بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود: از غنچۀ ناشکفته مستورتری وز نرگس نیم خفته مخمورتری. مسعودسعد. بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت. خیام. هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست هنوزم در دریائی نسفته ست. نظامی. چون غنچۀ ناشکفته با او می زد نفسی نهفته با او. نظامی. داری زپی چشم بد ای در خوشاب یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب. کمال اسماعیل
بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود: از غنچۀ ناشکفته مستورتری وز نرگس نیم خفته مخمورتری. مسعودسعد. بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت. خیام. هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست هنوزم در دریائی نسفته ست. نظامی. چون غنچۀ ناشکفته با او می زد نفسی نهفته با او. نظامی. داری زپی چشم بد ای در خوشاب یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب. کمال اسماعیل
کاسته نشده. کم نشده. (ناظم الاطباء). مقابل کاسته. رجوع به کاسته شود. - ماه ناکاسته، بدر. ماه تمام. (ناظم الاطباء) : یکی نامه درخواست آراسته فروزان تر از ماه ناکاسته. فردوسی. به شب ماه ناکاسته چون بود؟ چنان بود اگر مه به افزون بود. فردوسی. مجلس خلوت نگر آراسته روشن و خوش چون مه ناکاسته. نظامی
کاسته نشده. کم نشده. (ناظم الاطباء). مقابل کاسته. رجوع به کاسته شود. - ماه ناکاسته، بدر. ماه تمام. (ناظم الاطباء) : یکی نامه درخواست آراسته فروزان تر از ماه ناکاسته. فردوسی. به شب ماه ناکاسته چون بود؟ چنان بود اگر مه به افزون بود. فردوسی. مجلس خلوت نگر آراسته روشن و خوش چون مه ناکاسته. نظامی
نیافته. به دست نیاورده. تحصیل نکرده: به دست آوریده خردمند سنگ به نایافته درّ ندهد ز چنگ. اسدی. آن وقت به نشابور بودم سعادت خدمت این دولت نایافته. (تاریخ بیهقی ص 104). هر در که در اونیاز بینی نایافته به چو باز بینی. نظامی. - نایافته بخش، بی نصیب. بی بهره: ذات نایافته از هستی بخش کی تواندکه شود هستی بخش ؟ ، معدوم. نایاب. غیرموجود: فریفته تر از آن کسی نبود که یافته به نایافته دهد. (قابوسنامه). نایافته در زبانش افکند در سرزنش جهانش افکند. نظامی. موجود به مفقود و یافته را به نایافته مفروش. (خواجه رشیدالدین وزیر غازان). - امثال: سنگ به از گوهر نایافته، نظیر:نخودچی به از هیچی
نیافته. به دست نیاورده. تحصیل نکرده: به دست آوریده خردمند سنگ به نایافته درّ ندهد ز چنگ. اسدی. آن وقت به نشابور بودم سعادت خدمت این دولت نایافته. (تاریخ بیهقی ص 104). هر در که در اونیاز بینی نایافته به چو باز بینی. نظامی. - نایافته بخش، بی نصیب. بی بهره: ذات نایافته از هستی بخش کی تواندکه شود هستی بخش ؟ ، معدوم. نایاب. غیرموجود: فریفته تر از آن کسی نبود که یافته به نایافته دهد. (قابوسنامه). نایافته در زبانش افکند در سرزنش جهانش افکند. نظامی. موجود به مفقود و یافته را به نایافته مفروش. (خواجه رشیدالدین وزیر غازان). - امثال: سنگ بِه ْ از گوهر نایافته، نظیر:نخودچی بِه ْ از هیچی
تازه شکفته شده. گل یا غنچه ای که به تازگی باز شده و در کمال طراوت و شادابی است: روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد روی من چون شنبلید پژمریده در چمن. منوچهری. که آن نوشکفته گل نورسید همی گشت از باد چون شنبلید. ؟ (از لغت اسدی). ای گل خندان نوشکفته نگه دار خاطر بلبل که نوبهار نماند. سعدی
تازه شکفته شده. گل یا غنچه ای که به تازگی باز شده و در کمال طراوت و شادابی است: روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد روی من چون شنبلید پژمریده در چمن. منوچهری. که آن نوشکفته گل نورسید همی گشت از باد چون شنبلید. ؟ (از لغت اسدی). ای گل خندان نوشکفته نگه دار خاطر بلبل که نوبهار نماند. سعدی