جدول جو
جدول جو

معنی نردباز - جستجوی لغت در جدول جو

نردباز
(دُ)
نرّاد. آنکه نرد بازی کند. (ناظم الاطباء). نردبازنده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نظرباز
تصویر نظرباز
کسی که رغبت بسیار به دیدن چهرۀ زیبا رویان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردبازو
تصویر گردبازو
آنکه بازوان قوی و پرگوشت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصادم دو جریان با یکدیگر که گرد هم می چرخد و تنورۀ بزرگی از گرد و خاک که دارای حرکت دورانی است تشکیل می دهد و وسعت میدان آن تا حدود صد مایل دیده شده است، دیوباد، سنگ دوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آردبیز
تصویر آردبیز
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پرویزن، گربال، پریزن، موبیز، تنک بیز، پرویز، تنگ بیز، منخل، غربال، غربیل، چاولی، پریز، غرویزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
شکیبا، صبور، صبر کننده، تاب آوردنده، تحمل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نردبان
تصویر نردبان
پلکان چوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
کسی که روی ریسمان راه می رود و هنرنمایی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردبان
تصویر گردبان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گرده بان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
عمل نردباز. نرادی. نرد باختن. رجوع به نردباز شود:
گهی جستن به غمزه چاره سازی
گهی کردن به بوسه نردبازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نردبام (شیرازی). نوردبان (اصفهانی). کردی دخیل: نردووان، (درجه، نردبان) ، نردوآن، اردوان، گیلکی دخیل: نردبام، تهرانی: نوردبون، در اراک: نردونگ، ظاهراً از:نرد (نورد) + بان (= بام). دو چوب یا آهن عمودی که در میان آنها به فاصله ها چوبهائی افقی کار گذاشته باشند و برای بالا رفتن از درخت و دیوار و امثال آن به کار رود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ترجمه درجه است و به معنی زینه باشد اعم از چوب و غیر چوب. (برهان قاطع). و اصل در آن نوردبام بود که راه بام به آن نوردیده می شود. (از آنندراج) (از انجمن آرا). دو چوب بلندی که در میان آنها به فاصله ها چوب ها مانند پله های پلکان کار گذاشته شده و در بالا رفتن از درخت و دیوار و جز آنها استعمال می شود. (از فرهنگ نظام). زینه. (غیاث اللغات). پله. درجه. مرتبه. زینه، خواه از چوب باشد یا جز آن. (ناظم الاطباء). سلّم. (ترجمان القرآن) (دهار). معراج. (منتهی الارب) (دهار). ادرجّه. درجه. درجه. درجّه. مرقاه. مرقاه. (از منتهی الارب) :
چهل پایۀ نردبان از برش
که میرفت تا اوج کیوان سرش.
فردوسی.
گر آن زر که اوداد برهم نهندی
نگر آیدی چرخ را نردبانی.
فرخی.
تو را آن جهان نردبان این جهان است
به سر بر شدن باید این نردبان را.
ناصرخسرو.
سوی بهشت عدن یکی نردبان کنم
یک پایه ازصلات و دگر پایه از صیام.
ناصرخسرو.
گفتا که: به زیر نردبان بنشین
بندیش ز پایهای سارانی.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 59).
همت بلند باید کردن که تو هنوز
بر پلۀ نخستین از نردبانیا.
رونی.
و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان بر آن ساخته است کی سواران آسان بر آن روند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 126).
بر آسمان چگونه توان شد به نردبان.
عثمان مختاری.
اگر بسیار بندیشی خرد باشد از او عاجز
کجا بر آسمان تاند شد آنکو نردبان دارد.
سنائی.
شیرمردان دین در آخر کار
نردبانی بساختند از دار.
سنائی.
اگر صد قرن از این عالم بپوئی سوی آن بالا
چو دیگر سالکان خود را هم اندر نردبان بینی.
سنائی.
چنان بلندسخن مهتری که گر خواهد
به بام عرش برآید به نردبان سخن.
سوزنی.
کس به سر آسمان برنشد از نردبان.
جمال الدین عبدالرزاق.
ظلم و حرم تو حاش ﷲ
پای سگ و نردبان کعبه.
خاقانی.
طمع نبینی به بر طبع من
پیل که بیند به سر نردبان.
خاقانی.
با زمانه پنجه در نتوان فکند
بر فلک هم نردبان نتوان نهاد.
خاقانی.
این بگفت و آتشین آهی بزد
آنگهی بر نردبان دار شد.
عطار.
در بر آن کار عالی کار خلق
اشتری برنردبان خواهد بدن.
عطار.
نتوان به آسمان ز ره نردبان رسید.
کمال الدین اسماعیل.
ای بنازیده به ملک و خان ومان
نزد عاقل اشتری بر نردبان.
مولوی.
سوی بام آمد ز متن نردبان
جاذب هر جنس راهم جنس دان.
مولوی.
نردبان خلق این ما و من است
عاقبت زین نردبان افتادن است.
مولوی.
رباخواری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد.
سعدی.
به دوزخ درافتادم از نردبان.
سعدی.
نردبانی چنان بساز ای کرد
که تواند به آسمانت برد.
اوحدی.
نجوید نردبان مرغ از پی بام.
امیرخسرو.
به یک گام کز نردبانی جهی
سلامت بود گر به جانی جهی.
امیرخسرو.
بام قصر وصال اوست بلند
نردبان خیال ما کوتاه.
آصفی (از آنندراج).
- نردبان افکندن (نهادن) ، در اثنای راه سر حرف با رفیقان باز کردن تا تصدیع مسافت راه تخفیف یابد و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج) :
مکن عمر را در خموشی تباه
ز گفتار نه نردبانی به راه.
طالب آملی (از آنندراج).
- نردبان بر بام بودن، پریشان اختلاط بودن. (آنندراج).
- نردبان به راه انداختن.
- نردبان چرمین، نردبانی که از چرم سازند: و برای اهل کوهستان قلعه ها ساخت چنانکه الا به نردبان چرمین نتواند رفت. (تاریخ طبرستان).
- امثال:
با نردبان به آسمان نتوان رفت.
شتر بر نردبان.
مثل نردبان دزدها.
نردبان پله پله، کار را به صبرو متانت باید انجام داد. باید رعایت مراتب را کرد
لغت نامه دهخدا
(خِ عَ)
زن بدکار. فاحشه. (آنندراج). روسپی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه بازوان پر گوشت دارد چنانکه گویی آنرا خراطی کرده اند: سیه کوله و گرد بازو منم گران کوه را هم ترازو منم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
نگر باز چشم دریده چشم چران، چشم بند (شعبده باز) کسی که بنگریستن بچهره زیبا رویان عادت دارد، شعبده باز
فرهنگ لغت هوشیار
آن باد که بر مثال آسیایی گردد، تنوره بزرگ گرد و خاک که در اثر وزش باد میچرخد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردباف
تصویر گردباف
حاشیه باف
فرهنگ لغت هوشیار
کو هان شتر: رحم آمد مر شتر را گفت هین برجه و بر گردبان من نشین. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نردبام
تصویر نردبام
نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
دوچوب یادوقطعه فلزبلندعمودی که درمیان آنهابفاصله معین چوبهایاقطعات فلزی افقی کارگذاشته اندوبتوسط آن ازدیواردرخت وغیره بالاروندویاببام خانه برآیندزینه. یانردبان فلزی. نردبانی که ازفلز ساخته شده، زینه ای که درجنگهای قدیم برای بالارفتن ازحصاربکارمیبردند: خرک ومنجنیق ونردبان وغیره... یانردبان درراه نهادن (افکندن)، . دراثنای راه باهمراهان سخن گفتن تامسافت بی تعب طی شود: مکن عمررادرخموشی تباه زگفتارنه نردبانی براه. (طالب آملی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
حلیم، متحمل، تاب آورنده، صابر، صبور، شکیبا، پر حوصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
آنکه بر روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیزی انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نردبان
تصویر نردبان
((نَ دَ))
نردبام، دو چوب یا دو قطعه فلزی بلند عمودی که در میان آن ها به فاصله معین چوب ها یا قطعات فلزی افقی کار گذاشته و توسط آن از دیوار، درخت و غیره بالا روند، زینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردبان
تصویر گردبان
((گَ))
کوهان شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظرباز
تصویر نظرباز
کسی که به نگریستن به چهره زیبارویان عادت دارد، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردباد
تصویر گردباد
((گِ))
بادی باحرکت چرخشی توأم رو به جلو و رو به بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آردبیز
تصویر آردبیز
غربال، غربیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
((بُ))
بارکش، شکیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
((بَ))
کسی که روی طناب بازی می کند و نمایش می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
صبور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
آکروبات
فرهنگ واژه فارسی سره
پلکان، مرقات، نردبام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بر نردبان از گل و خشت می رفت، دلیل صلاح کار او است. اگر چوبین بود، دلیل ضعف دین است. اگر از سنگ وآهن بود، دلیل که بیننده قوت بیابد. محمد بن سیرین
دیدن نردبان به خواب مردم مصلح را، دلیل ظفر بود بر دشمن و فاسق را دلیل منافقی بود.
اگر بیند که از نردبانی بالا رفت، دلیل بزرگی و منفعت بود. اگر بیند که از نردبان به زیر آمد، به خلاف این است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
Tolerant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
терпимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
tolerant
دیکشنری فارسی به آلمانی