جدول جو
جدول جو

معنی نشکردن - جستجوی لغت در جدول جو

نشکردن(لَ حَ)
مقابل شکردن. رجوع به شکردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
چالاکی کردن، زود به هم گشتن و کاری را به چابکی انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
جانوری را شکار کردن، شکردن، بشکریدن، صید کردن، اصطیاد، شکاریدن، شکریدن، اقتناص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
جانوری را شکار کردن، اشکردن، شکریدن، اصطیاد، بشکریدن، اقتناص، صید کردن، شکاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشکرده
تصویر نشکرده
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، شفره، گزن، نشگرده، گهزن برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
نیشتر حجام
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گُتَ)
بشکریدن. شکریدن. شکردن. شکار کردن. شکار افکندن:
جهانا ندانم چرا پروری
چو پروردۀ خویش را بشکری.
فردوسی.
بفرمود تا پیش دریا برند
مگر مرغ و ماهی ورا بشکرند.
فردوسی.
، یرک. (ناظم الاطباء) ، نامور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَ)
مردن، قتل کردن و کشتن. (ناظم الاطباء). لغت و معانی آن مختصر به همین مأخذ است
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ زَ دَ)
شکار کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث) (از برهان). قنص. اقتناص. صید. صید کردن. شکریدن. شکاریدن. شکار کردن. (یادداشت مؤلف). شکار کردن و شکستن انسان یا حیوانی را:
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونکه تو اعدای ترا بشکری.
دقیقی.
چو بهرام دانست کآمدش مرگ
نهنگی کجا بشکرد پیل و کرگ.
فردوسی.
به پیر و جوان یک بیک بنگرد
شکاری که پیش آیدش بشکرد.
فردوسی.
کسی زنده بر آسمان نگذرد
شکار است و مرگش همی بشکرد.
فردوسی.
همان شیر درّنده را بشکرد
ز دامش تن اژدها نگذرد.
فردوسی.
کس از گردش آسمان نگذرد
وگر بر زمین پیل را بشکرد.
فردوسی.
چون روز جنگ باشد جز پیل نفکنی
چون روز صید باشد جز شیر نشکری.
فرخی.
گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر
ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای.
مسعودسعد.
اندر او مرغ خانگی نپرد
زآنکه باز از هوا ورا شکرد.
سنایی.
مرغ آز و نیاز عالمیان
باز برّ و عطای تو شکرد.
سوزنی.
به یک کرشمه و یک غنچه زآن دو شکّر خویش
هزاردل بربایی هزار جان شکری.
سوزنی.
چو باز او شکرد صید او چه کبک و چه گرگ
چو اسب او گذرد راه او چه بحر و چه بر.
انوری.
چنبردف شکارگه زآهو و گور و یوز و سگ
لیک به هیچ وقت از او هیچ شکار نشکری.
خاقانی.
- باز شکردن، صید کردن. شکریدن:
من بدیشان شکرم جاهل بی حرمت را
که خران را حکما باز به شیران شکرند.
ناصرخسرو.
- دل کسی را شکردن، دل او را شکار کردن. دل او را بشکستن. کنایه از کشتن وی:
همان کن کجا از خرد درخورد
دل اژدها را خرد بشکرد.
فردوسی.
، گرفتن و اخذ کردن. (ناظم الاطباء) ، شکستن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث) (برهان). شکستن جسمی را چون جام و شیشه و یا عضوی را چون سر و گردن، یا شکست دادن و منهزم ساختن کسی را:
که جام برادر برادر خورد
هزبر آنکه او جام می بشکرد.
فردوسی.
ز فرمان یزدان کسی نگذرد
اگر گردن شیر نر بشکرد.
فردوسی.
بدان تا به گفتار تو می خوریم
دمی درد و اندوه را بشکریم.
فردوسی.
سوی بچگان برد تابشکرند
بدان نالۀ زار او ننگرند.
فردوسی.
شاه بادی و توانا و قوی تا به مراد
گه ولی پروری و گاه معادی شکری.
فرخی.
پادشاهی گیر و نیکی گستر و گیتی گشای
نیکنامی ورز و چاکرپرور و دشمن شکر.
عنصری.
بیایید تا لشکر آز را
به خرسندی از گرد خود بشکریم.
ناصرخسرو.
عشق تو بجای شکره دایم
تا عمر بسر رود شکردم.
سوزنی.
- جان کسی را شکردن، او را کشتن. از بین بردن:
به مادر چنین گفت کای پرخرد
همی مهر جان مرا بشکرد.
فردوسی.
بدین شادمانی کنون می خوریم
به می جان اندوه را بشکریم.
فردوسی.
، کشتن. (یادداشت مؤلف) :
همه مر تو را پاک فرمان برند
گه رزم بدخواه را بشکرند.
فردوسی.
جهانا ندانم چرا پروری
چو پروردۀ خویش را بشکری
که هر کس که خون یل اسفندیار
بریزد ورا بشکرد روزگار.
فردوسی.
یکی اندرآید یکی بگذرد
که دیدی که چرخش همی نشکرد.
فردوسی.
همو دم زدن بر تو بر بشمرد
همو برفزاید همو بشکرد.
فردوسی.
جهان گشاید و کین توزد و عدو شکرد
به تیغ تیز و کمان بلند و تیر خدنگ.
فرخی.
وگر گرگ برطاس را نشکرم
ز برطاسی روس روبه ترم.
نظامی.
، چاره کردن و علاج نمودن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج).
- غم کسی شکردن، تیمار داشتن وی:
ما غم کس نخورده ایم مگر
که دگر کس نمی خورد غم ما
ما غم دیگران بسی خوردیم
دیگری نیز بشکرد غم ما.
خاقانی.
، دارو دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ خوَرْ / خُرْ دَ)
وشکریدن. واشکردن. وشکلیدن. وشکولیدن. کارها را چست و چابک انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین). به چستی و چالاکی به کمک کسی شتافتن. ساعی و جاهد شدن. جد کردن. کوشیدن. سعی کردن، محنت کشیدن با جد و جهد، نیک کار کردن، مردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ کِ دَ / دِ / نِ کَ دَ / دِ)
دست افزار کفشدوز و موزه دوز. (لغت فرس اسدی ص 507) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شفره. (از منتهی الارب). ذرب. (از منتهی الارب). از میل. (تفلیسی). ارمیک. محذی. آلتی است مجلدین و هم کفشگران را. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشگرده شود:
به نشکرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
بوشکور.
کفشگر... نشکرده برداشت. (کلیله و دمنه).
گمان برم که به وراقی و به جلدگری
ز کلک و گهزن و سنگ تراش و نشکرده
تراش کرده بوی آرزوی زر دو هزار
درست و نیمه برون از قراضه و خرده.
سوزنی.
، نیشتر حجام. (یادداشت مؤلف) :
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشکرده.
کسائی
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ کَ دَ / نَ کَ دَ)
شکارناشدنی. مقابل شکردنی، نشکستنی. رجوع به شکردنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَحْ وَجَ)
ناشمردن. نشماردن. شماره نکردن. مقابل شمردن. رجوع به شمردن شود، به حساب نیاوردن. منظور نداشتن. نپنداشتن: مرد دانا صاحب مروت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نکردن. مقابل کردن. رجوع به کردن شود
لغت نامه دهخدا
ناشکرده. مقابل شکرده. رجوع به شکرده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ تَ)
شکردن وشکاردن. (ناظم الاطباء) (لغات شاهنامه) :
نبودی به گیتی چنین کهترم
که هزمان بدو پیل و دیو اشکرم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناکردن
تصویر ثناکردن
ستایش کردن مدح گفتن، حمدگفتن محمدت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن کردن
تصویر زن کردن
ازدواج کردن همسر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکردن
تصویر برکردن
بلند کردن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش کردن
تصویر آش کردن
دباغی کردن پیراستن چرم دباغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درکردن
تصویر درکردن
خارج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
شورانیدن، آشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکران
تصویر بشکران
بوشکرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل نشاراانجام دادن کاشتن تخم گیاهان درمحوطه ای محدودوپس ازآنکه اندکی نموکنندآنهاراجداکرده درجاهای مختلف کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است آهنین یا فولادی کوتاه با سری پهن و مورب تیز کرده که صحافان و کفاشان و سراجان بوسیله آن پوست را نازک کنند و بتراشند و ببرند شفره از میل گزن: خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد و بینی حجام را ببرید
فرهنگ لغت هوشیار
اسفنج ابر مرده. یا نشکرد گازران اسفنجی که رخت شویان بکار برند رغوه الحجامین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
شکار کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکردن
تصویر نوکردن
تجدید کردن، از سر گرفتن، تجدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گنجاندن مقام دادن، یا خود را جا کردن خود رادر ردیف کسانی مهم در آوردن، در اداره ای یا موسسه ای وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
((وَ کَ دَ))
وشکریدن، کاری را به چالاکی و چابکی انجام دادن، وشکولیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
((ش کَ دَ))
شکار کردن، شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
((اِ کَ دَ))
شکار کردن، شکستن، شکردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشکرده
تصویر نشکرده
((نِ کَ دِ))
شفره، گزن، ابزار دم تیزی که با آن چرم را می برند یا پشت پوست و چرم را با آن می تراشند
فرهنگ فارسی معین