جدول جو
جدول جو

معنی نسوء - جستجوی لغت در جدول جو

نسوء
(نَ)
امراءه نسوء، زن که گمان حمل بر وی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسود
تصویر نسود
نسوها، هموارها، صاف ها، ساده ها، لطیفها و نازکها، جمع واژۀ نسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نساء
تصویر نساء
چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۷۶ آیه، زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسوز
تصویر نسوز
چیزی که در آتش نسوزد، ناسوز مثلاً آجر نسوز، پنبۀ نسوز، صندوق نسوز
فرهنگ فارسی عمید
(نَسْ سا)
کثیرالنسیان. نسیان. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نیوئه. نیم پختگی گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
زنان. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). جمع واژۀ امراءه است به خلاف قیاس که از مادۀ مفرد خود نیست. (غیاث اللغات از صراح) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان لورا و شهرستان ک بخش کرج شهرستان تهران، در 64هزارگزی شمال شرقی کرج واقع است و 684 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و میوه و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و کارگری است. معدن زغال سنگ در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
النساء، نام چهارمین سوره از قرآن مجید، پس از آل عمران و پیش از مائده، مدنیه است و یکصد و هفتادوشش آیت است و چنین آغاز شود: یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده
لغت نامه دهخدا
(عُ ئو)
نب ء. رجوع به نب ء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ لَ)
نزء. رجوع به نزء شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کسوء الشی ٔ، دنبالۀ آن چیز. ج، اکساء. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کسی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدچشم. سخت چشم زخم رساننده. نجؤ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). نجی ٔ (ن ج ء) . (منتهی الارب). نجی ٔ (ن ) . (المنجد).
- نجوءالعین، خبیث العین. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برآمدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بیرون آمدن چیزی از جای خود بی آشکارگی. (آنندراج) ، منتفخ گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آماس کردن ریش. (آنندراج) ، بلند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بالغ و رسیده گردیدن و گوالیدن دختر. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به نتاء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نشاءه. (از منتهی الارب). بربالیدن. (تاج المصادر بیهقی). گوالیدن. (صراح). (آنندراج). بالیدن کودک. (زوزنی). جوان گشتن. (آنندراج). جوان گشتن و به حد ادراک رسیدن طفل. (از المنجد). بالیدن و به شباب رسیدن و در حقیقت از حد صبی گذشتن و به سن ادراک رسیدن طفل. (از اقرب الموارد). گوالیدن و به شباب رسیدن. بزرگ شدن و به عهد شباب درآمدن کودک و هنوز به سن کمال نرسیدن او. (از معجم متن اللغه). گویند: نشأت فی بنی فلان، ای ربیت فیهم و شببت. (المنجد). نش ء. نشاءه. نشاء. نشائه. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، آفریدن. (آنندراج) ، زیستن. (آنندراج) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). نشاء، حدث و تجدد و حییی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بلند برآمدن ابر. (آنندراج) (از المنجد). برآمدن و ظاهر شدن ابر. (از معجم متن اللغه). پدید آمدن. میغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : نشاء اللیل، ارتفع. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِسْ وی ی)
زنانه. (ناظم الاطباء). منسوب به نسوه است. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ سِ)
شجاعی نسوی. به روایت نظامی عروضی از شاعران عهد سلجوقی و از ندیمان طغانشاه بن الب ارسلان است
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بی باک شدن. مس ء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انس گرفتن و آرام یافتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راندن سگ، دور شدن سگ و رفتن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، دور شدن. (ترجمه علامۀ جرجانی) ، خیره شدن چشم. (از تاج العروس) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَءْ)
نعت تفضیلی از سوء. بدتر. بتر: در اسوء احوال، باسوءاحوال، در بدترین حالات. اسوءالقول الافراط.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درنگ کرده شده و سپس انداخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُسْ وی ی)
منسوب به نسوه. (از المنجد). زنانه. نسوی
لغت نامه دهخدا
پرورش یافتن، آفریدن، زیستن، گوالیدن، جوان گشتن، بر آمدن ابر نو پیدا شدن، نمو کردن، نو پیدایی، نمو بالش. یا نشو و ارتقا. ترقی کردن، تکامل، نظریه مبتنی بر اینکه همه موجودات بطرف تکامل میروند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوج
تصویر نسوج
جمع نسج، بافت ها، جمع نسج
فرهنگ لغت هوشیار
نسو: زخاک وآتش وآبی برسم ایشان رو که خاک خشک ودرشت است وآب نرم ونسود. (ناصرخسرو. 91)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسور
تصویر نسور
جمع نسر، کرکسان لاشخوران جمع نسرکرکسها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوز
تصویر نسوز
ناسوزنده، چیزی که در آتش تباه نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوی
تصویر نسوی
نسوی در فارسی نسایی از مرم نسا منسوب به نساازمردم نسا
فرهنگ لغت هوشیار
تفسیراوسپوختن وتاخیرکردن است. ومعنیش آنست که سال قمری ازسال شمسی یازده روزبتقریب پیشترآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوء
تصویر اسوء
بدتر بتر. یا به اسوء احوال در اسوء احوال. در بدترین حالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساء
تصویر نساء
((نِ))
زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسود
تصویر نسود
((نَ))
نرم و ساده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوء
تصویر نشوء
روییدن، پرورش یافتن، نوپیدا شدن، نشو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسوء
تصویر اسوء
((اَ وَ))
بدتر، بتر
اسوء احوال: در بدترین حالات
فرهنگ فارسی معین