جدول جو
جدول جو

معنی نشا - جستجوی لغت در جدول جو

نشا
قلمۀ درخت که در محل مخصوصی در کنار هم بکارند تا بعد به جای دیگر انتقال بدهند، بوتۀ گل، روییدن، نمو کردن، پرورش یافتن
نشا کردن: جا به جا کردن قلمۀ درخت یا بوتۀ گلی که تازه سبز شده
تصویری از نشا
تصویر نشا
فرهنگ فارسی عمید
نشا
(نِ)
شامل. (برهان قاطع) (از برهان جامع). محتوی. (حاشیۀ برهان از برهان جامع) ، بتۀ پاره ای نباتات که از جائی به جای دیگر نقل کرده غرس کنند. بته ها که برای نشا کردن از زمین برکنده باشند. (یادداشت مؤلف) ، نشاسته که از آن پالوده پزند. (برهان قاطع). نشاسته. نشاستج. (زمخشری). در عربی نشاسته را گویند. کلمه نشا نام عمومی و معمولی نشاسته در مصر است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، عمل نشا کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشا کردن شود
لغت نامه دهخدا
نشا
(نَ)
بوی خوش یا رایحه و بو، مطلقاً. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بوی خوش. (ناظم الاطباء). رجوع به نشاء شود، مأخوذ از نشاستۀ فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). نشاسته، فارسی معرب است که شطری از آن حذف شده، چنانکه منازل را منا گویند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد از صحاح). نشاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به نشاء شود
لغت نامه دهخدا
نشا
محتوی، شامل، بته هائی که برای نشا کردن، از زمین برکنده باشند، نشاسته، نشا سنج، پارسی تازی گشته نشا نشاسته بزانه خوش نرمباد خوش، بوی، بوی خوش معین آن را تازی برگرفته از نشا (نشا) دانسته این واژه پارسی است و از نشاندن گرفته شده برز پاره ای از گیاهان را در جای کوچکی می پاشند و چون سبز شد گیاه نو دمیده را که به آن نشا می گویند در کرت و یا جدا جدا در خاک می نشانند این واژه بر گرفته از نشاستن پهلوی برابر با کاشتن است. این برداشت نیز که واژه نشادر پارسی بر گرفته از (نیشا) و سریانی است روا نمی نمایاند زیرا نیشا در سریانی برابر است با نمونه و با کشت و کاشتن پیوندی ندارد این واژه را هم آوای سرای گفتن یا نشا گفتن نادرست است آفریدن نو پیدایی، پرورش یافتن، گوالش نشاسته. توضیح نشاستج هوالذی یسمیه الجمهورالنشاوبالیونانیه املون و امتولون. کلمه نشانام عمومی ومعمولی نشاسته درمصراست. کاشتن تخم گیاهان درجایی تاپس ازآنکه روییده شوندوبصورت گیاهی کوچک درآیندظنهاراازخاک درآورندوبجاهای دیگر برندوکارند. بسیاری ازگلهاوگیاهان وغلات و میوه هارابایدنشاکردمانندگل بنفشه بوته چای دانه برنج وغیره. نو پیدا شدن، روییدن رستن نمو کردن، نو پیدایی، رویش، پرورش
فرهنگ لغت هوشیار
نشا
((نَ))
روییدن، نمو کردن، در فارسی بوته یا قلمه را در جایی کاشتن تا بعد آن را به جای دیگر انتقال دهند
تصویری از نشا
تصویر نشا
فرهنگ فارسی معین
نشا
فرو کردن بوته ی شالی یا هر نهال دیگر در زمیننوعی کشت که ابتدا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشاط
تصویر نشاط
(پسرانه)
شادی، خوشی، سرزندگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نشاب
تصویر نشاب
تیر، تیره، چیزی که به رنگ زغال یا خاکستر باشد، سیه فام، بهره، نصیب، بخش، قسمت، ماه چهارم از سال خورشیدی که اول تابستان است، سیّارۀ عطارد، نزدیک ترین سیاره به خورشید و کوچک ترین آن ها، دبیر فلک، دبیر آسمان، روز سیزدهم از هر ماه خورشیدی، فصل خزان، برای مثال اگر به تیرمه از جامه بیش باید تیر / چرا برهنه شود بوستان چو آمد «تیر» (عنصری - ۶۴) . در قدیم تیرماه مصادف با فصل پاییز می شد، سلاحی به شکل میله ای باریک و راست که با کمان پرتاب می شود و در ورزش، شکار و جنگ از آن استفاده می کنند، گلوله ای که از دهانۀ توپ، تفنگ، تپانچه و مانند آن پرتاب می شود، فراورده ای بلند و محکم از جنس چوب، آهن و مانند آنکه در ساختمان سازی به کار می رود، هر چیز بلند و محکم از جنس چوب، آهن و مانند آن مثلاً تیر چراغ برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاف
تصویر نشاف
تکه ای پارچه که برای خشک کردن آب و رطوبت چیزی به کار ببرند، رومال، دستمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاف
تصویر نشاف
دیوانگی، بی عقلی، دیوانه بودن، جنون، خبط دماغ، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
شادی، خوشی، خوشحالی، میل، اراده، سبکی و چالاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشان
تصویر نشان
علامت، قطعه فلزی که غالباً از طلا، نقره یا برنز به شکل های مختلف ساخته می شود و در برابر خدمات اشخاص یا برای احترام و قدردانی از ورزشکاران، فضلا و دانشمندان به آنان داده می شود و آن را در بعضی مواقع جلو سینۀ خود می زنند، مدال، اثر، آرم مثلاً نشان استاندارد
هدف گیری، مشخصات، نشانی
جای زخم
دلیل، برهان، یادگار
زینت، نوع
مشهور، پرآوازه
پسوند متصل به واژه به معنای نشاننده مثلاً آتش نشان
نشان دادن: چیزی یا کسی را به کس دیگر نمایاندن
فرهنگ فارسی عمید
تیرگر، در آویزنده، تیر انداز تیر ها تیرسازتیرگر، گیرنده وپرتاب کننده تیر. تیرها. واحدآن نشابه، جمع نشاشیب: زغنچه گل وازشاخ بیدبادصبا زمردین پیکان کردوبسدین نشاب. (معزی. 60)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نشاه، نو پیدایی ها خان ها خوان ها جمع نشات (نشاه)، نو پیداشدن، زنده شدن، پرورش یافتن، نو پیدایی، زندگی، پرورش، جهان عالمجمع نشات، هر مرتبه از مراتب اشیا اعم از مراتب عالیه یا دانیه هریک از مراتب انتقالی تکاملی اشیا: نشات دنیا نشات برزخ نشات آخرت نشات هیولی و غیره. یا نشات روح. غیبت اضافی است و حکم آن مخصوص به باطن ایمان است. یا نشات سر. غیبت حقیقی نفس است و حکم آن مختص بمقام احسان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاج
تصویر نشاج
پر لبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاد
تصویر نشاد
سوگند دادن، تحلیف، خواندن کسی را به کاری
فرهنگ لغت هوشیار
این کلمه مکرردردیوان مسعود سعد آمده وظاهرابمعنی خسته وکوفته ومانند آنست: کرده اندم خدای ناترسان دریکی زاویه زحبس نشار. (مسعودسعد. 284) برفرازکوههاکردندیک لحظه درنگ درمضیق غارهاماندندیک ساعت نشار. (مسعودسعد. 171)، دراین بیت (اگرضبط صحیح باشد) بمعنی ضربت وکوبش آمده: مغزهاشان رانشاری دادازبرنده تیغ خانه هاشان رابساطی کردازسوزنده نار. (مسعودسعد. 171)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاز
تصویر نشاز
بر آمده بلند، نا به جا، بیرون بیرون از آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاص
تصویر نشاص
ابر بلند، لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
خوشی، خرمی، سرور، شادی، طرب، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
دیوانگی در خود کشنده، خشک کن زکاب خشک کن یاکاغذنشاف. کاغذخشک کن کاغذی که رطوبت جوهرومرکب راجذب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشان
تصویر نشان
علامت، نشانی، علامتی که بدان کسی یا چیزی را باز شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
نوجوان شدن، پرورش یافتن کیف، حالی که بر اثر مسکرات یا مخدری به شخص معتاد دست دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاب
تصویر نشاب
((نَ شّ))
تیرساز، تیرگر، گیرنده و پرتاب کننده تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاب
تصویر نشاب
((نُ شّ))
تیرها، واحد آن نشابه، جمع نشاشیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
((نِ))
شادمانی، خوشی، سبکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاف
تصویر نشاف
((نَ شّ))
کاغذ نشاف، کاغذ خشک کن، کاغذی که رطوبت جوهر و مرکب را جذب کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان
تصویر نشان
((نِ))
علامت، نشانه، مهر و نگین، هدف و نشانه برای تیراندازی، علم، پرچم، قطعه ای ساخته شده از طلا یا نقره که به افراد برجسته و نمونه برای قدردانی و بزرگداشت اهداء می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان
تصویر نشان
مهر، آیت، آرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
شادی، شور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
Vitality
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
vitalidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
witalność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
жизнеспособность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
життєздатність
دیکشنری فارسی به اوکراینی