جدول جو
جدول جو

معنی نداوت - جستجوی لغت در جدول جو

نداوت
تر شدن، تری، نمناکی، شادابی، طراوت
تصویری از نداوت
تصویر نداوت
فرهنگ فارسی عمید
نداوت
(نَ وَ)
نداوه. تری. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نمناکی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). رطوبت. ندی. ندوت. نم:
هوا از لطافت در او مشک ریز
زمین از نداوت در او چشمه خیز.
نظامی.
رجوع به نداوه شود
لغت نامه دهخدا
نداوت
نمناکی، رطوبت
تصویری از نداوت
تصویر نداوت
فرهنگ لغت هوشیار
نداوت
((نَ وَ))
تری، نمناکی، تازگی، طراوت
تصویری از نداوت
تصویر نداوت
فرهنگ فارسی معین
نداوت
تازگی، تری، طراوت، زه، نم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقاوت
تصویر نقاوت
پاکیزه شدن، خالص شدن، نیکو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عداوت
تصویر عداوت
خصومت، دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندامت
تصویر ندامت
پشیمان شدن، پشیمانی، اندوه و افسوس
ندامت خوردن: پشیمان شدن و افسوس خوردن
ندامت کشیدن: پشیمانی کشیدن، پشیمانی بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بداوت
تصویر بداوت
صحرانشینی، بادیه گردی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ)
پشیمانی. افسوس. تأسف. (ناظم الاطباء). ندم. (المنجد). ندامه. رجوع به ندم و ندامه شود:
جز ندامت به قیامت نبود رهبر تو
تات میخواره رفیق است و رباخواره ندیم.
ناصرخسرو.
تا ز تو بازمانده ام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم.
ناصرخسرو.
چون آن دوراندیش به خانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. (کلیله و دمنه). هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند. (کلیله و دمنه). کیست که بر شریر فتان مخالطت گزیند و در حسرت وندامت نیفتد. (کلیله و دمنه).
از تک وتازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک وتاز است.
خاقانی.
هر نفسی کآن به ندامت بود
شحنۀ غوغای قیامت بود.
نظامی.
گر ز شوق حق کند گریه دراز
یا ندامت از گناهی در نماز.
مولوی.
- ندامت بردن، پشیمان گشتن. تأسف خوردن. بر کرده و گذشته پشیمان و متأسف شدن: هرکه ناآزموده را کار بزرگ فرماید ندامت برد. (گلستان).
- ندامت خوردن، تأسف خوردن. دریغ و افسوس خوردن. ندامت بردن:
هر شب و روزی که بی تو میرود از عمر
هر نفسی میخورم هزار ندامت.
سعدی.
هرکه فدا نمی کند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش.
سعدی.
در سر سودای وصلش عمرها کردم زیان
ور ندامت می خورم اکنون ندارد سود من.
امیرخسرو (از آنندراج).
- ندامت زده، پشیمان. متأسف. متحسر:
دام تسخیر دو عالم نفس نومیدی است
ای ندامت زده سررشتۀ آهی دریاب.
بیدل (از آنندراج).
- ندامت کشیدن، ندامت خوردن. ندامت بردن:
بی تو جامی نکشد گل که ندامت نکشد
سرو با همرهی قد تو قامت نکشد.
مشرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
تر شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تری زمین. (ناظم الاطباء) ، رسیدن باران به زمین. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ندی. ندوه. رجوع به ندی شود، رفتن آواز. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ)
نزدیکی. قرابت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دناوه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
عداوه. دشمنی: با او نهانی عداوتی داشت. (گلستان).
هنر بچشم عداوت بزرگتر عیبی است. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ وَ)
صحرانشینی. بادیه نشینی. مقابل حضارت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بداوه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ دُوْ وَ)
ندی. نداوت. تری. نم. بلل. رطوبت. (یادداشت مؤلف). رجوع به ندوّه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دناوت
تصویر دناوت
نزدیکی خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداوت
تصویر بداوت
صحرا نشینی، بادیه نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداوت
تصویر عداوت
دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاوت
تصویر نقاوت
خالص و نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندامت
تصویر ندامت
پشیمانی، تاسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نداوه
تصویر نداوه
نداوت در فارسی نموری نمناکی، سر سبزی تازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غداوت
تصویر غداوت
بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداوت
تصویر عداوت
((عَ وَ))
دشمنی، خصومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاوت
تصویر نقاوت
((نَ وَ))
پاکیزه گشتن، خالص شدن، نیکو گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندامت
تصویر ندامت
((نَ مَ))
پشیمانی، افسوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندامت
تصویر ندامت
پشیمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عداوت
تصویر عداوت
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
بادیه نشینی، صحرانشینی، بیابانگردی
متضاد: شهرنشینی، تمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بغض، حقد، خصومت، دشمنی، عناد، کین، کینه، مخاصمه، مخالفت
متضاد: حب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انفعال، پشیمانی، تاسف، لهف، ندم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاکیزگی، خلوص، نیکویی، برگزیده، گزیده، منتخب، نقاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشیمانی
دیکشنری اردو به فارسی