جدول جو
جدول جو

معنی ندامت - جستجوی لغت در جدول جو

ندامت
پشیمان شدن، پشیمانی، اندوه و افسوس
ندامت خوردن: پشیمان شدن و افسوس خوردن
ندامت کشیدن: پشیمانی کشیدن، پشیمانی بردن
تصویری از ندامت
تصویر ندامت
فرهنگ فارسی عمید
ندامت(نَ مَ)
پشیمانی. افسوس. تأسف. (ناظم الاطباء). ندم. (المنجد). ندامه. رجوع به ندم و ندامه شود:
جز ندامت به قیامت نبود رهبر تو
تات میخواره رفیق است و رباخواره ندیم.
ناصرخسرو.
تا ز تو بازمانده ام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم.
ناصرخسرو.
چون آن دوراندیش به خانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. (کلیله و دمنه). هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند. (کلیله و دمنه). کیست که بر شریر فتان مخالطت گزیند و در حسرت وندامت نیفتد. (کلیله و دمنه).
از تک وتازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک وتاز است.
خاقانی.
هر نفسی کآن به ندامت بود
شحنۀ غوغای قیامت بود.
نظامی.
گر ز شوق حق کند گریه دراز
یا ندامت از گناهی در نماز.
مولوی.
- ندامت بردن، پشیمان گشتن. تأسف خوردن. بر کرده و گذشته پشیمان و متأسف شدن: هرکه ناآزموده را کار بزرگ فرماید ندامت برد. (گلستان).
- ندامت خوردن، تأسف خوردن. دریغ و افسوس خوردن. ندامت بردن:
هر شب و روزی که بی تو میرود از عمر
هر نفسی میخورم هزار ندامت.
سعدی.
هرکه فدا نمی کند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش.
سعدی.
در سر سودای وصلش عمرها کردم زیان
ور ندامت می خورم اکنون ندارد سود من.
امیرخسرو (از آنندراج).
- ندامت زده، پشیمان. متأسف. متحسر:
دام تسخیر دو عالم نفس نومیدی است
ای ندامت زده سررشتۀ آهی دریاب.
بیدل (از آنندراج).
- ندامت کشیدن، ندامت خوردن. ندامت بردن:
بی تو جامی نکشد گل که ندامت نکشد
سرو با همرهی قد تو قامت نکشد.
مشرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ندامت
پشیمانی، تاسف
تصویری از ندامت
تصویر ندامت
فرهنگ لغت هوشیار
ندامت((نَ مَ))
پشیمانی، افسوس
تصویری از ندامت
تصویر ندامت
فرهنگ فارسی معین
ندامت
پشیمانی
تصویری از ندامت
تصویر ندامت
فرهنگ واژه فارسی سره
ندامت
انفعال، پشیمانی، تاسف، لهف، ندم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ندامت
پشیمانی
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشک ندامت
تصویر اشک ندامت
اشکی که از پشیمانی و افسوس ریخته می شود، اشک پشیمانی برای مثال امروز که در دست توام مرحمتی کن / فردا که شدم خاک چه سود اشک ندامت (حافظ - ۱۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندامت کشیدن
تصویر ندامت کشیدن
پشیمانی کشیدن، پشیمانی بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندامت خوردن
تصویر ندامت خوردن
پشیمان شدن و افسوس خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نداوت
تصویر نداوت
تر شدن، تری، نمناکی، شادابی، طراوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدامت
تصویر فدامت
درمانده شدن در سخن، کم فهم شدن، درشت خوی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کِ نَ مَ)
اشک پشیمانی:
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت.
حافظ.
صد رهم اشک ندامت اگر از سر گذرد
عرق شرم کجا ره به جبین خواهد برد.
کلیم (از آنندراج).
و رجوع به اشک پشیمانی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ قَ)
درشتی و جفاکاری. (غیاث). فدامه. رجوع به فدامه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل، در 16هزارگزی شمال شرقی سکوهه و 11هزارگزی راه زاهدان به زابل، در جلگۀ گرمسیری واقع است و342 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هیرمند، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نُدْ دا)
جمع واژۀ نادم. رجوع به نادم شود
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
ناظمی کردن. انتظام کاری را به عهده داشتن. امور مدرسه یا مؤسسه ای را ترتیب و سامان دادن. عمل ناظم مدرسه و مانند آن. رجوع به ناظم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ما)
جمع واژۀ ندمان. رجوع به ندمان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
نداوه. تری. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نمناکی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). رطوبت. ندی. ندوت. نم:
هوا از لطافت در او مشک ریز
زمین از نداوت در او چشمه خیز.
نظامی.
رجوع به نداوه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ مَ)
فسوسا! دریغا! حسرتا! دردا!
لغت نامه دهخدا
تصویری از نظامت
تصویر نظامت
ناظمی کردن، انتظام کاری را بعده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پشیمانی دست دادن: گشتم بهوس ندیم عشقت خودعاقبتم ندامت افتاد. (امیرشاهی ظنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندامه
تصویر ندامه
ندامت در فارسی پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نداوت
تصویر نداوت
نمناکی، رطوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادامت
تصویر ادامت
همیشه داشتن پیوسته گردانیدن دایم داشتن درنگ کردن در: (باید برایادامه کار پایداری کرد) یا ادامه کار. اصلی است بموجب آن محرک مساویست با کار مقاوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشت ندامت
تصویر انگشت ندامت
انگشت پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
پشیمانی بردن پشیمانی بردن: بی توجامی نکشدگل که ندامت نکشد سروباهمرهی قدتوقامت نکشد. (ملک مشرقی ظنند)
فرهنگ لغت هوشیار
پشیمان شدن: تازخون ریختن آن غمزه ندامت نکند کس بدردغم توفکرسلامت نکند. (امیرخسروظنند)
فرهنگ لغت هوشیار
پشیمان پشیمانی خورده: دام تسخیردوعالم نفس نومیدی است ای ندامت زده سررشته آهی دریاب، (بیدل ظنند)
فرهنگ لغت هوشیار
پشیمان شدن پشیمان شدن: درسرسودای وصلش عمرهاکردم زیان درندامت میخورم اکنون نداردسودمن. (امیرخسروظنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندامتگاه
تصویر ندامتگاه
محلی که مجرمین در آنجا احساس ندامت و پشیمانی کنند، زندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نداوت
تصویر نداوت
((نَ وَ))
تری، نمناکی، تازگی، طراوت
فرهنگ فارسی معین
تازگی، تری، طراوت، زه، نم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کهنگی، حفاظت
دیکشنری اردو به فارسی