گاو آهن، آهن شیار ظروف، اسباب خانه دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت، جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن پسوند متصل به واژه به معنای سپارنده مثلاً جان سپار
گاو آهن، آهن شیار ظروف، اسباب خانه دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت، جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن پسوند متصل به واژه به معنای سپارنده مثلاً جان سپار
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا
نَسَر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نَسا
هندی باستان ’فاله’ (دستۀ خیش) از ریشه ’فل - سفل’ (باز کردن) ، سریکلی ’سپور’ (خیش). گاوآهن که زمین شکافند. (لغت فرس 137) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند. (برهان). آهنی باشد سرتیز که زمین بدان شیار کنند و آن راآهن جفت خوانند. (جهانگیری) (آنندراج) : تراگردن دربسته به به یوغ وگرنه نروی راست با سپار. لبیبی (از گنج بازیافته، دبیرسیاقی ص 24). ای مردمی بصورت و جسم و بدن ستور بر گردن تو یوغ من است و سپار من. ناصرخسرو. ای بدو رخ بسان تازه بهار نکنی کار جز به بیل و سپار. مسعودسعد
هندی باستان ’فالَه’ (دستۀ خیش) از ریشه ’فَل - سفَل’ (باز کردن) ، سریکلی ’سپور’ (خیش). گاوآهن که زمین شکافند. (لغت فرس 137) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند. (برهان). آهنی باشد سرتیز که زمین بدان شیار کنند و آن راآهن جفت خوانند. (جهانگیری) (آنندراج) : تراگردن دربسته بِه ْ به یوغ وگرنه نروی راست با سپار. لبیبی (از گنج بازیافته، دبیرسیاقی ص 24). ای مردمی بصورت و جسم و بدن ستور بر گردن تو یوغ من است و سپار من. ناصرخسرو. ای بدو رخ بسان تازه بهار نکنی کار جز به بیل و سپار. مسعودسعد
نسر. در لهجۀ قمی: نسار (طرف سایه) ، در اراک: نسر (جائی که کمتر آفتاب برسد) ، در تهرانی: نسار (جنوب). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). موضعی که آفتاب کمتر بر آن تابد. (برهان قاطع) (از آنندراج). جائی که بر آن تمام سال آفتاب نتابد یا در بعضی از اوقات سال نتابد. (از فرهنگ نظام). نسا. (برهان قاطع) (آنندراج). سایه گاه. جنوب خانه. مقابل بر آفتاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسر شود، سایبانی که از چوب و خاشاک سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). سایبان. (ناظم الاطباء) ، سایه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نسر. در لهجۀ قمی: نسار (طرف سایه) ، در اراک: نسر (جائی که کمتر آفتاب برسد) ، در تهرانی: نسار (جنوب). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). موضعی که آفتاب کمتر بر آن تابد. (برهان قاطع) (از آنندراج). جائی که بر آن تمام سال آفتاب نتابد یا در بعضی از اوقات سال نتابد. (از فرهنگ نظام). نسا. (برهان قاطع) (آنندراج). سایه گاه. جنوب خانه. مقابل بر آفتاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسر شود، سایبانی که از چوب و خاشاک سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). سایبان. (ناظم الاطباء) ، سایه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان ژاورود بخش رزاب شهرستان سنندج، در 24هزارگزی جنوب شرقی رزاب و 7هزارگزی شمال غربی آوی هنگ در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 400 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ژاورود بخش رزاب شهرستان سنندج، در 24هزارگزی جنوب شرقی رزاب و 7هزارگزی شمال غربی آوی هنگ در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 400 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ناسپاس. (از ناظم الاطباء). ناشکر. ناحقگزار. کافرنعمت. حق ناشناس: بدین بخششت کرد باید بسند مکن جانت نسپاس و دل را نژند. فردوسی. کافرنعمت و نسپاس گشت کافرنعمت را شدت جزاست. فرخی. نبوم ناسپاس از او که ستور سوی فرزانه بهتر از نسپاس. ناصرخسرو
ناسپاس. (از ناظم الاطباء). ناشکر. ناحقگزار. کافرنعمت. حق ناشناس: بدین بخششت کرد باید بسند مکن جانْت نسپاس و دل را نژند. فردوسی. کافرنعمت و نسپاس گشت کافرنعمت را شدت جزاست. فرخی. نبوم ناسپاس از او که ستور سوی فرزانه بهتر از نسپاس. ناصرخسرو
یوم النسار، روزی است از روزهای معروف عرب. (مرصع). نام جبال کوچکی است در عربستان یا آبی است بنی عامر را که در آنجا میان بنی ضبه و بنی تمیم جنگی واقع شد. (از مجمع الامثال میدانی)
یوم الَنسار، روزی است از روزهای معروف عرب. (مرصع). نام جبال کوچکی است در عربستان یا آبی است بنی عامر را که در آنجا میان بنی ضبه و بنی تمیم جنگی واقع شد. (از مجمع الامثال میدانی)
دهی است از دهستان دیرۀ بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 28 هزارگزی شمال گیلان و 2هزارگزی مغرب راه گیلان به سرپل ذهاب، در دشت گرمسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دیره، محصولش غلات و ذرت و لبنیات و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان دیرۀ بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 28 هزارگزی شمال گیلان و 2هزارگزی مغرب راه گیلان به سرپل ذهاب، در دشت گرمسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دیره، محصولش غلات و ذرت و لبنیات و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)