جدول جو
جدول جو

معنی ندمان - جستجوی لغت در جدول جو

ندمان
(نُ)
جمع واژۀ ندیم. (المنجد). رجوع به ندیم شود
لغت نامه دهخدا
ندمان
(نَ)
پشیمان. (منتهی الارب) (از منتخب اللغات) (از المنجد) (دهار) ، همنشین بزرگان. (منتهی الارب). ندیم. رجوع به ندیم شود، حریف شراب. (از منتهی الارب) (المنجد). یار شراب. (دهار). هم قدح. (مهذب الاسماء). ج، ندامی ̍، ندامی ̍، ندام. رجوع به ندیم شود
لغت نامه دهخدا
ندمان
پشیمان، می یار، همنشین
تصویری از ندمان
تصویر ندمان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندمان
تصویر اندمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نعمان
تصویر نعمان
(پسرانه)
نام چندتن از پادشاهان حیره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کدمان
تصویر کدمان
(پسرانه)
نام اصلی داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ادمان
تصویر ادمان
مداومت کردن در انجام کاری، پیوسته شراب خوردن، شراب خوری مداوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعمان
تصویر نعمان
خون، کنایه از سرخ
فرهنگ فارسی عمید
(نِ دِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن، در 9هزارگزی شمال غربی صومعه سرا و 5هزارگزی مغرب کسما، در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 776 تن سکنه دارد. آبش از پلنگ رود و سیاه رودخان، محصولش برنج و ابریشم و چای و توتون سیگار، شغل اهالی زراعت و کرایه کشی و زغال فروشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ردمان بن رعین، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
ردمان بن ناجیه، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
ردمان بن وائل، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
از سفر بازآمدن. (منتهی الارب). قدوم. رجوع به قدوم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اندوهناک و پشیمان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی درخت که در گرما می روید.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام درختی است.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یعقوب گوید: شعبه و شکافیست در جانب راست بدر و تا بدر سه میل مسافت دارد. کثیر گوید:
لمن الدیار بأبرق الحنان
فالبرق فالهضبات من ادمان.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ آدم. مردم گندم گون. گندم گونان.
لغت نامه دهخدا
(فُ)
پیوسته کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته و همواره کردن چیزی را. دائم کردن کاری را. (غیاث اللغات) :
رفتن تیر شاه برسم گور
هست از ادمان نه از زیادی زور.
نظامی.
و در کار عشرت و ادمان تلهی، گوئی نصیحت قهستانی را بسمع قبول استماع نموده:تمتع من الدنیا... (جهانگشای جوینی).
- ادمان خمر، پیوسته خوردن شراب. مداومت شراب. استلاج. دائم الخمر بودن. پیوسته خوردن می را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ دَ)
جمع واژۀ ندیم. رجوع به ندیم و نیز رجوع به ندما شود
لغت نامه دهخدا
(نَدْ)
شجر ندیان، درخت نمناک. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مبتل. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ مامْ بَ دِ)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، در 107هزارگزی جنوب شرقی کنگان بر کنار راه گله دار به وراوی، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 526 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما و تنباکو، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به معنی ایثار است و آن از خود گرفتن و به دیگری صرف کردن باشد. (برهان). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ ثَ)
شتاب گردانیدن دابه هر دو دست خود را به رفتار. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) ندف. رجوع به ندف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
ده کوچکی است از دهستان هنزای بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
نیم فرسخ میانۀ مغرب و جنوب قیر است (از دهات بلوک قیر و کارزین فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 246)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ نِ)
نام یکی از دهستانهای بخش بروجن شهرکرد که در باختر شهرکردواقع شده و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از شمال به دهستان آیدغمش و دهستان لار، از جنوب به رشته ارتفاعات دره دیز و جبزو (که خطالرأس آنها حد طبیعی این دهستان با دهستان خان میرزا است). از خاور به دهستان سمیرم بالا و از باختر به دهستان کیار و دهستان پشتکوه. در این دهستان دو رشته ارتفاع وجود دارد که درجهت جنوب خاوری و شمال باختری کشیده شده است: 1- رشته ارتفاعات بیدکان در حد جنوب خاوری و شمال باختری دهستان واقع شده که بلندترین قلۀ آن به ارتفاع 2640 متر است. تنگ دزدان در انتهای جنوب خاوری و تنگ بیدکان قرار دارد و گردنۀ رنگرزی در جنوب باختری مابین رشته ارتفاع کوه بیدکان در وسط این رشته واقع شده، گردنۀ رخ در انتهای باختری و گردنۀ انجیره در ده کلیومتری باختر تنگ بیدکان و کوه رنگرزی واقع شده که جادۀ قهفرخ به سفیددشت از این راه میگذرد. 2- رشته ارتفاعات دره دیز و بلداجی و گندمان در امتداد هم درحد جنوب خاوری به باختر این دهستان کشیده شده، گردنه های مهم این رشته ارتفاعات در داخلۀ دهستان گردنۀحلوائی که راه ماشین رو بروجن به گندمان از این گردنه میگذرد و گردنۀ آئیرنه که راه فرادمبه به بلداجی از آن میگذرد و رود خانه چقاخور در وسط این دهستان جریان دارد. هوای آن سرد معتدل است و زمستان سرد دارد. آب قراء آن از چشمه و قنات و رود خانه محلی تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات، حبوبات و صنایع محلی دستی جاجیم و قالی بافی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ماشین رو بروجن به چقاخور در جهت خاوری -باختری از وسط این دهستان میگذرد و بقیۀ قراء دهستان به وسیلۀ راههای ارابه رو به هم مربوط می شود و درفصل خشکی به بعضی از قراء اتومبیل میتوان برد. این دهستان از 37 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعیت آن 32961 نفر است. زبان اهالی فارسی و لری است به جزقریۀ ماماکا که ارمنی نشین میباشد. قراء مهم دهستان عبارتند از لردگان (مرکز دهستان) ، آورگان بلدجی، فردانبه و سفیددشت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ دُ)
دوازده فرسخ میانۀ شمال و مغرب سمیرم است (از دهات بلوک سرحد شش ناحیۀ فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 251 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَنَ)
تأنیث ندمان. رجوع به ندمان شود
لغت نامه دهخدا
(لُ دِوْ)
نام آبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیدمان
تصویر نیدمان
خوبرگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ندیم، طایفه ندماکه حاضر بودن، د دوفریق شدن، د، همدمان می یاران همگوشگان هم پیالگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدمان
تصویر سدمان
پشیمان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ادم، گند مگونان پیوسته و همواره و دایم کاری را کردن، یا ادمان خمر. پیوسته شراب نوشیدن مداومت در شراب خوارگی دایم الخمر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمان
تصویر ادمان
((اِ))
پیوسته و دایم کاری را کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندماء
تصویر ندماء
((نُ دَ))
جمع ندیم
فرهنگ فارسی معین