جدول جو
جدول جو

معنی نخی - جستجوی لغت در جدول جو

نخی
(نَ)
منسوب به نخ. که از جنس نخ است. که از نخ ساخته شده است. رجوع به نخ شود.
- پارچۀ نخی، پارچه ای که از نخ پنبه بافته شده باشد. مقابل پارچۀ پشمی که از نخ پشم است. رجوع به نخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبی
تصویر نبی
(پسرانه)
پیامبر خداوند، لقب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نخری
تصویر نخری
نخستین فرزند، فرزند ارشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخی
تصویر اخی
عنوانی برای هر یک از اعضای فرقه های عیاران و جوانمردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخج
تصویر نخج
گیاهی که از آن جارو درست می کنند، جارو، حربۀ نوک تیز، سیخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نای
تصویر نای
لوله ای غضروفی که از گلو به پایین در جلوی مری واقع شده و هوا را به شش ها می رساند، گلو، حلقوم، قصبه الریه،
در موسیقی یکی از آلات موسیقی که با دهان نواخته می شود، نی
نای ترکی: در موسیقی سرنا، کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی
نای رویین: کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
ناکس، خسیس و فرومایه، پست
کمینگاه، نخیزگاه
تخمدان
جایی که در آن نهال کاشته باشند که بعد جا به جا کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبی
تصویر نبی
پیغمبر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی، نبی اللّٰه، پیامبر، رسول، پیمبر، وخشور، پیغامبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخی
تصویر سخی
کریم، بخشنده، جوانمرد، رادمرد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خا)
متکبرتر.
- امثال:
انخی من دیک. (یادداشت مؤلف) ، گچ. (ناظم الاطباء). در برخی جاها به معنی اندود و کاه گل بکار رود. (از شعوری ج 1 ورق 103 الف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مرد بددل و عقل رفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد ترسو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نخب
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
نخر. رجوع به نخر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ / خِ)
رجوع به نه خیر شود. نه ! لا. ابداً. اصلاً. مقابل بله و بلی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
تشنیع کردن و بد گفتن و دشنام دادن. نخط. (منتهی الارب). رجوع به نخط شود، گردن کشی کردن بر کسی و تکبر نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تکبر کردن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آنکه ناز و بزرگ منشی و خودبینی او افزون گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به انخاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبی
تصویر نبی
پیامبر، پیغمبر اسلام (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخعی
تصویر نخعی
منسوب بقبیله نخع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخل
تصویر نخل
درخت خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نای
تصویر نای
پارسی تازی گشته نای نی از ابزارهای خنیا دوری جدایی دوری جدایی
فرهنگ لغت هوشیار
نجی در فارسی راز، همراز کسی که بااورازگویندهمراز: گشت نام آن دریده فرجی آن لقب شدفاش زان مردنجی. (مثنوی لغ)، قرین، محدث
فرهنگ لغت هوشیار
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخری
تصویر نخری
فرزند اول
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخی
تصویر صخی
چرکین و ریمناک شدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخی
تصویر سخی
جوانمرد، بخشنده، کریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنی
تصویر خنی
زشت، فحش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخی
تصویر دخی
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
برادرم برادر من نامی که جوانمردان و ایباران (عیاران) بر یکدیگر می نهادند برادر من، نامی است که فتیان (جوانمردان) هم طریقتان و هم مسلکان خود را بدان مخاطب میداشتند و میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخیر
تصویر نخیر
خیر، نه، جواب منفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
کمین، زمینی که در آن نهال بکارند تا بعد جابه جا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
((نَ))
فرومایه، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخی
تصویر سخی
راد، دست و دل باز، فراخ دست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخش
تصویر نخش
برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخل
تصویر نخل
خرمابن
فرهنگ واژه فارسی سره