جدول جو
جدول جو

معنی نسق - جستجوی لغت در جدول جو

نسق
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
تصویری از نسق
تصویر نسق
فرهنگ فارسی عمید
نسق
(نَ سَ)
روش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از بهار عجم). قاعده. (آنندراج) (از بهار عجم). دستور. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). رسم. روش. طریقه. (ناظم الاطباء). سان: چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقات گذاردن کارها در قبضۀ تصرف خود تواند داشت. (کلیله و دمنه).
چهار سال چو شهباز از آشیانۀ ملک
به هر هوائی پرواز کرد و آمد باز
به مستقر و سرای وسریر و مسند خویش
بدان نسق که به معشوق عاشق دلباز.
سوزنی.
تا به قیامت بدین نهاد و نسق باد
روز برافزون به فر و رونق و زینه.
سوزنی.
دانش آموخته ز هر نسقی
درنبشته ز هر فنی ورقی.
نظامی.
و بدین قیاس و نسق هر مصلحتی که پیش آید به مردی یا به چیزی احتیاج افتد به امیر تومان حوالت کنند. (جهانگشای جوینی). که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت با ایشان ممتنع است. (گلستان) ، نظم. ترتیب. دهناد. (ناظم الاطباء). نظم. انتظام. (یادداشت مؤلف) : شعر زائد، موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید رستنی ناهموار، نه به راستا و نسق مژۀ طبیعی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بباید دانست که کار اتفاقی و بیهده نیست لکن عنایت ایزد است که طبیعت را این قوتها بداده ست و ارزانی داشته که کار بر نسقی میراند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و معلوم است که مطالعۀ کتب وگزیدن سخنها و شرح دادن و مهذب کردن و بر نسقی و ترتیبی که باید جمع کردن در میان این زحمت و دل مشغولی ممکن نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- از نسق افتادن،پریشان شدن. (آنندراج). نابه سامان گشتن. بی ربط شدن. از نظم و ترتیب خارج شدن: وصف این جنگها از آن نمی نویسم که تاریخ از نسق بیفتد و شرح هرچه به ری و جبال رفت همه در بابی مفصل بخواهد آمد. (تاریخ بیهقی ص 510).
گر از نسق فتاده احوال ما چه نقصان
عقد گهر ز قیمت کی افتد از گسستن.
کلیم (از آنندراج).
- برنسق، به قاعده. به سامان. بانظم.
- نسق دادن، نظم دادن. مرتب کردن. انتظام دادن:
ایا شهی که جهان را کف تو داد نسق
چنانکه رای تو مر ملک را به سامان کرد.
مسعودسعد.
، شیوه. گونه. قبیل. نوع:
مادرش هم زآن نسق گفتن گرفت
درّ وصف لطف حق سفتن گرفت.
مولوی.
، یکسان. مانند. برابر. (ناظم الاطباء).
- بر نسق ...، به سان . مانند:
شخص نوانم ز ضعف بر نسق چفته نال
چهره ز خون سرشک برشبه کفته نار.
مسعودسعد.
، هر چیزی که بر یک روش عام آراسته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که بر یک طریقه و نظام باشد. (ناظم الاطباء) (از المنجد). گویند: هذا درﱡ نسق، کلام نسق، ثغر نسق، غرست النخل نسقاً، جاء القوم و جائت الخیل نسقاً. (المنجد) ، سخن ترتیب داده و بر یک روش آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخن زینت داده. (فرهنگ خطی). سخن آراسته و ترتیب داده و بر روش واحد. (یادداشت مؤلف). کلامی که بر نظامی واحد باشد. (از اقرب الموارد) ، رستۀ دندان راست و برابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رستۀ دندان و جز آن که برابرو هموار باشد. (فرهنگ خطی) ، شبه در رشته کشیده. (منتهی الارب) (آنندراج). مهرۀ در رشته کشیده. (فرهنگ خطی). درّ نسق، مرواریدهای منظوم. (ناظم الاطباء).
- حروف نسق، حروف عطف که عبارت است از: ’و’ و ’ف’ و ’ثم’ و ’أو’ و ’أم’ و ’حتی’ و ’بل’ و ’لا’ و ’اما’ و ’لیکن’. (از منتهی الارب). حروف نسق. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به حروف عطف و عطف شود.
، بند وبست. و با لفظ بستن و دادن و داشتن و ساختن و شدن وگرفتن و گماشتن مستعمل است. (آنندراج از بهار عجم) ، وضع. (ناظم الاطباء). حال:
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نسق
(نَ سَ / نُ سُ)
ستارگان برج جوزا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نسق
روش، قاعده، رسم، دستور، طریقه
تصویری از نسق
تصویر نسق
فرهنگ لغت هوشیار
نسق
نظم و ترتیب، رسم و روش
تصویری از نسق
تصویر نسق
فرهنگ فارسی معین
نسق
((نَ))
نظم دادن، مرتب کردن، به رشته نظم کشیدن
تصویری از نسق
تصویر نسق
فرهنگ فارسی معین
نسق
انتظام، ترتیب، تنسیق، نظم، وضع، تنبیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نسق
کشتزار شالی، زمین را شخم زدن و استراحت دادن تا دوباره نیروی.، قباله، تنبیه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسقچی
تصویر نسقچی
پاسبان و ماموری که وظیفه اش برقرار ساختن نظم بود، مامور تنبیه، سیاست و مجازات گناهکاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسقچی باشی
تصویر نسقچی باشی
سرپرست پاسبانان و مامورانی که وظیفه شان برقرار ساختن نظم بود، سرپرست ماموران تنبیه، سیاست و مجازات گناهکاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
هر چیز نفیس و کمیاب، تنسخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن، نظم و ترتیب و هماهنگی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسق کردن
تصویر نسق کردن
کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ سَ)
درخت آس ریزه. (آنندراج) (منتهی الارب). درخت ریزۀ مورد. (ناظم الاطباء). آس بری. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ / فِ دَ)
در تداول، سیاست کردن به بریدن گوش و بینی و یاقطع کردن دیگری از اعضای گناهکار را. (ناظم الاطباء). جزا کردن گناهی را. (یادداشت مؤلف) ، نسق کردن کسی را، پیش او نرفتن گاه گذشتن بر او. او را نادیده گرفته گذر کردن. (یادداشت مؤلف) ، ترتیب دادن. منظم کردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ قِ یَ)
آن ستارگان که بر نیمۀ پیشین از مار مارافسای است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ / نَ)
دو ستاره اند که نزدیک فکه - که کاسۀ درویشان است - ظاهر شوند، یکی یمانی است و دیگری شامی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
چوبدارو انتظام کننده شهریان و لشکریان. (آنندراج) (غیاث اللغات). پاسبان و محافظی که از جانب پادشاه مقرر شده باشد به خصوص در نظم سپاه و اردو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ گَ)
عمل نسقچی. رجوع به نسقچی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان جوخواه بخش طبس شهرستان فردوس، در 45هزارگزی شمال غربی طبس در ناحیۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 127 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و گاورس، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُنَسْ سَ)
مرتب و آراسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به سامان. منتظم. (یادداشت مرحوم دهخدا) : امور دولت به حسن کفایت و یمن ایالت وزیر در سلک انتظام منسق ومجتمع بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 365)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
برقرار شدن. مقرر شدن. (ناظم الاطباء) :
ز فرمان همایون شد در این عید
چراغانی که شبها روز گردید
نسق شد تا کنند از بهر پرتو
به قندیل کواکب روغن از نو.
شفیع اثر (از آنندراج).
، فتوی داده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَشْ شُ)
تناسق. (منتهی الارب). با یکدیگر منتظم و آراسته شدن. (ناظم الاطباء) : تنسقت الاشیاء و تناسقت و انتسقت، انتظم بعضها الی بعض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
تنسوق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گذر کرد بر خاطرم بارها
وز آن بود بر خاطرم بارها
که ازبهر فرزند فرخنده فال
برون آورم تنسقی حسب حال
که دستور خوانند آن را بنام
اگر بخت دستور باشد مدام.
نزاری قهستانی (دستورنامه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به تنسوق شود
لغت نامه دهخدا
آس رند از درختان، پاجوش شاخه ای که از ریشه رسته و آن را می توان جدا کرد و جای دگر کاشت
فرهنگ لغت هوشیار
ترساندن بیم دادن، شکنجه دادن تنبیه کردن سیاست کردن، ترساندن تولیدهراس کردن: درچنان لحظات باریکی برای نسق کردن مردم وکشیدن تسمه ازپشتهاحاکم وقت چگونه شاطربخت برگشته ای رادرتنورمیگذاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسق شدن
تصویر نسق شدن
مقرر شدن، برقرار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اداره ای که نسق چیان درآن گرد می آمدند (قاجاریه) : نسق خانه مبارکه
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس فوج نسق چی (صفویه)، رئیس ماموران تنبیه وسیاست سردسته میرغضبان (قاجاریه) : محمدحسن خان نسق چی باشی
فرهنگ لغت هوشیار
در زمان صفویان ساز ور سامانده سامانگر، در زمان غاجاریان دژخیم شکنجه گر نظم دهنده ناظم، افرادفوجی نظامی که مامورایجادنظم ونسق درحوزه هابودندوغالباپیشاپیش سپاه حرکت میکردندوجامه سرخ می پوشیدند (صفویه)، فراش مامورتنبیه وسیاست میرغضب (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسق کردن
تصویر نسق کردن
((~. کَ دَ))
تنبیه کردن، ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسق چی
تصویر نسق چی
نظم دهنده، ناظم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
((تَ سُ))
معرب تنسخ، هر چیز گرانبها و نفیس
فرهنگ فارسی معین
کسی که تن به کار ندهد، تنبل
فرهنگ گویش مازندرانی