناظم الاطباء). صیغۀ مبالغه است از نضف به معنی گوزیدن. رجوع به ناضف و منضف شود
بسیار خدمت کننده. (ناظم الاطباء). صیغۀ مبالغه است از نضف به معنی خدمت کردن. رجوع به نَضف و ناضف و منضف شود، تیزدهنده. ضرطه زننده. (ناظم الاطباء). صیغۀ مبالغه است از نضف به معنی گوزیدن. رجوع به ناضف و منضف شود
از ’ض ف ف’، انبوهی کردن و گرد آمدن بر آب و جز آن وقت سبک گردیدن حال آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبک گردیدن احوال قوم و انبوهی کردن و گردآمدن آنها بر آب. (از قطر المحیط)
از ’ض ف ف’، انبوهی کردن و گرد آمدن بر آب و جز آن وقت سبک گردیدن حال آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبک گردیدن احوال قوم و انبوهی کردن و گردآمدن آنها بر آب. (از قطر المحیط)
پنبه زن. (دهار) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حلاج. (ناظم الاطباء). محلوج کننده. (فرهنگ خطی). پنبه بز. پنبه وز. واخنده. نفاش. (یادداشت مؤلف) : قحبه زنکت آنچه به نداف دهد هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش. ناصرخسرو. وآن ابر همچو کلبۀ ندافان اکنون چو گنج لؤلؤ مکنون است. ناصرخسرو. باغی که بد از برف چو گنجینۀ نداف بنگرش ز دیبای محلق شده چون شوش. ناصرخسرو. رخصت است به مذهب همه مسلمانان که بعد از سلام جولاهه و کفشگر و نداف مؤمن را دعا گویند. (کتاب النقض ص 648). بر امید آنکه مگر ندافان زمستان لشکر پادشاه راپنبه کنند. (جهانگشای جوینی). در ولایت هرات دهی است چرخ نام قاضی آنجا به خانه ندافی رفته بود و شراب خورده. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 158) ، عوّاد. عودزن. عودنواز، کثیرالاکل. (المنجد). پرخور
پنبه زن. (دهار) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حلاج. (ناظم الاطباء). محلوج کننده. (فرهنگ خطی). پنبه بز. پنبه وز. واخنده. نفاش. (یادداشت مؤلف) : قحبه زنکت آنچه به نداف دهد هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش. ناصرخسرو. وآن ابر همچو کلبۀ ندافان اکنون چو گنج لؤلؤ مکنون است. ناصرخسرو. باغی که بد از برف چو گنجینۀ نداف بنگرْش ز دیبای محلق شده چون شوش. ناصرخسرو. رخصت است به مذهب همه مسلمانان که بعد از سلام جولاهه و کفشگر و نداف مؤمن را دعا گویند. (کتاب النقض ص 648). بر امید آنکه مگر ندافان زمستان لشکر پادشاه راپنبه کنند. (جهانگشای جوینی). در ولایت هرات دهی است چرخ نام قاضی آنجا به خانه ندافی رفته بود و شراب خورده. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 158) ، عَوّاد. عودزن. عودنواز، کثیرالاکل. (المنجد). پرخور
پنبه زن. در اصل ندّاف است و دراین بیت به تخفیف دال استعمال شده است: میغ مانندۀ پنبه است ورا باد نداف هست سدکیس درونه که بدو پنبه زنند. ابوالمؤید بلخی. رجوع به ندّاف شود
پنبه زن. در اصل نَدّاف است و دراین بیت به تخفیف دال استعمال شده است: میغ مانندۀ پنبه است ورا باد نداف هست سدکیس درونه که بدو پنبه زنند. ابوالمؤید بلخی. رجوع به نَدّاف شود
تلا زر، نکره سیم، گوهر خوشاب، تر و تازه، کاسه چوبی، جمع نضر، تلا ها زر ها جمع نضر زرها سیمها. سیم و زر (بیشتر در مورد زر بکاررود) : چمیدن و قرارش مانند مار باشد رخشیدن شعاعش گویی نضار باشد، (منوچهری. د. چا. 22: 2)، خالص از هر چیز، قدح چوبین
تلا زر، نکره سیم، گوهر خوشاب، تر و تازه، کاسه چوبی، جمع نضر، تلا ها زر ها جمع نضر زرها سیمها. سیم و زر (بیشتر در مورد زر بکاررود) : چمیدن و قرارش مانند مار باشد رخشیدن شعاعش گویی نضار باشد، (منوچهری. د. چا. 22: 2)، خالص از هر چیز، قدح چوبین