جدول جو
جدول جو

معنی نسپار - جستجوی لغت در جدول جو

نسپار
جایی که در آن انگور را فشار دهند و آب آن را بگیرند، چرخشت
تصویری از نسپار
تصویر نسپار
فرهنگ فارسی عمید
نسپار
(نَ)
جائی را گویند که انگور در آن افشرند. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مصحف سپار است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به سپار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نستار
تصویر نستار
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام چوپان قیصر روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپار
تصویر سپار
گاو آهن، آهن شیار
ظروف، اسباب خانه
دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت، جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن
پسوند متصل به واژه به معنای سپارنده مثلاً جان سپار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسار
تصویر نسار
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسوار
تصویر نسوار
برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، ناس
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
هندی باستان ’فاله’ (دستۀ خیش) از ریشه ’فل - سفل’ (باز کردن) ، سریکلی ’سپور’ (خیش). گاوآهن که زمین شکافند. (لغت فرس 137) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند. (برهان). آهنی باشد سرتیز که زمین بدان شیار کنند و آن راآهن جفت خوانند. (جهانگیری) (آنندراج) :
تراگردن دربسته به به یوغ
وگرنه نروی راست با سپار.
لبیبی (از گنج بازیافته، دبیرسیاقی ص 24).
ای مردمی بصورت و جسم و بدن ستور
بر گردن تو یوغ من است و سپار من.
ناصرخسرو.
ای بدو رخ بسان تازه بهار
نکنی کار جز به بیل و سپار.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در مازندران، تختی با پایۀ بسیار بلند چون بالاخانه ای که با پله های چوبین بر آن بالا روند. نفار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نسر. در لهجۀ قمی: نسار (طرف سایه) ، در اراک: نسر (جائی که کمتر آفتاب برسد) ، در تهرانی: نسار (جنوب). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). موضعی که آفتاب کمتر بر آن تابد. (برهان قاطع) (از آنندراج). جائی که بر آن تمام سال آفتاب نتابد یا در بعضی از اوقات سال نتابد. (از فرهنگ نظام). نسا. (برهان قاطع) (آنندراج). سایه گاه. جنوب خانه. مقابل بر آفتاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسر شود، سایبانی که از چوب و خاشاک سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). سایبان. (ناظم الاطباء) ، سایه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان ژاورود بخش رزاب شهرستان سنندج، در 24هزارگزی جنوب شرقی رزاب و 7هزارگزی شمال غربی آوی هنگ در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 400 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نِسْ)
چیزی چون پان هندیان، در خراسان معمول است، از میخک و زرنیخ و امثال آن. (یادداشت مؤلف). آن را چون آدامس و آب نبات در دهان نهند
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناسپاس. (از ناظم الاطباء). ناشکر. ناحقگزار. کافرنعمت. حق ناشناس:
بدین بخششت کرد باید بسند
مکن جانت نسپاس و دل را نژند.
فردوسی.
کافرنعمت و نسپاس گشت
کافرنعمت را شدت جزاست.
فرخی.
نبوم ناسپاس از او که ستور
سوی فرزانه بهتر از نسپاس.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نِ)
یوم النسار، روزی است از روزهای معروف عرب. (مرصع). نام جبال کوچکی است در عربستان یا آبی است بنی عامر را که در آنجا میان بنی ضبه و بنی تمیم جنگی واقع شد. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ عِ)
دهی است از دهستان دیرۀ بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 28 هزارگزی شمال گیلان و 2هزارگزی مغرب راه گیلان به سرپل ذهاب، در دشت گرمسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دیره، محصولش غلات و ذرت و لبنیات و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ماده ایست مرکب ازبرگ خشک تملول نرم کوبیده وکمی آهک وآنرامیان لب و دندان ریزندومکندوآن درهندوپاکستان رواج داردناس
فرهنگ لغت هوشیار
موضعی که درآنجاآفتاب هرگز نتابدیاکم بتابدمحلی که روبشمال قرار دارد، خانه ای که درسایه کوه ازچوب و خاشاک سازند، سایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسپاس
تصویر نسپاس
ناشکرحق ناشناس: (باتفاق خردمندان سگ حق شناس به که آدمی ناسپاس) (گلستان لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپار
تصویر سپار
آهنی سر تیز که زمین را بدان شیار کنند آهن جفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانسپار
تصویر جانسپار
فدائی، جان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپار
تصویر سپار
((س یا سُ))
چرخشت، ظرفی که در آن آب انگور گیرند، گاوآهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسار
تصویر نسار
((نَ))
جایی که سایه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسپاس
تصویر نسپاس
((نَ))
ناسپاس، ناشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسوار
تصویر نسوار
((نِ))
ناس، برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط کرده در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، ناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانسپارانه
تصویر جانسپارانه
شهادت طلبانه
فرهنگ واژه فارسی سره
لگدکوب، چرخشت، ظرف انگور، سپاس داشتن، شکر نعمت کردن، منت پذیر بودن، منت داشتن، اسباب خانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفارش کردن، کاری یا امانتی را به کسی محول کن
فرهنگ گویش مازندرانی
تالار چوبی، ساختمان کلبه ای که در ارتفاع و روی پایه های
فرهنگ گویش مازندرانی