به معنی مهمیز است و آن آهنی باشد سرتیز که بر پاشنۀ کفش و موزه نصب کنند و بر پهلوی اسب خلانند تا اسب تند شود. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). مهمیز. (ناظم الاطباء) : چو رستم ورا دید زانگونه تیز برآشفت زانسان که بور از مخیز. فردوسی ؟ (از فرهنگ رشیدی)
به معنی مهمیز است و آن آهنی باشد سرتیز که بر پاشنۀ کفش و موزه نصب کنند و بر پهلوی اسب خلانند تا اسب تند شود. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). مهمیز. (ناظم الاطباء) : چو رستم ورا دید زانگونه تیز برآشفت زانسان که بور از مخیز. فردوسی ؟ (از فرهنگ رشیدی)
خرمابن. (ناظم الاطباء). درخت خرما، درختهای خرما. (آنندراج). جمع واژۀ نخل. (از ناظم الاطباء) : چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل. سعدی
خرمابن. (ناظم الاطباء). درخت خرما، درختهای خرما. (آنندراج). جَمعِ واژۀ نخل. (از ناظم الاطباء) : چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل. سعدی
تشنیع کردن و بد گفتن و دشنام دادن. نخط. (منتهی الارب). رجوع به نخط شود، گردن کشی کردن بر کسی و تکبر نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تکبر کردن. (از المنجد)
تشنیع کردن و بد گفتن و دشنام دادن. نخط. (منتهی الارب). رجوع به نخط شود، گردن کشی کردن بر کسی و تکبر نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تکبر کردن. (از المنجد)
نوبرآمده. تازه. نازک. (ناظم الاطباء). نوخاسته. (فرهنگ فارسی معین) : دو پستان چون دو سیمین نار نوخیز بر آن پستان گل بستان درم ریز. نظامی. سیرابی سبزه های نوخیز از لؤلؤ تر زمردانگیز. نظامی. مکش بر کهن شاخ نوخیز را کز این کشت شیرویه پرویز را. نظامی. ، بدیع: نوآیین پرده ای بینی دلاویز نوای او نوازشهای نوخیز. نظامی. ، نوبالیده. خرد: گرچه نوخیز و نوگرفت بود بط کشتی طلب شگفت بود. سنایی
نوبرآمده. تازه. نازک. (ناظم الاطباء). نوخاسته. (فرهنگ فارسی معین) : دو پستان چون دو سیمین نار نوخیز بر آن پستان گل بستان درم ریز. نظامی. سیرابی سبزه های نوخیز از لؤلؤِ تر زمردانگیز. نظامی. مکش بر کهن شاخ نوخیز را کز این کشت شیرویه پرویز را. نظامی. ، بدیع: نوآیین پرده ای بینی دلاویز نوای او نوازشهای نوخیز. نظامی. ، نوبالیده. خرد: گرچه نوخیز و نوگرفت بود بط کشتی طلب شگفت بود. سنایی
چوب بن خیش که آهنی که سکه خوانند بر سر آن کنند. و این کلمه را زنجیر نیز خوانند و زنخیر نیز آمده (به زای معجمه در اول و رای مهمله در آخر). والله اعلم. (فرهنگ رشیدی). رجوع به رنجین شود
چوب بن خیش که آهنی که سکه خوانند بر سر آن کنند. و این کلمه را زنجیر نیز خوانند و زنخیر نیز آمده (به زای معجمه در اول و رای مهمله در آخر). والله اعلم. (فرهنگ رشیدی). رجوع به رنجین شود
آهنی سر تیز که بر پاشنه کفش وموزه نصب کنند و آنرا بر پهلوی اسب خلانند تا تند رود مهمیز: چو رستم و را دید زان گونه تیز بر آشفت زان سان که بور از مخیز. (منسوب به فردوسی) توضیح در فهرست شاهنامه ولف این کلمه نیامده
آهنی سر تیز که بر پاشنه کفش وموزه نصب کنند و آنرا بر پهلوی اسب خلانند تا تند رود مهمیز: چو رستم و را دید زان گونه تیز بر آشفت زان سان که بور از مخیز. (منسوب به فردوسی) توضیح در فهرست شاهنامه ولف این کلمه نیامده