جدول جو
جدول جو

معنی نصریان - جستجوی لغت در جدول جو

نصریان
(نِ فُلْ قَرْ یِ)
دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام، در 52 هزارگزی مغرب دهلران در ناحیۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 110 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و روغن و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده به دو قسمت نزدیک بهم به نامهای نصریان علیا و نصریان سفلی تقسیم شده است. سکنۀ نصریان علیا 65 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماریان
تصویر ماریان
(دخترانه)
انگلیسی از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساریان
تصویر ساریان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شعریان
تصویر شعریان
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخریان
تصویر اخریان
آخریان، برای مثال چون می دهی مرا تو عطاهای به گزین / جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر (کمال الدین اسماعیل - ۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخریان
تصویر آخریان
مال و اسباب، کالا، متاع، مال التجاره، قماش، برای مثال آخریان خرد سفته فرستم به دوست / هیچ ندارم دگر چون دل و جان نزد اوست (عسجدی - لغت نامه - آخریان)، دزد اگر با چراغ روی آرد / به گزیند ز کوشک آخریان (لغتنامه - اخریان)
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رُ نَ)
دهی از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج واقع در 23 هزارگزی جنوب خاوری سنندج و 10 هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ سنندج به کرمانشاه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 280 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و مختصر توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
دهی جزء دهستان کزازعلیا بخش سربند شهرستان اراک. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 402 تن. آب آن از رود خانه کزاز و محصول آن غلات، چغندرقند، انگور، بنشن و قلمستان. شغل اهالی زراعت، جاجیم و ژاکت بافی است. راه مالرو دارد و از راه شوسۀ اراک به ملایر اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهریست در ولایت میشیگان آمریکا. کارخانه های ذوب مس و آهن دارد ومرکبات در آن بعمل می آید. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اصلی. مردمان شریف پاک نژاد. (ناظم الاطباء) ، کف برآمدن بر شدق کسی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، اصماغ درخت، برآمدن صمغ از آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، صاحب صمغ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شیر تازه و خوب دادن گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصماغ شاه، تازه بودن شیر آن، و آن نخستین شیریست که از آن دوشیده میشود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
حفظ کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
دهی از دهستان چری بخش و حومه شهرستان قوچان که در چهل و هفت هزارگزی باختر قوچان و چهار هزارگزی باختر راه مالرو عمومی شیرغان به خرق واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 476 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل مردم آن سامان زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بصره و کوفه که این هر دو مقام مرکز علوم اند. (آنندراج). بصیغۀ تثنیه، نام شهر بصره و کوفه. (ناظم الاطباء). بصره و کوفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ صَ ری یون)
جمع واژۀ بصری. (ناظم الاطباء) ، رجل ذوبصم، مرد ستبر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سطبر. (از آنندراج) ، ثوب ذوبصم، جامۀستبر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سطبر. (از آنندراج) ، باسمۀ روی پارچه. (دزی ج 1 ص 92)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نهبدان بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 395 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اصرمانی. ورکاک و زاغ. (منتهی الارب). صرد وغراب. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فرقه ای از متصوفه بر طریقت ابی الحسن احمد بن ثوری. (کشف المحجوب هجویری)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اسب نر و هر ستوری. (ناظم الاطباء). اسب نر. حصان. مقابل مادیان. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
لگد مادیان به نریان درد نکند
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شهرکی است به خراسان از گوزگانان اندر میان جهوذان و پاریاب، و حد او دو فرسنگ است. (از حدود العالم). نام قریه ای میان فاریاب و بلخ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران است، در 29هزارگزی مشرق شهرک و 3هزارگزی مشرق راه عمومی طالقان به کلاردشت قرار دارد، ناحیه ای کوهستانی و سردسیر است با 944 نفر سکنه، آب آنجا از چشمه سار است و محصولش غلات، سیب زمینی، باقلا و بنشن و دیگر محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت و گله داری، صنعت دستی اهالی بافتن گلیم و جاجیم و کرباس است، عده ای از اهالی این ده برای تأمین معاش به تهران می روند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 220)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شهری در فلسطین که اقوام و کسان حضرت مسیح در آنجا بودند و آن حضرت در آنجا متولد شد و اکنون دارای 10000 نفر جمعیت است. (ناظم الاطباء). رجوع به ناصره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان شاهیجان بخش داراب شهرستان فسا. در 18 هزارگزی جنوب غربی داراب نزدیک راه داراب به فسا، در جلگۀ گرمسیر واقع است و 735 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و خرما و پنبه و حبوبات، شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از صوفیه، پیروان ابوالحسن نوری، (یادداشت مؤلف)، رجوع به نوریه و نیز رجوع به ابوالحسن نوری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ترسا. (ناظم الاطباء). نصرانی. (از متن اللغه) (مهذب الاسماء) (المنجد) (از اقرب الموارد). مرد ترسا. (دهار) (مهذب الاسماء). واحد نصاری است. (از متن اللغه). رجوع به نصرانی و نصاری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
دهی است به شام. (منتهی الارب). شهری است در شام. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نریان
تصویر نریان
اسب نرمقابل مادیان، هر ستورنر
فرهنگ لغت هوشیار
کالا، مانه (اثاث خانه) کالا متاع مال التجاره، اثاث البیت اثاثه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوریان
تصویر حوریان
جمع حوری، در تازی پیشینه ندارد پردیسیان پریگونگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصری در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : ذوالنون مصری خطوط قدماء مصریین را میتوانسته است بخواند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لوری طایفه کولی: این زند بر چنگهای سندیان پالیزبان وان زند بر نایهای لوریان آزادوار. (منوچهری. د. چا. 28: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحریان
تصویر بحریان
دریاییان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذریان
تصویر حذریان
پرهیزگار، ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصران
تصویر نصران
((نَ))
ترسا، جمع نصاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نریان
تصویر نریان
((نَ))
اسب نر، مقابل مادیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخریان
تصویر آخریان
((رِ))
کالا، متاع، اثاثه خانه
فرهنگ فارسی معین