- نذری
- در تازی نیامده پتیست، در راه خدا، رایگان مفت آنچه که بعنوان نذردرراه خدادهند: میرزای مخدوم تصدیق اذعان ایشان کرده وجوه نذری راکه قریب بدویست تومان بوده بان جماعت دادند، مجانی مفت مفت مسلم: یک اتومبیل رسیدومارانذری سوار کردوبه شمیران رساند
معنی نذری - جستجوی لغت در جدول جو
- نذری ((نَ))
- آن چه که رایگان به عنوان نذر در راه خدا دهند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نظری
نگری
منسوب به آذر، برنگ آتش منسوب به آذربایجان (آذربایگان)، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
ترساننده، بیم دهنده
نخستین فرزند، فرزند ارشد
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مثال ز خونی که بد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن
مقابل عملی، ویژگی علمی که متمرکز بر جنبه های غیرعملی است، دارای جنبۀ غیرعملی، ذهنی، دورۀ آموزش متوسطه، شامل کلاس های اول تا سوم دبیرستان
پوزشخواهی
عابر گذرنده، جمع گذریان: آورده اند که در آبگیری از راه دور و از گذریان و از تعرض ایشان مصون سه ماهی بودند
سکو چار شاخ: ابزاری است برای جدا کردن کاه از گندم، دو شاخه، چنگال، شانه
آتشی آتشین
ترس، بیم، ترساننده
نثری در فارسی دیپک دیپانه اسروادی ناسرودی منسوب به نثرمنثور
فرزند اول
نظری در فارسی نگرشی، اندیشیدنی، بر آوردی منسوب به نظر: آنچه با نظر و حدس انجام شود حدسا: (نظری تخمین زد)، آنچه که فهمیدنش محتاج به نظر و فکر باشد مقابل بدیهی: چشم حاضر سخنی کرده نظر بازمرا که بدیهی است بر دقت طبعش نظری. (محسن تاثیر. فرنظا) تصدیق نظری. تصدیقی که از راه تامل و فکر بدست آید. یا تصور نظری. تصوری که از راه تامل و فکر بدست آید، علمی مقابل عملی. یا عمل نظری فلسفله نظری حکمت نظری. آن قسمت از علم و فلسفه که ارتباط به عمل ندارد مقابل علم یا فلسفه عملی. فلسفه نظری شامل سه قسمت است: ریاضی طبیعی الهی، آنچه مربوط به نظریه باشد تئوریک مقابل عملی (پراتیک)
در تازی نیامده تنی سرشمار منسوب به نفر بطوری فردی: (نفری حساب میکنند. { نفرین
شیدی یک کولی یک دوره گرد
اهل آذربایجان، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
جامه پوشیدنی، لباس
آلت مردانگی، آل مردی
ذروه هم آوای شما:، جمع ذروه، بالاها باد داده، اشک ریخته
نربودن رجولیت فحلی: که انبازی ایشان اندر جنس بودچنانکه نری ومادگی، آلت رجولیت (انسان وحیوان)
آنچه واجب گردانند بر خود یا آنچه واجب بشرط چیزی، پیمان، وعد، شرط
شرط و پیمان، آن چه شخص بر خود واجب گرداند که در راه خدا بدهد یا به جا بیآورد، جمع نذور
آنچه شخص بر خود واجب کند که بعد از روا شدن حاجتش در راه خدا بدهد یا به جا بیاورد، کنایه از حاجت کسی که این عمل را بر خود واجب می کند
جمع منذر، ترسانندگان، بیم دهندگان