انجمن. (دستوراللغه). گروه وانجمن روزانه. (منتهی الارب). گروه. انجمن. (ناظم الاطباء) جماعت. (اقرب الموارد) ، هر خانه ای که در آن گرد آمده انجمن کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مجلس. جمعشدن گاه مردم. (فرهنگ خطی). جای حدیث کردن. (فرهنگ خطی). مجلس. مجمع. نادی. منتدی. ج، اندیه، یک مره انجمن کردن مردم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشوره. (ترجمه طبری بلعمی). مشاوره. (یادداشت مؤلف). - دارالندوه، سرائی است به مکه بناکردۀ قصی بن کلاب، سمیت به لانهم کانوا یندون فیها للمشاوره، أی یجتمعون. (منتهی الارب). مشورت را ندوه خوانند و قصی هم به پهلوی مسجد مکه سرائی بخرید و آن را دارالندوه نام کرد. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دارالندوه شود
انجمن. (دستوراللغه). گروه وانجمن روزانه. (منتهی الارب). گروه. انجمن. (ناظم الاطباء) جماعت. (اقرب الموارد) ، هر خانه ای که در آن گرد آمده انجمن کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مجلس. جمعشدن گاه مردم. (فرهنگ خطی). جای حدیث کردن. (فرهنگ خطی). مجلس. مجمع. نادی. منتدی. ج، اندیه، یک مره انجمن کردن مردم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشوره. (ترجمه طبری بلعمی). مشاوره. (یادداشت مؤلف). - دارالندوه، سرائی است به مکه بناکردۀ قصی بن کلاب، سمیت به لانهم کانوا یندون فیها للمشاوره، أی یجتمعون. (منتهی الارب). مشورت را ندوه خوانند و قصی هم به پهلوی مسجد مکه سرائی بخرید و آن را دارالندوه نام کرد. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دارالندوه شود
ولایتی از زنگبار. (برهان قاطع). ولایتی از بلاد سودان از اقلیم اول به جنوبی مصر بر کنار رود نیل، و آن واسطه است میان صعید مصر و حبشه، و در آن دیار زرافه بسیار بود که به عربی اشترگاوپلنگ را گویند و تختگاه آن ولایت را دمقله گویند و منسوب به آن ملک را نوبی خوانند. (از انجمن آرا). نوبه شامل بلاد پهناوری است در جنوب مصر و مردم آنجا نصاری باشند و اول بلاد ایشان پس از اسوان است و اسم شهر نوبه ’دمقله’ است و آن پایتخت شاه است که بر ساحل نیل واقع است. (حاشیۀ برهان قاطع از معجم البلدان). نوبه یا ساحل طلا، ناحیه ای است به افریقا که شامل نیمۀ شمالی سودان است و قریب 3میلیون سکنه دارد. (از حاشیۀ برهان چ معین). منطقه ای است در امتداد ساحل نیل، از جنوب اسوان تا دنقله در سودان، قسمتی را که در مصر، بین اسوان و وادی حلفا واقع است نوبۀ سفلی و قسمت دیگر را که در سودان واقع است نوبۀ علیا نامند. مردم آنجا به لغت خاص خود، زبان نوبی، سخن می گویند. فراعنۀ مصر به خاطر تأمین راه تجارتی به سودان در این منطقه شهرها و قلعه ها و پرستشگاههای بسیار بنا کردند. در نیمۀ قرن چهارم میلادی مسیحیان بر آن ناحیه تسلط یافتند. از آغاز ظهور اسلام دین اسلام در نوبه رواج یافت و سرانجام با فتح دنقله به دست مسلمانان دولت مسیحیان در این منطقه منقرض گشت. هم اکنون نیمی از سرزمین نوبه جزو مملکت مصر و نیم دیگر جزو سودان است. (از الموسوعه العربیه المیسره ص 1850)
ولایتی از زنگبار. (برهان قاطع). ولایتی از بلاد سودان از اقلیم اول به جنوبی مصر بر کنار رود نیل، و آن واسطه است میان صعید مصر و حبشه، و در آن دیار زرافه بسیار بود که به عربی اشترگاوپلنگ را گویند و تختگاه آن ولایت را دمقله گویند و منسوب به آن ملک را نوبی خوانند. (از انجمن آرا). نوبه شامل بلاد پهناوری است در جنوب مصر و مردم آنجا نصاری باشند و اول بلاد ایشان پس از اسوان است و اسم شهر نوبه ’دمقله’ است و آن پایتخت شاه است که بر ساحل نیل واقع است. (حاشیۀ برهان قاطع از معجم البلدان). نوبه یا ساحل طلا، ناحیه ای است به افریقا که شامل نیمۀ شمالی سودان است و قریب 3میلیون سکنه دارد. (از حاشیۀ برهان چ معین). منطقه ای است در امتداد ساحل نیل، از جنوب اسوان تا دنقله در سودان، قسمتی را که در مصر، بین اسوان و وادی حلفا واقع است نوبۀ سفلی و قسمت دیگر را که در سودان واقع است نوبۀ علیا نامند. مردم آنجا به لغت خاص خود، زبان نوبی، سخن می گویند. فراعنۀ مصر به خاطر تأمین راه تجارتی به سودان در این منطقه شهرها و قلعه ها و پرستشگاههای بسیار بنا کردند. در نیمۀ قرن چهارم میلادی مسیحیان بر آن ناحیه تسلط یافتند. از آغاز ظهور اسلام دین اسلام در نوبه رواج یافت و سرانجام با فتح دنقله به دست مسلمانان دولت مسیحیان در این منطقه منقرض گشت. هم اکنون نیمی از سرزمین نوبه جزو مملکت مصر و نیم دیگر جزو سودان است. (از الموسوعه العربیه المیسره ص 1850)
نوبت. مره. دفعه، دوران. دوره. زمان. هنگام. نوبت: نوبۀ زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست. حافظ. ، نقاره. نوبت: عالم جان خاص توست نوبه فروکوب هین گوهر دل خاک توست رد مکن ای نازنین. خاقانی. ، زمان تب گرفتگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نوبه شود، تب لرز. تب آجامی. مالاریا. تب لرزه. تبی که با لرزه همراه باشد و چند ساعتی بپاید، سپس ببرد و باز روز دیگر بروز کند. (یادداشت مؤلف). تبی که دایم و پیوسته نباشد و در هنگام معینی آید و برطرف گردد و سپس بازآید. (ناظم الاطباء)
نوبت. مره. دفعه، دوران. دوره. زمان. هنگام. نوبت: نوبۀ زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست. حافظ. ، نقاره. نوبت: عالم جان خاص توست نوبه فروکوب هین گوهر دل خاک توست رد مکن ای نازنین. خاقانی. ، زمان تب گرفتگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نوبه شود، تب لرز. تب آجامی. مالاریا. تب لرزه. تبی که با لرزه همراه باشد و چند ساعتی بپاید، سپس بِبُرَد و باز روز دیگر بروز کند. (یادداشت مؤلف). تبی که دایم و پیوسته نباشد و در هنگام معینی آید و برطرف گردد و سپس بازآید. (ناظم الاطباء)
تأنیث ندب. (اقرب الموارد). رجوع به ندب شود، نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، ندب، انداب، ندوب، ندبه از هر خف و حافری، که به یک حالت ثابت نماند. (از اقرب الموارد). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک حالت نپاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از اسب و اشتر و مانند آن، که دارای سم یا سپل باشند، آنچه بر یک حالت نپاید. (ناظم الاطباء)
تأنیث نَدْب. (اقرب الموارد). رجوع به نَدْب شود، نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نَدَب، اَنداب، نُدوب، ندبه از هر خف و حافری، که به یک حالت ثابت نماند. (از اقرب الموارد). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک حالت نپاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از اسب و اشتر و مانند آن، که دارای سم یا سپل باشند، آنچه بر یک حالت نپاید. (ناظم الاطباء)
نوحه. اشعار ماتمی خواندن. (غیاث اللغات). ندبه. شیون. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). گریه و زاری. (ناظم الاطباء). افغان. گریستن برای مرده: تا ز هوای توام به ندبه و ناله عشق تو بر جان من نهاد نهاله. شهرۀ آفاق. رجوع به ندبه شود
نوحه. اشعار ماتمی خواندن. (غیاث اللغات). ندبه. شیون. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). گریه و زاری. (ناظم الاطباء). افغان. گریستن برای مرده: تا ز هوای توام به ندبه و ناله عشق تو بر جان من نهاد نهاله. شهرۀ آفاق. رجوع به ندبه شود
نیابه آن به که نیابه را نگه داری (ابوشکور) جارو پستا نیابه تپ ناگهانی تب ناگاه یا به نوبه خود. بنوبت خویش آنگاه که نوبت بوی رسد. توضیح این ترکیب مستحدث است و از زبانهای اروپایی وارد فارسی شده، تبی که بلامقدمه عارض شود و دال بر حمله ناگهانی یک مرض باشدتب ناگهانی. یا نوبه با اسهال دموی. اسهال خونی. یا نوبه بقاعده. تبی که دارای مشی منظم باشد تب منظم. یا نوبه ربع توام. تب ربعی توام. یا نوبه ربع معکوس. تب ربعی توام. یا نوبه سه یک. تبی که هر سه روز یک بار عارض شود. یانوبه صفراوی. تبی که با عارضه خروج خون با ادرار توام است و در افریقای مرکزی بصورت بومی وجود داردحمای صفراوی. یا نوبه غش. تبی که درجه اش بالا باشد و مریض را دچار سنکوپ و حالت غش نمایدحمای خبیثه. یا نوبه وبائی. وبا
نیابه آن به که نیابه را نگه داری (ابوشکور) جارو پستا نیابه تپ ناگهانی تب ناگاه یا به نوبه خود. بنوبت خویش آنگاه که نوبت بوی رسد. توضیح این ترکیب مستحدث است و از زبانهای اروپایی وارد فارسی شده، تبی که بلامقدمه عارض شود و دال بر حمله ناگهانی یک مرض باشدتب ناگهانی. یا نوبه با اسهال دموی. اسهال خونی. یا نوبه بقاعده. تبی که دارای مشی منظم باشد تب منظم. یا نوبه ربع توام. تب ربعی توام. یا نوبه ربع معکوس. تب ربعی توام. یا نوبه سه یک. تبی که هر سه روز یک بار عارض شود. یانوبه صفراوی. تبی که با عارضه خروج خون با ادرار توام است و در افریقای مرکزی بصورت بومی وجود داردحمای صفراوی. یا نوبه غش. تبی که درجه اش بالا باشد و مریض را دچار سنکوپ و حالت غش نمایدحمای خبیثه. یا نوبه وبائی. وبا