نشانستن. (آنندراج) (از برهان قاطع). اجلاس. (از منتهی الارب). نشاندن. بنشاندن. بنشاستن. بنشاختن. به نشستن داشتن. (یادداشت مؤلف). جای دادن. مصدر متعدی نشستن است: نواخت امیرمسعود... از حد گذشته بود و اندازه، از نان دادن و زبر همگان نشانیدن. (تاریخ بیهقی ص 137). چون بار بگسست اعیان را به نیم ترک بنشانیدند. (تاریخ بیهقی) ، سوار کردن. برنشانیدن. برنشاندن: حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند بر مرکبی که هرگز ننشسته بود نشانیدند. (تاریخ بیهقی ص 84). وقتی در بیابانی مانده بودم مرا بر شتری نشانید. (گلستان) ، رفع کردن. برطرف کردن. تخفیف دادن. - نشانیدن آتش، اطفاء. خاموش کردن آتش را. (یادداشت مؤلف). - نشانیدن چراغ، کشتن و خاموش کردن چراغ را. (یادداشت مؤلف). - نشانیدن عطش، برطرف کردن تشنگی را. ، نشانیدن گرد و غبار، صافی کردن هوا از گرد و غبار. (یادداشت مؤلف). - کسی را به جای خود نشانیدن یا کسی را سرجایش نشانیدن، او را از تجاوز حدّ ادب و امثال آن با اخطار و عتاب و شتم یا عملی چون ضرب یا جنگ و غلبه منع کردن. (یادداشت مؤلف). او را گوشمال دادن. - نشانیدن ورم، کم کردن ورم را. (یادداشت مؤلف). ، اغراس. غرس. (منتهی الارب). کاشتن. غرس کردن، ترصیع کردن. نصب کردن گوهر در چیزی، نشان کردن. رسم کردن. اثر کردن. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به نشاندن شود
نشانستن. (آنندراج) (از برهان قاطع). اجلاس. (از منتهی الارب). نشاندن. بنشاندن. بنشاستن. بنشاختن. به نشستن داشتن. (یادداشت مؤلف). جای دادن. مصدر متعدی نشستن است: نواخت امیرمسعود... از حد گذشته بود و اندازه، از نان دادن و زبر همگان نشانیدن. (تاریخ بیهقی ص 137). چون بار بگسست اعیان را به نیم ترک بنشانیدند. (تاریخ بیهقی) ، سوار کردن. برنشانیدن. برنشاندن: حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند بر مرکبی که هرگز ننشسته بود نشانیدند. (تاریخ بیهقی ص 84). وقتی در بیابانی مانده بودم مرا بر شتری نشانید. (گلستان) ، رفع کردن. برطرف کردن. تخفیف دادن. - نشانیدن آتش، اطفاء. خاموش کردن آتش را. (یادداشت مؤلف). - نشانیدن چراغ، کشتن و خاموش کردن چراغ را. (یادداشت مؤلف). - نشانیدن عطش، برطرف کردن تشنگی را. ، نشانیدن گرد و غبار، صافی کردن هوا از گرد و غبار. (یادداشت مؤلف). - کسی را به جای خود نشانیدن یا کسی را سرجایش نشانیدن، او را از تجاوز حدّ ادب و امثال آن با اخطار و عتاب و شتم یا عملی چون ضرب یا جنگ و غلبه منع کردن. (یادداشت مؤلف). او را گوشمال دادن. - نشانیدن ورم، کم کردن ورم را. (یادداشت مؤلف). ، اغراس. غرس. (منتهی الارب). کاشتن. غرس کردن، ترصیع کردن. نصب کردن گوهر در چیزی، نشان کردن. رسم کردن. اثر کردن. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به نشاندن شود
از: نشل + یدن پسوند مصدری). چنگ درزدن ودرآویختن بود به چیزی. و آن را به تازی تشبث گویند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین نقل از جهانگیری). گرفتن. آویختن. (از برهان قاطع، ذیل نشل) : گر تو خواهیش و گر نه به تو اندر نشلد زر او چون به در خانه او برگذری. فرخی (از حاشیۀ برهان). گرت پاید که بگذری ز سها دست خود در رکاب شاه نشل. شمس فخری. ، آویختن. آویزان کردن، به دست گرفتن و به زور گرفتن. (ناظم الاطباء)، دو چیز را با هم دوختن و چسباندن و کوبیدن. (از برهان قاطع، ذیل نشل). سروری گوید: در مؤید (الفضلا) و نسخۀ میرزا (ابراهیم) به معنی دو چیز باشد که بر یکدیگر دوزند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
از: نشل + یدن پسوند مصدری). چنگ درزدن ودرآویختن بود به چیزی. و آن را به تازی تشبث گویند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین نقل از جهانگیری). گرفتن. آویختن. (از برهان قاطع، ذیل نشل) : گر تو خواهیش و گر نه به تو اندر نشلد زر او چون به در خانه او برگذری. فرخی (از حاشیۀ برهان). گرت پاید که بگذری ز سها دست خود در رکاب شاه نشل. شمس فخری. ، آویختن. آویزان کردن، به دست گرفتن و به زور گرفتن. (ناظم الاطباء)، دو چیز را با هم دوختن و چسباندن و کوبیدن. (از برهان قاطع، ذیل نشل). سروری گوید: در مؤید (الفضلا) و نسخۀ میرزا (ابراهیم) به معنی دو چیز باشد که بر یکدیگر دوزند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
آمیختن نر و ماده. (فرهنگستان). گشنیدن یا لقاح عبارت است از اتحاد و ترکیب دوگامت که از این عمل تشکیل سلول واحدی باسم تخم نتیجه میشود. (جانورشناسی عمومی تألیف فاطمی ص 26-40)
آمیختن نر و ماده. (فرهنگستان). گشنیدن یا لقاح عبارت است از اتحاد و ترکیب دوگامت که از این عمل تشکیل سلول واحدی باسم تخم نتیجه میشود. (جانورشناسی عمومی تألیف فاطمی ص 26-40)
چنگ در زدن در آویختن بچیزی تشبث کردن: گر تو خواهیش و گرنه (خواهی واگرنه) بتواند اندر نشلد زر او چون بدرخانه او برگذری... (فرخی. عبد. 401) توضیح جهانگیری همین بیت را برای فعل فوق شاهد آورده اما سروری گوید: در موید (الفضلا) و نسخه میرزا (ابراهیم) بمعنی دو چیز باشد که بریکدیگر دوزند
چنگ در زدن در آویختن بچیزی تشبث کردن: گر تو خواهیش و گرنه (خواهی واگرنه) بتواند اندر نشلد زر او چون بدرخانه او برگذری... (فرخی. عبد. 401) توضیح جهانگیری همین بیت را برای فعل فوق شاهد آورده اما سروری گوید: در موید (الفضلا) و نسخه میرزا (ابراهیم) بمعنی دو چیز باشد که بریکدیگر دوزند
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)