جدول جو
جدول جو

معنی نزعتان - جستجوی لغت در جدول جو

نزعتان
(نَ زَ عَ)
به صیغۀ تثنیه، محل موی رفتگی از دو جانب پیشانی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). دو سوی پیشانی. (از منتهی الارب). تثنیۀ نزعه. رجوع به نزع و نزعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعمان
تصویر نعمان
(پسرانه)
نام چندتن از پادشاهان حیره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
جایی که نی فراوان روییده باشد، نیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعمان
تصویر نعمان
خون، کنایه از سرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزوان
تصویر نزوان
جهیدن، برجستن، جستن نر بر ماده، حدت و شدت خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزستان
تصویر گزستان
زمینی که در آن درخت گز بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
(گَ زِ)
جای روئیدن درخت گز:
جزیری که مرزش نبد نیم پی
جز از سنگ و خار و گزستان و نی.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو عِ)
تازه لگام کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ / نَ یَ/ نَ / نِ سِ)
نی زار. آنجا که نی فراوان روید. اجمه:
ز نیزه نیستان شد آوردگاه
بپوشید دیدار خورشید و ماه.
فردوسی.
گهی شاد بر تخت دستان بدی
گهی در شکار نیستان بدی.
فردوسی.
سپاهش ز دریا به یکسو شدند
بدان نیستان آتش اندر زدند.
فردوسی.
ز بس خنجر و نیزۀ جان ستان
زمین همچو آتش بد و نیستان.
اسدی.
سپهبد بر کوهی آمد فرود
که بد مرغزار و نیستان و رود.
اسدی.
بر راغشان نیستان و غیش
یله شیر هرسو ز اندازه بیش.
اسدی.
شود به بستان دستان زن و سرودسرای
به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم.
سوزنی.
گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه بود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست.
خاقانی.
تو نیستان شیر سیاهی در این حرم
تو آشیان باز سپیدی در این دیار.
خاقانی.
آنجا دیهی بود خراب که آن را مدینهالعتیقه خواندندی و دیگرهمه مرغزار بود و نیستان. (مجمل التواریخ).
حریر سرخ بیرقها گشاده
نیستانی بد آتش درفتاده.
نظامی.
ز نیزه نیستان شده روی خاک.
نظامی.
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مردو زن نالیده اند.
مولوی.
زمین دیدم از نیزه چون نیستان
گرفته چو آتش علم ها در آن.
سعدی.
چو اندر نیستانی آتش زدی
ز شیران بپرهیز اگر بخردی.
سعدی.
بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند.
صائب.
به هست و بود رگ و ریشه من آتش شوق
چنان گرفت که آتش به نیستان نگرفت.
کلیم.
- نیستان قند، مزرعۀ نیشکر:
که این نی ز چاهی برآمد بلند
که شیرین تر است از نیستان قند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ نَ)
دهی است از دهستان کورگ سردشت، بخش سردشت، شهرستان مهاباد. در 23هزارگزی شمال شرقی سردشت و 3هزارگزی شرق جادۀ سردشت به مهاباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 292 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سردشت و محصولش غلات، توتون، حبوبات، مازوج و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ غَ فَ)
دو استخوان است در رخسار. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). عظمان فی رئوس الوجنتین. (اقرب الموارد) (متن اللغه). تثنیۀ نغفه است. رجوع به نغفه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دو ستاره است از جوزا. (منتهی الارب) (آنندراج). به صیغۀ تثنیه نام دو ستاره در برج جوزا. (ناظم الاطباء). دو کوکب است از کواکب جوزا. (از اقرب الموارد). (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
به صیغه تثنیه، در حدیث است: ’حتی یسیرالراکب بین النطفتین’، منظور دریای مشرق و مغرب است، و گفته اند: آب فرات و آب دریای جده، و نیز گفته شده است: دریای روم و دریای چین است. (از اقرب الموارد). رجوع به نطفه به معنی دریا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ حُ)
بمعنی: از مس، اسم ماری است که موسی در دشت برپا نمود در ایام حزقیا و حزقیا آن را به سوهان سائید، چه که مردم بدو بخور می سوزانیدند. (از قاموس کتاب مقدس ص 876)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ / نَ فَ / نَکَ فَ)
دو بن استخوان زنخ به چپ و راست. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). لهزمتان. دو استخوان برآمده میان استخوان زنخ و گوش. (یادداشت مؤلف). تثنیۀ نکفه است. رجوع به نکفه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ عَ)
دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 35 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان و 10 هزارگزی شوسۀ مسجدسلیمان به لالی. هوای آن گرم و دارای 350 تن سکنه است. آب آنجا از رود کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی کارگری شرکت نفت و زراعت و گله داری است و راه آن اتومبیل رو است. معدن گچ هم دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ زِ)
بوزستان. از شهرستانهای باستانی سیستان که سام نریمان آنرا بنا کرد. (از تاریخ سیستان ص 24). بهار مصحح کتاب آرد: اصل این لغت در متن بوزستان یا بزستان بوده و مصحح آنرا تراشیده خوزستان کرده و این تراش غلط بنظر میرسد و اصل متن صحیح بوده است. بزستان یا بوزستان ممکن است بژستان و بعدالتعریب بجستان حالیه باشد. (از حاشیۀ تاریخ سیستان چ بهار). رجوع به بجستان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ زِ)
تاکستان. (نفائس الفنون). موستان. موزار. باغ انگور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نام جد محمد بن نعمه بن محمود بن زعبان که شاعری است متأخر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
دو پوستک دراز را گویند مانند سر پستان که از زیر گلوی گوسفند و بز آویخته می باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی است. (ناظم الاطباء). عربی و تثنیۀ زنمه، دو گوشوار گوسفندو برهان در اشتباه است، فارسی نیست. رجوع به مادۀ زنم و زنمه شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ زِ)
بازار و مخزن پارچه. (ناظم الاطباء) ، حقیر و ناتوان و بطی ءالحرکه. (از مصطلحات از غیاث اللغات) (آنندراج). شخص پست و حقیر وفرومایه. ناتوان. عاجز. (ناظم الاطباء) :
منم باز و این زاغ طبعان چو عصفور
منم شیر و این بزقدمها ثعالب.
فوقی یزدی (از آنندراج).
، ظاهر آنست که کنایه از مبارک قدم باشد، بحکم الشاه برکه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
جاییس که در آن نی فراوان روید: نی زار
فرهنگ لغت هوشیار
دو نستک دو پاچن دو رونوشت تثنیه نسخت (نسخه) درحالت رفعی (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) دونسخه دونوشته ازیک موضوع
فرهنگ لغت هوشیار
دو جهان تثنیه نشات (نشاه) در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتان
تصویر اعتان
بدهکار آزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعقان
تصویر ناعقان
آوازه خوان دو ستاره در دو پیکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبعان
تصویر نبعان
بیرون آمدن آب ازقعرچاه جوشیدن آب ازچشمه نبع نبوع
فرهنگ لغت هوشیار
برجستن، برگشتن، تیز گردیدن، بانگ کردن برجستن (مانندبرجستن نربرماده) : ... وچه صلاح توقع توان کردازحرام زاده ای که درنزوان امهات سیرت تیوس پسندیده باشدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوعان
تصویر نوعان
تکان خوردن شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که در آن درخت گز بسیار روییده: جزیری که مرزش نبد نیم پی جز از سنگ و خار و گزستان و نی. (گرشا)
فرهنگ لغت هوشیار
در این سروده نظامی به دفع نزلیان آسمان گیر زجعبه داده جوزا را یکی تیر شکمپرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
((نِ یا نَ یَ))
نی زار، کشت زار نیشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزوان
تصویر نزوان
((نَ))
برجستن (مانند برجستن نر بر ماده)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبعان
تصویر نبعان
((نَ بَ))
بیرون آمدن آب از قعر چاه، جوشیدن آب از چشمه، نبع، نبوع
فرهنگ فارسی معین
بیشه زار، غابه، نیزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد