جدول جو
جدول جو

معنی نسودی - جستجوی لغت در جدول جو

نسودی
(نَ)
این کلمه تصحیف پسودی یا بسودی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). برزیگر. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). زراعت کننده. (برهان قاطع). مزارع. (انجمن آرا) (آنندراج). گروهی که به کشت و زراعت مشغولند. (ناظم الاطباء). و این قسم سیم است از چهار قسم طوایف انسان که جمشید قرار داد. (از برهان قاطع). فردوسی در ذکر طبقات چهارگانه مردم در زمان جمشید گوید:
نسودی (ظ: پسودی) سه دیگر گره را شناس
کجا نیست بر کس از ایشان سپاس.
(از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
و نیز رجوع به کاتوزی و نیساری و اهنوخوشی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسود
تصویر نسود
نسوها، هموارها، صاف ها، ساده ها، لطیفها و نازکها، جمع واژۀ نسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخودی
تصویر نخودی
زرد کم رنگ، مثل رنگ نخود، به رنگ نخود، شبیه یا به اندازۀ نخود، کنایه از خرد، ریز، کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ سَ)
محمد بن احمد بن علی بن محمد، ملقب به نورالدین. منشی مخصوص سلطان جلال الدین منکبرنی و مصنف کتاب سیرهجلال الدین است. وی در نیمۀ اول قرن هفتم می زیست. ابتدا از ملازمان ولاه محلی شهر نسا (در خراسان) بود، و به سال 621 هجری قمری از طرف والی نسا به دربار سلطان جلال الدین آمد و در ری به خدمت وی رسید و اندکی بعدبه منصب کتابت انشای سلطان نایل گشت و تا آخر عمر سلطان جلال الدین (سال 628) با وی بود. پس از مرگ مخدوم و تحمل سالی بی سروسامانی، به سال 629 در میافارقین اقامت گزید و در همانجا به تصنیف کتاب نفثهالمصدوربه زبان فارسی در شرح مصائب زندگی خویش پرداخت و درسال 639 کتابی دیگر در سرگذشت سلطان جلال الدین به زبان عربی و به نام سیره جلال الدین منکبرنی پرداخت، که اکنون از معتبرترین منابع تاریخی اواخر عهد خوارزمشاهیان و دوران استیلای تاتار به شمار است. از اواخر عمر نسوی اطلاع روشنی در دست نیست. (از تاریخ مغول تألیف اقبال ص 481). و نیز رجوع به معجم المطبوعات ستون 1855 و شدّالازار چ قزوینی حاشیۀ ص 255 و 549 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
نسائی. (از سمعانی). منسوب به نسا. اهل نسا. از مردم نسا
لغت نامه دهخدا
(نُسْ وی ی)
منسوب به نسوه. (از المنجد). زنانه. نسوی
لغت نامه دهخدا
(نِ سِ)
شجاعی نسوی. به روایت نظامی عروضی از شاعران عهد سلجوقی و از ندیمان طغانشاه بن الب ارسلان است
لغت نامه دهخدا
(نِسْ وی ی)
زنانه. (ناظم الاطباء). منسوب به نسوه است. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
از مردم بوسنه (یوگسلاوی سابق) است، در زبان فارسی و عربی اطلاعات لازم داشت و در اواخر عمر معلمی پیشخدمتهای دربار عثمانی را بر عهده داشت، او راست: شرح بر دیوان حافظ، شرح کافیۀ ابن حاحب، شرح مثنوی، شرح گلستان، شرح بوستان سعدی، حاجی خلیفه وفات او را بسال 1000 هجری قمری نوشته ولی وی بوستان را در سال 1006 شرح کرده است، (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نسو. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی نرم و ساده و لخشان و لغزنده و بی خشونت. (برهان قاطع). لغزان. املس. (یادداشت مؤلف) :
ز خاک و آتش وآبی به رسم ایشان رو
که خاک خشک و درشت است و آب نرم و نسود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ)
نمایشی. (ناظم الاطباء). رجوع به نمود و نمودن و نمودنی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ خُ)
نوعی از رنگ است که مشابه نخود باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). رنگی که مانند رنگ نخود باشد. (فرهنگ نظام). به رنگ نخود. زرد کم رنگ، چیزی که به رنگ نخود باشد. (از فرهنگ نظام) ، به شکل و اندازۀ نخود. ریزه چون دانۀ نخود.
- استخوان نخودی، عظم حمصی. رجوع به حمص شود.
- نخودی خندیدن، لبها را فراهم آورده خندیدن. لبها را غنچه کرده خندیدن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بدخواهی. رشگنی. حسد:
کسی که غال شد اندر حسودی تو ملک
خدای خانه وی جای رحبه دادش غال.
عماره.
اگرچه حسودی ز هر در بود
برادر هم آخر برادر بود.
(یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برزگر. دهقان. حشم دار. این کلمه در فرهنگ ها و متون فارسی به نسودی تصحیف شده است. بسودی از ریشه فشو اوستایی است بمعنی پرورانیدن چهارپایانست و مصراع فردوسی باید چنین ثبت و خوانده شود:
’بسودی سه دیگر گره را شناس’.
(از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی، معین چ 1326 هجری شمسی ص 407). و رجوع به همین کتاب و همین صفحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسودی
تصویر حسودی
حسد ورزی رشکینی بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
نسو: زخاک وآتش وآبی برسم ایشان رو که خاک خشک ودرشت است وآب نرم ونسود. (ناصرخسرو. 91)
فرهنگ لغت هوشیار
هموارولغزنده: بکوهی آتشین و نسوذه برشودچون بسرنزدیک رسدبازبشخشد وبپایان فروافتد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نخود. یانان نخودی، برنگ نخود، رنگی شبیه برنگ نخود، لوس وننر. یامریم نخودی. یانخودی خندیدن، خنده لوس وبیمزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوی
تصویر نسوی
نسوی در فارسی نسایی از مرم نسا منسوب به نساازمردم نسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسود
تصویر نسود
((نَ))
نرم و ساده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسوده
تصویر نسوده
((نَ دِ))
هموار و لغزنده
فرهنگ فارسی معین