جدول جو
جدول جو

معنی نصی - جستجوی لغت در جدول جو

نصی(غَضْ وَ رَ)
برداشتن. رفع. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نصیرا
تصویر نصیرا
(پسرانه)
نام یکی از دانشمندان و شعرای قرن یازدهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیبه
تصویر نصیبه
(دخترانه)
سهم کسی از چیزی، بهره، سرنوشت، تقدیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیرالدین
تصویر نصیرالدین
(پسرانه)
یاری دهنده دین، نام یکی از علمای بزرگ ریاضی و نجوم و حکمت ایران در قرن هفتم، خواجه نصیرالدین طوسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
(پسرانه)
یاری دهنده، یاور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیحت نیوش
تصویر نصیحت نیوش
آنکه گوش به نصیحت بدهد، نصیحت شنو، پندشنو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
یار و مددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
بهره، حظ، بخت و اقبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
ناصح، نصیحت کننده، پنددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیحت گر
تصویر نصیحت گر
نصیحت کننده، پنددهنده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی از فدائیان حضرت شاه مردان بوده. (از آنندراج). نام شخصی که معتقد به خدائی و الوهیت حضرت امیرالمؤمنین و یعسوب الدین علی بن ابی طالب علیه السلام شده بودو گروه نصیری منسوب به وی می باشد. (ناظم الاطباء).
ز غمزۀ لب آن ف تنه عجم دیدم
ز شهسوار عرب آنچه بر نصیر گذشت.
آصفی (از آنندراج).
رجوع به نصیریه شود
محمد نصیر (میر...) نصرآبادی، از پارسی گویان ایرانی مقیم هند است، مؤلف مقالات الشعراء این بیت را از او آورده است:
زند موج طپیدن هر رگ جانم زجوش خون
خیال نشتری مژگان فصادی به دل دارم.
رجوع به مقالات الشعراء ص 815 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پنددهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناصح. (مهذب الاسماء) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). نیکخواه. (دهار). نصیحت کننده. (فرهنگ خطی). ج، نصحاء
لغت نامه دهخدا
(تَ)
موی به شانه کردن. (تاج المصادر بیهقی). شانه کردن زن موی خود را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). متصل گردیدن چیزی به چیزی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، زن خواستن در برگزیدۀ قوم، یقال: تنصی بنی فلان، اذا تزوج فی نواصیهم (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یعنی زن گرفت از اشراف بنی فلان، گرفتن موی پیشانی کسی را. (ناظم الاطباء) ، ترجیل زن موی خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابن نهیک الکلابی، از شعرای عرب است و در حدود سال 150 هجری قمری درگذشت، در الاغانی قصیدتی از او نقل شده که مطلعش این است:
ألا من لقلب فی الحجاز قسیمه
منه بأکناف الحجاز قسیم.
(از الاعلام زرکلی ج 8 ص 356).
و نیز رجوع به الاغانی چ ساسی ج 12 ص 33 شود
لغت نامه دهخدا
(نُ صَ)
ابن ریاح مکنی به ابومحجن، مولی عبدالعزیز بن مروان، از شعرای فحل عرب است، وی سیاه و غلام راشدبن عبدالعزی کنانی و در حضور عبدالعزیز بن مروان ابیاتی انشاد کرد، عبدالعزیز او را خرید و آزاد ساخت. موضوع تغزلات او زنی از قبیلۀ کنانه بود به نام ام بکر، زینب بنت صفوان. و این مطلع از قصایدی است که به نام معشوقه سروده است:
بزینب ألمم قبل أن یدخل الرکب
و قل ان تملینا فما ملک القلب.
وی از شاعران نامدار زمان خویش و با سلیمان بن عبدالملک و فرزدق معاصر و محشور بود و در اواخر عمر تنسک پیشه کرد. نصیب را دخترانی سیاه پوست همرنگ خودش بود و آنان را از ازدواج با عرب و عجم بازداشت و به روایت ثعالبی این منع وی موضوع ضرب المثلی شددر مورد دختری که بر اثر سختگیری پدر به خانه مانده است، و شعر ابوتمام بدین معنی اشارتی دارد که:
کانت ’بنات نصیب’حین ضن بها
عن الموالی و لم تحفل بهاالعرب
وفات نصیب به سال 108 یا 113 و به گفتۀ بعضی به سال 111 هجری قمری اتفاق افتاد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 355). و نیز رجوع به ارشادالاریب ج 7 ص 212 و الاغانی ج 1 ص 324 و 377 و ج 12 ص 324 و شرح دیوان ابی تمام ج 1 ص 258 و النجوم الزاهره ج 1 ص 262 و سمطاللاّلی ص 291 و شرح الشواهد ص 105 و الشعر و الشعراء ص 153 و ثمارالقلوب ص 177 و تزیین الاسواق چ بولاق ج 1 ص 98 و تاریخ الاسلام ذهبی ج 5 ص 11 و رغبهالامل ج 2 ص 217 و ج 4 ص 32 و ج 5 ص 112 و عقدالفرید ج 1 ص 232 و دیگر مجلدات و البیان و التبیین ج 1 ص 178 و ج 2 ص 177 و ج 3 ص 49 و 145 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
طالب (حاجی...) ابن حاجی مقصودچیت ساز اصفهانی متخلص به نصیب از شعرای قرن یازدهم است وی از ایران به هند مهاجرت کرده است، او راست:
گهی وصال و گهی هجر یار می کشدم
به هر طریق غم روزگار می کشدم
به راه دوست گرانجانی رفیق بلاست
عنان کشیدن عمر شرار می کشدم.
#
از صفیر بلبلی پژمرده گردد گلشنم
پای موری گر به سنگ آید بسوزد خرمنم
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 360) (نگارستان سخن ص 122) (کلمات الشعراء سرخوش ص 115)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. در 19 هزارگزی شمال غربی قاین در ناحیۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 123 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و زعفران، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیمۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نیمه. (مهذب الاسماء). نصف. یکی از دو شقۀ چیزی. (از متن اللغه). نیمۀ هر چیز. (غیاث اللغات). دو یک. نیم. نصف. (یادداشت مؤلف) ، معجر. مقنعۀ زنان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کواشمه. (مهذب الاسماء). خمار. (اقرب الموارد) (متن اللغه). معجر. مقنعه. چارقد. روپاک، عمامه و هرچه بدان سر بپوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچه سر را بپوشاند اعم از عمامه یا روسری و خمار. (از المنجد) ، چادر دورنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برد دورنگ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (المنجد) ، چادر نادوخته، یعنی یک عرض باشد. (غیاث اللغات) ، پیمانه ای است. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خادم. (متن اللغه). رجوع به ناصف و نصفه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ صَ)
زن میانه سال خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). تصغیر نصف است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به نصف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
روشن. بی آمیغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالص صافی. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ صی یَ)
خیار و برگزیده از مردم و ستور و جز آن. (منتهی الارب) (از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). برگزیدگان و اشراف قوم. (از متن اللغه). بهین چیز. (مهذب الاسماء) ، اسم است از انتصاء به معنی برگزیدن. (از متن اللغه) ، باقی مانده از مال و جز آن. (از متن اللغه). بقیه. (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، نصی ّ. جج، انصاء، اناص. (المنجد) (اقرب الموارد) ، واحد نصی ّ است به معنی نبات سبط. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به نصی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سنگی است دراز به اندازۀ یک گز که به آن چیزی کوبند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نصل، تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به معنی بعدی شود، تبر. فأس. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، گندم صاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گندم پاک کرده، که در آن خاک و ریگ و جز آن نباشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بظر. (متن اللغه) ، شعبه ای از وادی. (از المنجد) ، کام دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیوند میان گردن و سر. زیر هر دو زنخ. (منتهی الارب) (آنندراج). مفصل میان گردن و سر، زیر زنخ. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زیر گلوگاه. (مهذب الاسماء). حنک. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، اعلای سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، نصیل الحجر، روی آن. (از المنجد) ، نول مرغ یا بینی آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خطم. منقار مرغان. (از اقرب الموارد). ج، نصل
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
حظ و بهره، قسمت، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
پند دهنده، ناصح، نیکخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
یاری کننده، مددکار، ناصر، یاریگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیع
تصویر نصیع
روشن، بی آمیغ، خالص، صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیف
تصویر نصیف
نیمه، دو رنگ، پیشیار (پیشخدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
((نَ))
بهره، قسمت، بخت، اقبال، جمع انصبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
((نَ))
نصیحت کننده، پند دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
((نَ))
یاری گر، مددکننده، جمع انصار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصیحت کردن
تصویر نصیحت کردن
پند دادن، اندرز دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نصیحت
تصویر نصیحت
پند، اندرز، سفارش
فرهنگ واژه فارسی سره
بهره، بهر، حصه، روزی، سهم، قسمت، نصیبه، نوال، اقبال، بخت، تقدیر، سرنوشت، طالع، قرعه، نشان، نصیبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مددکار، یار، یاریگر، یاور
فرهنگ واژه مترادف متضاد