از شاعران ایرانی و از مردم اصفهان است که در عهد اکبرشاه به هندوستان رفته و در دربار وی در زمرۀ احدیان درآمده است. این رباعی از اوست: این ساده دل آخر احدی خواهد شد محتاج کلاه نمدی خواهد شد از غایت اضطرار روزی صدبار قربان بروت سرمدی خواهد شد. (ازقاموس الاعلام ترکی)
از شاعران ایرانی و از مردم اصفهان است که در عهد اکبرشاه به هندوستان رفته و در دربار وی در زمرۀ احدیان درآمده است. این رباعی از اوست: این ساده دل آخر احدی خواهد شد محتاج کلاه نمدی خواهد شد از غایت اضطرار روزی صدبار قربان بروت سرمدی خواهد شد. (ازقاموس الاعلام ترکی)
خالی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). خالی شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالی شدن و فارغ شدن. (آنندراج) ، به خلوت نشستن به تنهایی. (المنجد) ، تفرغ برای چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، گذاشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترک کردن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح صوفیه) اختیارالخلوه و الاعراض عن کل ما یشغل عن الحق. (تعریفات جرجانی) ، برای خویشتن خلیه گرفتن. (المنجد)
خالی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). خالی شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالی شدن و فارغ شدن. (آنندراج) ، به خلوت نشستن به تنهایی. (المنجد) ، تفرغ برای چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، گذاشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترک کردن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح صوفیه) اختیارالخلوه و الاعراض عن کل ما یشغل عن الحق. (تعریفات جرجانی) ، برای خویشتن خلیه گرفتن. (المنجد)
نعت تفضیلی از خلو و خلاء. خالی تر. - امثال: اخلی من جوف حمار، قالوا هو رجل من عاد و جوفه واد کان یحله ذوماء و شجر فخرج بنوه یتصیدون فاصابتهم صاعقه و اهلکتهم فکفر و قال لااعبد رباً فعل ذا ببنی ّ. ثم دعا قومه الی الکفر فمن عصاه قتله فاهلکه اﷲ و اخرب وادیه فضربت العرب به المثل فی الخراب و الخلاء فقالوا اخرب من جوف حمار و اخلی من جوف حمار. (مجمعالامثال میدانی) ، خداوند شتران خمس شدن، پنجم بآب آمدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، در بیت ذیل سنائی این صورت آمده است و مکسور یا مفتوح بودن همزۀ آن نیز معلوم نیست ظاهراً از اصطلاحات تجوید یا نقطه و شکل است: به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کی ترا رهبر بود قرآن بسوی سرّ یزدانی. سنائی
نعت تفضیلی از خلو و خلاء. خالی تر. - امثال: اخلی من جوف حِمار، قالوا هو رجل من عاد و جوفه واد کان یحله ذوماء و شجر فخرج بنوه یتصیدون فاصابتهم صاعقه و اهلکتهم فکفر و قال لااعبد رباً فعل ذا ببنی ّ. ثم دعا قومه الی الکفر فمن عصاه قتله فاهلکه اﷲ و اخرب وادیه فضربت العرب به المثل فی الخراب و الخلاء فقالوا اخرب من جوف حمار و اخلی من جوف حمار. (مجمعالامثال میدانی) ، خداوند شتران خمس شدن، پنجم بآب آمدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، در بیت ذیل سنائی این صورت آمده است و مکسور یا مفتوح بودن همزۀ آن نیز معلوم نیست ظاهراً از اصطلاحات تجوید یا نقطه و شکل است: به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کی ترا رهبر بود قرآن بسوی سِرّ یزدانی. سنائی
در تازی نیامده در سروده نظامی بپرداخت نزلی به هر منزلی چنان کو فروماند و تنها دلی پیشکش پیشکشی طفیلی وشکم پرست جمع نزلیان: بدفع نزلیان آسمان گیر زجعبه داده جوزارایکی تیر. (نظامی گنجینه گنجوی. 358)
در تازی نیامده در سروده نظامی بپرداخت نزلی به هر منزلی چنان کو فروماند و تنها دلی پیشکش پیشکشی طفیلی وشکم پرست جمع نزلیان: بدفع نزلیان آسمان گیر زجعبه داده جوزارایکی تیر. (نظامی گنجینه گنجوی. 358)
منسوب به نیل هر چیز برنگ نیل و کبود: (در جبهه کعبه کعبه آرا نیلی زده دفع چشم بدر خ) (نیلی کلفی بر او کشیدی از چشم بدان بیارمیدی) (واله هروی در وصف حجر الاسود فرنظا)، نوعی آبی که بتیرگی گراییده باشد
منسوب به نیل هر چیز برنگ نیل و کبود: (در جبهه کعبه کعبه آرا نیلی زده دفع چشم بدر خ) (نیلی کلفی بر او کشیدی از چشم بدان بیارمیدی) (واله هروی در وصف حجر الاسود فرنظا)، نوعی آبی که بتیرگی گراییده باشد
گزکی تو دل برو با مزه زبانی گیوری منسوب به نقل. یا حجت (دلیل) نقلی. دلیلی که از آیات قران و احادیث و اخبار آورند مقابل حجت (دلیل) عقلی. یا علوم (معارف) نقلی. دانشهای مربوط به احادیث و اخبار و روایات مقابل علوم عقلی: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته. منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف: یک خانه نقلی و قشنگ دارد
گزکی تو دل برو با مزه زبانی گیوری منسوب به نقل. یا حجت (دلیل) نقلی. دلیلی که از آیات قران و احادیث و اخبار آورند مقابل حجت (دلیل) عقلی. یا علوم (معارف) نقلی. دانشهای مربوط به احادیث و اخبار و روایات مقابل علوم عقلی: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته. منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف: یک خانه نقلی و قشنگ دارد
نالگر سمگر بجشاک، سنبی در هندسه منسوب به نعل: نعلبند: مرد خفاف نعلی و خراز از مواریث آنک داند راز. (حدیقه. مد. 123)، چون دو قوس از دایره که طولشان از نصف دایره بیشتر باشد و انحداب (کوژی) آنها در یک جانب بود - بر سطحی محیط شوند آن شکل را نعلی نامند
نالگر سمگر بجشاک، سنبی در هندسه منسوب به نعل: نعلبند: مرد خفاف نعلی و خراز از مواریث آنک داند راز. (حدیقه. مد. 123)، چون دو قوس از دایره که طولشان از نصف دایره بیشتر باشد و انحداب (کوژی) آنها در یک جانب بود - بر سطحی محیط شوند آن شکل را نعلی نامند