جدول جو
جدول جو

معنی نشر - جستجوی لغت در جدول جو

نشر
چاپ و انتشار مکتوبات، انتشاراتی مثلاً نشر اشجع، پراکنده ساختن خبر، زنده کردن، زنده کردن مردگان در روز قیامت، وزیدن
تصویری از نشر
تصویر نشر
فرهنگ فارسی عمید
نشر
(نَ)
یوم النشر، روز قیامت. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نشر
(نَ کَ)
دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان، در 40 هزارگزی جنوب شرقی همدان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 773 تن سکنه دارد آبش از چشمه و قنات، محصولش حبوبات و لبنیات و محصولات صیفی و انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی است (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نشر
پراکندگی، انتشار، گستردگی
تصویری از نشر
تصویر نشر
فرهنگ لغت هوشیار
نشر
((نَ))
پراکندگی، انتشار، پخش کردن کتاب و مانند آن، زنده کردن مردگان در روز قیامت، وزیدن، وزش، مؤسسه انتشاراتی، انتشارات، نشر معین، نشر قطره
تصویری از نشر
تصویر نشر
فرهنگ فارسی معین
نشر
پراکندن، سرایت، پخش، توزیع، انتشار، چاپ، طبع، اشاعه، ترویج، شیوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نشر
نشوی، شستشو مکن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشره
تصویر نشره
سرمشقی که بر لوح کودکان می نوشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشره
تصویر نشره
دعایی که برای معالجۀ دیوانه یا دفع چشم زخم بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رَ)
واحد نشر است. رجوع به نشر شود، نسیم. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته باشد اما مهر نکرده باشند. (از اقرب الموارد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته شده و بین مردم پخش کرده شود. (از المنجد). ج، نشرات
لغت نامه دهخدا
(نَ ری یَ / یِ)
روزنامه یا مجله که بطور مرتب روزانه یا هفتگی یا ماهانه منتشر شود. نیز رجوع به نشره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ)
پراکنده و افشانده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
از صفات خداوند عالم است که زنده کننده و برگردانندۀ حیات و زندگانی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
زنده گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَشْشَ)
پریشان و پراکنده. منشره. (ناظم الاطباء). گسترده و نشرداده: ملأ منشر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گسترده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
بی شرم. بی آزرم: الجلاعه، پلیدزفان و نشرم شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
شادی ختم قرآن. (غیاث اللغات از مدار) (آنندراج از مدار) (ناظم الاطباء) ، آنچه با زعفران و شنگرف به روز مکتب نشینی به روی تختۀ طفلان نویسند. (غیاث اللغات از برهان قاطع) (آنندراج). و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء). آنچه بر تختۀ اطفال نویسند در مکتب. (فرهنگ خطی). رجوع به نشره شود:
چرخ را نشرۀ نون والقلم است ازمه نو
کآنهمه سرخی در باختر آمیخته اند.
خاقانی (از فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
جائی که آفتاب نمی رسد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
تعویذ. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسون. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسونی که علاج کرده می شود به او دیوانه و بیمار. (شرح قاموس) (از حاشیۀ برهان قاطع). حرز دیو دیده و بیمار. (یادداشت مؤلف). تعویذی است که بدان دیوانگان و بیماران و یا مردم نزار مشرف به هلاکت را درمان کنند. (از اقرب الموارد) :
گر جگرش خسته شد از فزع حادثات
نعت محمد بس است نشره و درمان او.
خاقانی.
نشرۀ من مدح امام است و بس
تا نرسد ز اهرمنانم زیان.
خاقانی.
هیکل و نشره و حرزی که اجل باز نداشت
هم به تعویذ ده شعبده گر بازدهید.
خاقانی.
خستگان دیو ظلم از خاک درگاهش به آب
نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند.
خاقانی.
، هدیه که برای طفلان نویسند. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرکبی از زعفران و جز آن که لوح اطفال را کنند. (یادداشت مؤلف) :
از آن چون لوح طفلانم به سرخی اشک و زردی رخ
که دل را نشرۀ عید است ز آن پیر دبستانی.
خاقانی.
- نشرۀ اطفال. رجوع به ترکیب نشرۀ طفلان شود:
تا کی چو لوح نشرۀ اطفال خویش را
در زرد و سرخ حلیت زیبا برآورم.
خاقانی.
- نشرۀ طفلان، آنچه با زغفران و غیره بر روی تختۀ اطفال نویسند. (برهان قاطع) .نشره، آنچه با زعفران و شنگرف برای کودکی که تازه به مکتب می رود بر روی لوح نویسند و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
نوشتم ابجد تجرید پس چون نشرۀ طفلان
نگاریدم به سرخ و زرد ز اشک دیده، سربابش.
خاقانی.
، دعائی که با زعفران نویسند. (انجمن آرا). رجوع به نشره (ن ر) شود
تعویذی که بدان بیمار و دیوانه را علاج کنند. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). رقیه و افسون که بر دیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). رجوع به نشره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ را)
ابل نشری، شتران گر رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتران گرفتار جرب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَری یا)
جمع واژۀ نشریه. رجوع به نشریه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش جاسک شهرستان بندرعباس. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نرمباد، آگهی بخشنامه، گزارش، پهرست افسون، پنام (تعویذ) یک بار پراکندن یک مرتبه منتشر کردن، ورقه یا اوراقی چاپی که آنرا منتشر سازند، جمع نشرات. توضیح بعض محققان بجای} نشریه {استعمال این کلمه را تجویز کرده اند ولی کمتر مستعمل است. افسونی که بوسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند: بر چهره شنبلید خوش تاب نشره تو کنی بزعفران آب. (تحفه العراقین. قر. 28) یا نشره طفلان. آنچه با زعفران و غیره بر روی تخته طفلان نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده کردن، انتشار دادن، زنده کردن مردگان در روز قیامت، پراکنده شدن: (و نبذی از ناپاکی آن ناپاک که چون نشر کند... دربندی چند کاغذ بیاور دمی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نشره. توضیح مدتی است که نشریه بمعنی روزنامه یا مجله ای که متوالیا یا متناوبا منتشر میشود استعمال میگردد و جمع آنرا} نشریات {گویند. در عربی این دو کلمه نیامده از همین رو گروهی از فصیحان و مستعربان بجای آن} نشره {و} نشرات {که در کتب عربی معاصر هم مورد استعمال دارد بکار برند (مانند: تمره و تمرات) نظره نظرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشردادن
تصویر نشردادن
انتشاردادن و پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
آب دعا بدین طریق که دعا را بزعفران نویسند و باب باران نیسانی بشویند و آنرا بنوشند ما النشره: هان رفیقا، نشره آبی یا زگال آبی بسا کز دل و چهره زگال و زعفران آورده ام. (خاقانی. عبد. 256)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نشریه. توضیح این جمع و مفرد آن در عربی فصیح نیامده ازین رو بعض فصیحان بجای آن} نشرات {را بکار برند نظریات
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه یا مجموعه اوراق چاپی که آنرا انتشار دهند، جمع نشریات. توضیح این کلمه و جمع آن نشریات در عربی فصیح نیامده ازین رو بعض فصیحان بجای آن دو} نشره {و} نشرات {را بکار برند نظریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشره
تصویر نشره
((نُ رَ یا رِ))
افسونی که به وسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشریه
تصویر نشریه
((نَ یِّ))
ورقه یا مجموعه ای از اوراق که بر روی آن چیزی نوشته، چاپ و منتشر کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشریه هفتگی
تصویر نشریه هفتگی
هفته نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشریه ادواری
تصویر نشریه ادواری
گاهنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
پخش کردن، پخش، پخش تلویزیونی کردن
دیکشنری اردو به فارسی