جدول جو
جدول جو

معنی نشتاب - جستجوی لغت در جدول جو

نشتاب
(نَ)
نشت آب. رجوع به نشت آب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشاب
تصویر نشاب
تیر، تیره، چیزی که به رنگ زغال یا خاکستر باشد، سیه فام، بهره، نصیب، بخش، قسمت، ماه چهارم از سال خورشیدی که اول تابستان است، سیّارۀ عطارد، نزدیک ترین سیاره به خورشید و کوچک ترین آن ها، دبیر فلک، دبیر آسمان، روز سیزدهم از هر ماه خورشیدی، فصل خزان، برای مثال اگر به تیرمه از جامه بیش باید تیر / چرا برهنه شود بوستان چو آمد «تیر» (عنصری - ۶۴) . در قدیم تیرماه مصادف با فصل پاییز می شد، سلاحی به شکل میله ای باریک و راست که با کمان پرتاب می شود و در ورزش، شکار و جنگ از آن استفاده می کنند، گلوله ای که از دهانۀ توپ، تفنگ، تپانچه و مانند آن پرتاب می شود، فراورده ای بلند و محکم از جنس چوب، آهن و مانند آنکه در ساختمان سازی به کار می رود، هر چیز بلند و محکم از جنس چوب، آهن و مانند آن مثلاً تیر چراغ برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
بی شتاب، آنکه شتاب نکند، شکیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتاب
تصویر اشتاب
شتاب، عجله و تندی در کار و حرکت، چالاکی و سرعت، شتافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
عجله و تندی در کار و حرکت، چالاکی و سرعت، (بن مضارع شتافتن) شتافتن
شتاب گرفتن: شتاب کردن، عجله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
ناشتا، شخص گرسنه که از بامداد چیزی نخورده باشد، گرسنه، غذانخورده
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
بی شتاب. آهسته. شکیبا. صابر. صبور. (ناظم الاطباء). ناشتابان. آنکه درنگ می کند و شتاب نمی کند
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ / بِ)
نشت آب. زه آب. رجوع به نشت آب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ شِ)
بتعجیل و بزودی و بدون درنگی. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 200). سراعاً. (ترجمان القرآن عادل بن علی) ، منسوبست به بشتنه. (سمعانی) (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به بشتن و بشتنه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ)
شتاب. (جهانگیری) (برهان). تعجیل. (برهان). عجله:
نشستند بر نرم ریگ کبود
به اشتاب خوردند چیزی که بود.
فردوسی.
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر ز اشتاب اوی.
فردوسی.
یکایک رسن خواستند آن زمان
به اشتاب بستندش اندر میان.
فردوسی.
دو استاد سپاهانی به اشتاب
برون بردند جان از دست غرقاب.
عطار.
نقلست که او را دیدند که بنماز میدوید، گفتند: چه اشتاب است ؟ گفت: این لشکر که بر در شهر است منتظر من اند. گفتند: کدام لشکر؟ گفت: مردگان گورستان. (تذکره الاولیاء عطار).
سبح للّه میکند اشتابشان
تنقیۀ تن میکند از بهر جان.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از رودخانه. محصول آجا غلات و زیره. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نتابیده، تافته نشده، (ناظم الاطباء)، ناتابیده، ناتابداده،
سست، ناتوان، ضعیف، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شْ / شِ)
به معنی ناشتا و ناهار است که از صبح باز چیزی نخوردن باشد. (برهان قاطع) :
هرگه که عالمی را بینم به هر مراد
جود تو سیر کرده و من ناشتاب تو.
مسعودسعد.
یا بپرسم که چه خوردی ناشتاب
تو بگوئی نه شراب و نه کباب.
مولوی.
، روزه داری. پرهیزگاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیرگر، در آویزنده، تیر انداز تیر ها تیرسازتیرگر، گیرنده وپرتاب کننده تیر. تیرها. واحدآن نشابه، جمع نشاشیب: زغنچه گل وازشاخ بیدبادصبا زمردین پیکان کردوبسدین نشاب. (معزی. 60)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
جستن و خواستن امری پیش از وقت آن، عجله، دستپاچگی، تندی، تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتاب
تصویر ناتاب
تابیده نشده نتافته تاب ناداده، سست ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
آهسته، شکیبا، صابر، صبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشتاب
تصویر بشتاب
بتعجیل بزودی بدون درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتاب
تصویر اشتاب
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
((شِ))
عجله، چالاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاب
تصویر نشاب
((نُ شّ))
تیرها، واحد آن نشابه، جمع نشاشیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاب
تصویر نشاب
((نَ شّ))
تیرساز، تیرگر، گیرنده و پرتاب کننده تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
عجله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
Acceleration, Hurriedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
accélération, hâte
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پس آب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
aceleração, pressa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
aceleración, prisa
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
accelerazione, fretta
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
ускорение , спешка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
加速 , 匆忙
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
przyspieszenie, pośpiech
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
прискорення , поспішність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
Beschleunigung, Eile
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
versnelling, haastigheid
دیکشنری فارسی به هلندی